مترادف حاجب : پرده، حجاب، بواب، پرده دار، دربان، حایل، رادع، ابرو
برابر پارسی : پرده دار
doorkeeper, chamberlain, curtain, eyebrow
porter
ابرو , پيشاني , جبين , سيما , گچ بري هلا لي بالا ي پنجره
اسم
پرده، حجاب
بواب، پردهدار، دربان
حایل، رادع
ابرو
۱. پرده، حجاب،
۲. بواب، پردهدار، دربان
۳. حایل، رادع
۴. ابرو
حاجب . [ج ِ ] (اِخ ) ابن ولید مکنی به ابواحمد. تابعی است .
(لباب الالباب ج 1 ص 116).
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن النعمان مکنی به ابی الفضل . در ایام خلافت القادر باللّه رایت وزارت برافراشت . رجوع شود به دستورالوزراء ص 82.
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابونصر یکی از حجاب بزرگ سلطان مسعود است که در عهد محمود و اوائل کار مسعود کارهای خرد را عهده دار بود چنانکه در ماه شوال سال 422 هَ . ق . که سلطان مسعود از غزنین بکابل آمد این بونصر زعامت پیلبانان داشت و در این تاریخ سمت حاجبی یافت و بدان جای رسید که زعیم حجاب گردید و کارهای بزرگ بدست او میرفت و تا سال 451 بنا بگفته ٔ بیهقی بجای بوده است . بیهقی گوید: «وامیر از غزنی حرکت کرد روز پنجشنبه ٔ نیمه ٔ شوال و بکابل آمد و آنجا سه روز ببود و پیلان عرضه کردند هزار و ششصد و هفتاد نر و ماده بپسندید، سخت فربه و آبادان بودند و مقدم پیلبانان مردی بود چون حاجب بوالنصر و پسران قرقمان و همه پیلبانان زیر فرمان وی . امیر بونصر را بنواخت و بسیار بستودش وگفت این آزاد مرد در هوای ما بسیار بلاها دیده است و رنجهای بزرگ کشیده از امیر ماضی ، چنانک به یک دفعت او را هزار چوب زدند و جانب ما را در آن پرسش نگاه داشت و بحقیقت تن و جان فدای ما کرد، وقت آمد که حق او نگاه داشته آید که چنین مرد بزعامت پیلبانان دریغ باشد با کفایت و مناصحت و سخن نیکو که داند گفت و رسوم تمام که دریافته است خدمت پادشاهان را.خواجه احمد گفت بونصر را این حق هست و چنین مرد در پیش تخت خداوند بباید پیغامها را امیر فرمود تا او را بجامه خانه بردند و خلعت حاجبی پوشانیدند که بروزگار داشته بود، و پیش آمد باقبای سیاه و کلاه دو شاخ و کمر زر و سیم . خدمت بجای آورد و بخیمه ٔ خود بازرفت وحق او همه ٔ اعیان درگاه بواجبی بگزاردند. و پس از این هر روز وجیه تر بود تا آنگاه که درجه ٔ زعامت حجاب یافت چنانکه بیارم بوقت خویش که کدام وقت بود و امروز سنه ٔ احدی و خمسین و اربعمائة بحمداﷲ بجای است و بجای باد سلطان معظم ابو شجاع فرخ زادبن ناصرلدین اﷲ که او را بنواخت و حق خدمت قدیم وی بشناخت و لشکرها میکشد و کارهای با نام بر دست وی برمی آید چنانکه بیارم . و چون به غزنین باشد در تدبیر ملک سخن گوید و اگر رسولی آید رسوم باز می نماید و در مشکلات محمودی و مسعودی و مودودی رضی اﷲ عنهم رجوع با وی میکنند. و کوتوالی قلعت غزنین شغلی با نام که برسم وی است حاجبی از آن وی به نام قتلغ تکین آن را راست میدارد...».
رجوع شود به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 284 و 289 و 370 و 373 و 438 و 443 و 457 و 472 و 481 و 484 و 505 و 509 و 530 و 544 و 624 و 626 و رجوع به ابوالنصر حاجب شود.
