کلمه جو
صفحه اصلی

چابک


مترادف چابک : اسم جلد، چالاک، چست، شاطر، شهم، فرز، قبراق، هژیر ، داهی، زرنگ ، تند، زود، زبردست، ماهر، تازیانه، شلاق

متضاد چابک : چلمن، تنبل

فارسی به انگلیسی

nimble, agile, quick


active, agile, athletic, brisk, competent, fast, light, light-footed, nimble, ready, speedy, tomboy, tripping, quick, zippy

active, agile, athletic, brisk, competent, fast , light, light-footed, nimble, ready, speedy, tomboy, tripping


فارسی به عربی

بسرعة , داهیة , ذکی , سریع , سمامة , مرح , مفید

فرهنگ اسم ها

اسم: چابک (پسر) (فارسی) (تلفظ: čābok) (فارسی: چابک) (انگلیسی: chabok)
معنی: چست و چالاک، زرنگ، ماهر، زبردست، به سرعت و سهولت حرکت کننده، چالاک، زبَردست، چالاک‎ ‎، زیبا و ظریف، زیباروی

(تلفظ: čābok) به سرعت و سهولت حرکت کننده ، چالاک ، ماهر ، زبردست.


مترادف و متضاد

قید اسم ≠ چلمن


جلد، چالاک، چست، شاطر، شهم، فرز، قبراق، هژیر


skelp (اسم)
چابک، ضربت، سیلی

speediness (اسم)
چابک

light (صفت)
خفیف، خل، چابک، باز، تابان، روشن، ضعیف، بی عفت، زود گذر، هوس باز، سبک، هوس امیز، اسان، اندک، سهل، سهل الهضم، کم، اهسته، سبک وزن، بی غم و غصه، وارسته، کم قیمت

clever (صفت)
با استعداد، زیرک، زرنگ، چابک، معقول، با هوش، ناقلا، با خرد

handy (صفت)
اماده، قابل استفاده، دم دستی، ماهر، چابک، چالاک، سودمند، سریع، موجود، روان، دستی، مقتدر، بسهولت قابل استفاده، سهل الاستعمال، بادست انجام شده، استاد در کار خود

nimble (صفت)
زیرک، زرنگ، چابک، چالاک، تردست، فرز، جلد، چست

dexterous (صفت)
ماهر، زبردست، زرنگ، چیره دست، چابک، چالاک، سریع، سریع العمل

adroit (صفت)
زیرک، ماهر، زبردست، زرنگ، چیره دست، چابک، چالاک، تردست

deft (صفت)
ماهر، زبردست، زرنگ، چابک، چالاک، سریع، استادانه، کاردان

agile (صفت)
زیرک، زرنگ، چابک، فرز، سریع، سریع العمل، متحرک، سریع الحرکه

perky (صفت)
چابک، جسورانه، متکبر، گستاخ

feisty (صفت)
چابک، عصبانی

quick (صفت)
تند، چابک، فرز، سریع، زنده، سرزنده، جلد، چست، سبک، سریع السیر، فوری

brisk (صفت)
تند، تیز، زرنگ، چابک، چالاک، سریع، با روح، سرزنده، سرزنده و بشاش، چست، رایج، اراسته، پاکیزه، تیز هوش

swift (صفت)
چابک، تردست، فرز، سریع، سریع السیر، تندرو، چابک دست، باسرعت

light-foot (صفت)
چابک، تردست، بادپا

light-footed (صفت)
ماهر، چابک، تردست، فرز، سریع، بادپا، سبک پا

spry (صفت)
زرنگ، چابک، چالاک، فرز، سریع، با هوش، دانا، قشنگ

rapid (صفت)
تند، چابک، سریع، سریع السیر، تندرو

speedy (صفت)
چابک، سریع، سریع السیر، عجول

volant (صفت)
چابک، جاری، سبک روح، پرواز کننده

frisky (صفت)
چابک، چالاک، شنگول، با نشاط، شاد و خرم، جست وخیز کنان

lissom (صفت)
چابک، چالاک، نرم، تاشو، قابل انحناء، بنرمی

lissome (صفت)
چابک، چالاک، نرم، تاشو، قابل انحناء، بنرمی

lithesome (صفت)
چابک، چالاک، نرم، تاشو، بنرمی

rath (صفت)
تند، چابک، زود رس

rathe (صفت)
تند، چابک، سریع، زود رس، پیش