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن خلف . محدث است و حافظ جمال الدین ابوالفرج عبدالرحمن بن الجوزی از او روایت کند که گفت عمربن العزیز را آنگاه که بخلافت رسیده بود بر منبر دیدم که مردم را خطبه میکرد و در خطبه ٔ خود میگفت : «الا ان ما سن ّ رسول اﷲ صلی اﷲ علیه وسلم و صاحباه فهو دین نأخذ به و ننتهی الیه و ما سن سواهم فأنا نرجئه ». رجوع به سیره ٔ عمربن عبدالعزیز تصنیف ابن الجوزی چ مصر سنه ٔ 1331 هَ . ق . شود.
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن دینار، معروف به حاجب الفیل . از قبیله ٔ بنومازن بن عمروبن تمیم است . وی شاهد «یوم السلی » بود، دراین جنگ که میان بنی مازن و بنی یشکر برپا شد، زاهربن عبداﷲبن مالک ، تیم بن ثعلبه ٔ یشکری را بکشت و گفت :
للّه تیم ُ ای ُ رمح طراد
لاقی الحمام وای نصل جلاد
و محش ّ حرب مقدم متعرض ُ
للموت غیر معرّد حیاد.
و حاجب گفت :
سلی یشکراًعنی و ابناء وائل
لهازمها ُطرا و جمع الاراقم
الم تعلمی انا اذاالحرب شمرت
سمام علی اعدائنا فی الحلاقم
عتاة قراة فی الشتاء مساعر
حماةً کماةُ کاللیوث الضراغم
بایدیهم سمر من الخط لدنة
و بیض تجلی عن فراخ الجماجم
اولئک قوم اِن فخرت بعزهم
فخرت بعز فی اللهی و الغلاصم
هُم انزلوا یوم السلی عزیزها
بسمر العوالی والسیوف الصوارم .
رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 3 ص 294 و ج 6 ص 60 شود.
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن زرارةبن عدس بن زید بن عبداﷲبن دارم الدارمی التمیمی . یکی از بزرگان و از پانزده تن حکام عرب است بجاهلیت . او رئیس قبیله ٔ تمیم بود، در زمان انوشیروان و چون انوشیروان قبیله ٔ تمیم را از ریف عراق منع کرد حاجب بخدمت او رسید و کمان خود را به پذرفتاری همه ٔ عرب ، نزد انوشیروان به گروگان گذاشت و از عهده ٔ عهد برآمد. ابن عبدربه در کتاب الجمانة فی الوفود، عقدالفرید گوید: «العتبی عن ابیه : ان حاجب بن زرارة وفدعلی کسری لما منع تمیماً من ریف العراق ، فاستأذن علیه ، فأوصل الیه فقال : اسید العرب انت ؟ قال : لا.قال : فسید مضر؟ قال : لا. قال : فسید بنی ابیک انت ؟ قال : لا. ثم اذن له فدخل علیه قال من انت ؟ قال سیدالعرب !قال : الیس قد اوصلت الیک : اَسید العرب انت ؟ فقلت : لاحتی اقتصرت بک علی بنی ابیک ، فقلت لا...؟ قال له : ایها الملک لم اکن کذلک حتی دخلت علیک فلما دخلت علیک صرت سیدالعرب . قال کسری : زه ! املئوافاه درا! ثم قال : انکم معشرالعرب غدر حرصاء علی الفساد، فان اذنت لکم افسدتم البلاد، و اغرتم علی العباد، و آذیتمونی . قال حاجب : فانی ضامن للملک ان لایفعلوا قال : فمن لی بان تفی انت ؟ قال : ارهنک قوسی ! فلما جاء بها ضحک من حوله و قالوا: لهذه العصایفی ! قال کسری ما کان لیسلمها لشی ٔ ابدا. فقبضها منه ، و اذن لهم ان یدخلوا الریف » و این کمان حاجب در عرب مثل شد چنانکه بو تمام گوید:
اذا افتخرت یوما تمیم بقوسها
حفاظاًعلی ماوطدت من مناسب
فانتم بذی قار امالت سیوفکم
عروش الذین استرهنوا قوس حاجب .
و چون حاجب فرمان یافت ، پسر وی عطارد بخدمت انوشیروان شتافت و ردّ کمان پدر درخواست کسری او را گفت : تو آن را بگرو ننهاده ای عطارد گفت چنین است . کسری گفت آنکس را که کمان بگرو دادچه شد؟ عطارد گفت وی پدر من بود و بمرد. قوم وی با وی در وعده ای که کرد وفا کردند و او نسبت بخداوند وفا ورزید. کسری کمان بدو باز داد و او را خلعت فرمود و چون عطارد بخدمت پیغمبر رسید و اسلام آورد این کمان را بحضرت او اهداء کرد و پیغمبر صلی اﷲ علیه و آله قبول نفرمود، سپس آن را بمردی یهودی به چهار هزار درهم بفروخت . حاجب بن زراره بوفا معروف است . گویند روزی فرزدق بر سلیمان بن عبدالملک در آمد، سلیمان چنان نمود که او را نمی شناسد و روی درهم کشید و گفت : نام توچیست ؟ فرزدق گفت : یا امیرالمؤمنین مرا نشناسی ؟ سلیمان گفت : نی ، فرزدق گفت : انا من قوم منهم اوفی العرب و اسودالعرب ، و اجودالعرب ، و احلم العرب ، و افرس العرب ، و اشعرالعرب ! سلیمان گفت : واﷲ لتبینن ما قلت او لاوجعن ظهرک و الاهدِمن ّ دارک ! فرزدق گفت : نعم یا امیرالمؤمنین : اما اوفی العرب فحاجب بن زرارة الذی رهن قوسه عن جمیع العرب فوفی بها،.... و آنگاه که نعمان بن منذر گروهی از بزرگان عرب را بخدمت نوشیروان فرستاد که هر یک در مفاخر عرب چیزی گویند حاجب در زمره ٔ آنان بود و صاحب عقدالفرید گفتار وی را در حضرت کسری چنین آرد: «ثم قام حاجب بن زرارة التمیمی و قال : وری زندک ، و علت یدُک ، و هیب سلطانک ، ان العرب امة قد غلظت اکبادها، و استحصدت مرتها، و منعت درتها، و هی لک وامقة ما تالفتها، مسترسلة ما لاینتها، سامعة ما سامحتها، و هی العلقم مرارة، و هی الصاب غضاضة، و العسل حلاوة، و الماء الزلال سلاسة؛ نحن وفودها الیک ، و السنتها لدیک ؛ ذمتنا محفوظة، و احسابنا ممنوعة و عشائرنا فینا سامعة مطیعة، ان نؤب لک حامدین خیراً فلک بذلک عموم محمدتها، و ان نذم لم نخص ّ بالذم ّ دونها، قال کسری : یا حاجب ما اشبه حجر التلال بالوان صخرها، قال حاجب : بل زئیر الاسد بصولتها. قال کسری : و ذلک . حاجب اسلام آورد و از دست رسول مأمور صدقات تمیم گردید. نام حاجب در اشعار عرب ، بخصوص فرزدق و جریر آمده است چنانکه فرزدق گوید:
ابت عامر ان یأخذوا من اسیرکم
مئین من الاسری لهم عند دارم .
مقصود او از «اسیر» حاجب بن زرارة است که بنی عامر به «یوم شعب جبله » او را اسیر کردند و جریر گوید:
کأنک لم تشهد لقیطاً و حاجباً
و عمروبن عمرو اذ دعا یال دارم
و یوم الصفا کنتم عبیدا لعامر
وبالحزن اصبحتم عبید اللهازم .
و نیز جریر در حق بنی دارم گوید:
و یوم الشعب قد ترکوا لقیطا
کأن علیه حلة ارجوان
و کبّل حاجب بالشام حولا
فحکم ذا الرقیبة و هو عان .
و همو خطاب به ابن لجاء گوید:
یا تیم هل لک مثل اسرة حاجب
او مثل آل عتبیةبن شهاب .
و وفات او بسال سوم هجرت بود. رجوع شود به عقدالفرید چ محمدسعید العریان ج 1 ص 257 و 260 و 263 و 266 و 267 و ج 2 ص 64 و ج 3 ص 12 و 298 و 302 و ج 6 ص 11 و 16 و 87 و موشح مرزبانی ص 103 و 129 و 320 و الاصابة و الاعلام زرکلی ج 1 ص 200.
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن زید الانصاری الخزرجی . صحابی است او با برادر خویش حباب غزوه ٔ احد را دریافته اند.
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن زیدبن تیم بن امیةبن خفاف بن بیاضةالانصاری الاوسی البیاضی . طبری و ابن شاهین بنقل از شیوخ خود گویند که حاجب وقعه ٔ احد را دریافته است . رجوع به کتاب الاصابة چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 286 شود.
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن عمر. مکنی به ابوخشینه . تابعی است .
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن مالک بن ابی بکر ارکین فرغانی . مکنی به ابی العباس . وی نابینا بود و بسال 296 هَ . ق . به اصفهان نزد بدرالحمامی شد. حاجب از محمدبن عبداﷲبن عبدالحکم و از عبادبن الولید و از احمدبن محمدبن یحیی القطان و از عبدالصمدبن عبدالوهاب حمصی و از احمدبن ابراهیم دورقی روایت کند و روایات او به پنج و گاهی به شش یا هفت واسطه به پیغمبر رسد. ابومحمد عبداﷲبن محمود و احمدبن اسحاق و عبداﷲبن محمدبن عمر و محمدبن عبدالرحمن بن الفضل و عبداﷲبن محمدبن جعفر از وی روایت کنند. وفات اودر سنه ٔ 306 هَ . ق . بدمشق بود. رجوع شود به ذکر اخبار اصفهان ابی نعیم چ لیدن سنه ٔ 1931 ص 302 و 303.
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن معاویةبن ابی سفیان مکنی به ابو یوسف . تابعی است .
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن یزید صحابی است .
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) اصفهانی (آقا جواد) شاعر ایرانی . او به هندوستان شد و به حکمران ایالت «اود» یمین الدوله نواب سعادتعلی خان بهادر پیوست و پس از ارتقاء بمدارجی عالی در آخر ترک و تجرد گزید و کسوت درویشان پوشید و در اصقاع هند بسیاحت پرداخت و در محلی نامعلوم در همین سیر آفاقی در گذشت و از گفته های اوست :
تا چرخ ناله ٔ دل رنجور میرود
این تیر را ببین چقدر دور میرود.
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) بدیعبن عبداﷲبن عبدالغفار مکنی به ابوالنجم پدر ابوالوفاء محمد حاجب است وی صاحب ابوالحسین علوی داماد صاحب بن عباد بود و او ببغداد و ری سفر کرد و درری سماع حدیث کرد. وفات او در 19 جمادی الاخر سنه ٔ 423 هَ . ق . است . رجوع شود به انساب سمعانی ورق 148.
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) بکتکین . بروزگار سلطان محمود خدمتها کرده بود و در زمان مسعود نیز، در تکیناباد کارها بدست او رفت و حاجب و سپاه سالار او گردید و در سال 426 هَ . ق . وفات کرد.بیهقی گوید: «و روز چهارشنبه ٔ 26 این ماه از بلخ نامه رسید بکشته شدن حاجب بکتکین سپاه سالار و کوتوال ولایت ترمذ و چنان خدمتها کرده بود بروزگار محمود بروستای نشابور و بونصر طیفورسپاه سالار شاهنشاهیان را بگرفت و بغزنین آورد و در روزگار این پادشاه به تکیناباد خدمتهای پسندیده نمود بحدیث امیر محمد برادر سلطان مسعود چنانکه پیش از این یاد کرده ام . و در این وقت چنان افتاد از قضای آمده که فوجی ترکمانان قوی بحدود ترمذ آمدند و به قبادیان بسیار فساد کردند و غارت و چهارپای راندند، بکتکین حاجب ساخته با مردم تمام دم ایشان گرفت ، از پیش وی به اندخود وسیله در آمدندو بکتکین بتفت میراند بحدود شبورقان بدیشان رسید و جنگ پیوستند از چاشتگاه تابگاه دو نماز و کاری رفت سخت بنیرو و بسیار مردم کشته شد، بیشتر از ترکمانان وآن مخاذیل به آخر هزیمت شدند و راه بیابان گرفتند وبکتکین بدم رفت خاصگانش گفتند خصمان زده و کوفته بگریختند بدم رفتن خطاست فرمان نبرد که اجل آمده بود وتنی چند از مبارزتر خصمان دریافت و باز جنگ سخت شد که گریختگان جان را میزدند بکتکین در سواری رسید از ایشان ، خواست که او را بزند خویشتن را از زین برداشت میان زره پیش زهارش پیدا شد ترکمانی ناگاه تیری انداخت آنجا رسید او برجای بایستاد و آن درد میخورد و تیر بیرون کشید بجهد و سختی و بکس ننمود تا دشوار شد و بازگشت چون بمنزل رسید او را از جنیبت گشادند و ازاسب فروگرفتند و بخوابانیدند گذشته شد و لشکر بشبورقان آمد و وی را دفن کردند و ترکمانان چون پس از سه روز خبر این حادثه بشنیدند باز آمدند. امیر رضی اﷲ عنه بدین خبرغمناک شد که بکتکین سالاری نیک بود...». رجوع شود به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 438 و 439 و 576.
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) جامه دار یارق تغمش ، یکی از حاجبان و سالاران سلطان مسعود بوده است ، و پس از یک رویه شدن کار هرات ، مسعود او را با سپاهی ، برای سرکوبی عیسی معدان والی مکران ، و صافی کردن آن ولایت و گذاشتن بوالعسکر برادر عیسی ، را در آنجا، بمکران فرستاد، یارق تغمش بسال 422 هَ . ق . این کار راست کرد و عیسی را بکشت و بوالعسکر را بمکران بنشاند. تاریخ بیهقی گوید: «و چون سلطان مسعود را بهرات کار یک رویه شد و مستقیم گشت ... حاجب یارق تغمش جامه دار را بمکران فرستاد با لشکری انبوه تا مکران صافی کند و بوالعسکر را آنجا بنشاند، امیر یوسف را با ده سرهنگ و فوجی لشکر بقصدار فرستاد تا پشت جامه دار باشد و کار مکران زود قرار گیرد...،» و هم او گوید: «در این وقت بهرات رایش چنان افتاد که لشکر بمکران فرستد با سالاری محتشم تا بوالعسکر که بنشابور آمده بود از چند سال باز، گریخته از برادر، بمکران نشانده و عیسی مغرور عاصی را برکنده شود. پس بمشاورت آلتونتاش و سپاه سالار غازی یارق تغمش جامه دار نامزد شد بسالاری این شغل با چهار هزار سوار درگاهی و سه هزار پیاده . خمارتاش حاجب را نیز فرموده آمد تا این ترکمانان با وی رفتند چنانکه بر مثال جامه دار کار کنند که سالار وی است . و ایشان ساخته از هرات رفتند سوی مکران ، و بوالعسکر با ایشان . و امیر مسعود رضی اﷲ عنه چون بهرات کار یک رویه شد... حاجب جامه دار را یارق تغمش نامزد کرد با فوجی قوی سپاه درگاهی و ترکمانان قزل و بوقه و کوکتاشی که در زینهارخدمت آمده بودند، و بسیستان فرستاد و از آنجا بمکران رفتند، و امیر یوسف را با فوجی لشکر قوی بقصدار فرستاد گفت پشتیوان شماست تا اگر بمدد حاجت آید مردم فرستد و اگر خود باید آید بیاید... مکرانی چون خبر این لشکرها و برادر بشنود کار جنگ بساخت و پیاده ای بیست هزار کیجی و ریگی و مکرانی و از هر ناحیتی و هردستی فراز آورد و شش هزار سوار و حاجب جامه دار بمکران رسید، و سخت هشیار و بیدار سالاری بود و مبارزی آمد نامدار، و با وی مقدمان بودند و لشکر حریص و آراسته . دوهزار سوار سلطانی و ترکمانی در خرماستانهاشان کمین نشاندند و کوس بزدند و مکرانی بیرون آمد، و بر پیل بود، و لشکر را پیش و سوار و پیاده و ده پیل خیاره ، جنگی پیوستند چنانکه آسیا بر خون بگشت ، و هردو لشکر نیک بکوشیدند و داد بدادند، و نزدیک بود که خللی افتادی جامه دار را، اما پیش رفت و بانک بر لشکر برزد و مبارزان و اعیان یاری دادند و کمین درگشادند و مکرانی برگشت بهزیمت ، و بدو رسیدند در مضیقی که میگریخت ، بکشتندش و سرش برداشتند و بسیار مردم وی کشته آمد، و سه روز شهر و نواحی غارت کردند و بسیار مال و چهار پای بدست لشکر افتاد پس بوالعسکر را به امیری بنشاندند و چون قرارش گرفت و مردم آن نواحی بروی بیارامیدندجامه دار با لشکر باز گشت ...» و نیز تاریخ بیهقی گوید:«و در این میانه پنج سوار رسید، دو از آن امیر یوسف بن ناصرالدین از قصدار که آنجا مقیم بود چنانکه گفته ام ، و سه از آن حاجب جامه دار یارق تغمش ، و خبر فتح مکران آوردند و کشته شدن عیسی معدان و ماندن بوالعسکر برادرش و صافی شدن این ولایت .». رجوع شود به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 69 و 240 و 244 و 249 و 281 و 429.
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) چابک . یکی از غلامان سرای سلطان محمود بود و پس از آن حاجب سلطان مسعود گردید. بیهقی گوید: «چندتن از غلامان سرای امیر محمود چون قای اغلن و ارسلان و حاجب چابک که پس از آن از امیر مسعود رضی اﷲ عنه حاجبی یافتند...» رجوع شود به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 133.
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) حسام الدین یکی از حجاب و بزرگان عهد مغول است ، در زمان ارغون و ابوقاء. رجوع شود به حبیب السیر چ تهران ص 43.
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) سُباشی یکی از حاجبان بزرگ زمان سلطان مسعود است . رجوع شود به تاریخ بیهقی چ فیاض و سباشی .
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) سالار (اریارق ) از بزرگان عهد سلطان محمود است و در زمان سلطان مسعود حاجب سالار هندوستان بود رجوع شود به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 83 و 149 و 163 و 220 تا 224 و 226 و 232 و257 و 266 و 284 و 319 و 332 و 570 و اریارق شود.
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) سالار (حسام الدین ) از سرداران و نزدیکان الملک الناصر و خلیفه ابوالربیع بود و در واقعه ٔ مرج الصفر که در دوم ماه رمضان سال 702 هَ . ق .میان لشکر مغول و لشکریان مصری و شامی اتفاق افتاد فرماندهی جناح راست قشون سلطانی را بعهده داشت و این قشون بدست امیر چوپان وتیتاق درهم شکست و حسام الدین بقتل رسید. رجوع شود به تاریخ مغول ص 277 و 278.
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) علی بن قریب معروف بحاجب بزرگ یکی از بزرگان امراء سلطان محمود غزنوی پس از وفات سلطان محمود در سنه ٔ 421 هَ. ق . وی امیر ابواحمد محمد پسر کوچک و ولی عهد سلطان محمود را در غزنین بتخت سلطنت نشانید و سلطان مسعوددر آن وقت به اصفهان بود و ما بین دو برادر کار بمنازعت کشید. سلطان مسعود روی بغزنه آورد چون بهرات رسید حاجب بزرگ اعیان لشکر را بموافقت سلطان مسعود بازداشت و سلطان محمد را خلع کرد و در قلعه ٔ کوهتیز من توابع غزنه محبوس کرد و در سوم ذی القعده سنه ٔ 421 درهرات بخدمت سلطان مسعود پیوست و در همان روز به فرمان سلطان مسعود او و برادرش حاجب منکیتراک را گرفته بزندان فرستادند و کان آخر العهد بهما. رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 1 و 4 و 7 و 8 و 11 تا 13 و 18 و 50 تا 52 و 55 تا 62 و 70 و 76 و 82 و 94 و 160 و 332و 570 چهارمقاله ٔ عروضی ، چ قزوینی ص 161 و 162 و طبقات ناصری چ کلکته ص 12 و رجوع به علی بن قریب شود.
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) عمرو، محدث است رجوع به انساب سمعانی ورق 148 شود.
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) غازی (آسفتکین ) سالار غازیان یکی از طرفداران مسعود بود که در موقع مخالفت وی با برادر خودمحمد در نیشابور شعار وی آشکار ساخت و خطبه به نام وی خواند و لشکر بسیار جمع کرد و اعیان آن نواحی را به اطاعت مسعود در آورد. رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 27 و 36 تا 39 و 46 و 53 و 55 و 59 و 61 تا 64 و 68 و 69 و 82 و 90 و 139 و 140 و 142 و 143 و 163 و 221 تا 228 و 230 و 231 و 232 و 233 تا 238 و 319 و 332 و 424 و 451 و 538 و 570 و به غازی ، در این لغت نامه ، و به آسفتکین و آسغتکین ، در این لغت نامه شود.
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) مولای زیدبن ثابت است . ابن ابی حانم ؟ بنقل از پدر خود گوید که حاجب معروف نیست وحدیثی را که در باب فضل قباء آرد یعقوب بن محمد زهری از اسحاق بن ابراهیم بن نسطاس از نوح ، نقل کند. رجوع به لسان المیزان عسقلانی چ حیدرآباد ج 2 ص 147 شود.
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ )ابن احمد طوسی مکنی به ابومحمد او از محمدبن رافع وذهلی و محمدبن حماد ابی وردی و از او ابن منده و قاضی ابی بکر حیری روایت کنند. مسعودبن علی سجزی گوید که از حاکم درباره ٔ حاجب سؤال کردم او گفت وی هرگز حدیثی نشنوده است لکن او را عمی بود که او سماع حدیث کرده است پس از آن بلاذری نزد وی شد و گفت آیا تو با عم خویش در مجلس حدیث حاضر می آمدی گفت آری و او عمری طویل یافت و در سال 336 هَ . ق . فجاءة درگذشت . رجوع به لسان المیزان عسقلانی چ حیدرآباد ج 2 ص 146 شود.
منوچهری .
ناصرخسرو.
نظامی .
فیضی .
حاجب . [ ج ِ ](اِخ ) التونتاش خوارزمشاه . رجوع به آلتونتاش شود.
حاجب . [ج ِ ] (اِخ ) ابن زید یا یزید انصاری اشهلی . بقولی وی از تیره ٔ ازد شنوءة است و حلیف بنی عبدالاشهل صحابی است و در وقعه ٔ یمامه شهادت یافته است . و سیف او را در زمره ٔ کسانی آرد که از بنی عبدالاشهل در وقعه ٔ یمامه کشته شده اند. رجوع شود به کتاب الاصابة ج 1 ص 286.
حاجب .[ ج ِ ] (اِخ ) زاده . رجوع بمولی محمدبن مصطفی شود.
م بحقها والشرط املک
۱. دربان پادشاه و امیر؛ پردهدار.
۲. مانع؛ حائل.
۳. (اسم) آنچه مانع دیدن چیزی شود.
۴. (اسم) (ادبی) در بدیع، کلمهای که پیش از قافیۀ اصلی تکرار میشود، مانند کلمۀ «یار» در این شعر: هرچند رسد هر نفس از یار غمی / باید نشود رنجه دل از یار دمی، و یا «ﻤﺎن داری» در این شعر: ای شاهِ زمین، بر آسمان داری تخت / سست است عدو تا تو کمان داری سخت (امیرمعزی: ۶۹۳).
۵. (اسم) [قدیمی] ابرو.
〈 حاجبِ ماورا: [قدیمی] آنچه از ورای آن چیزی دیده نشود.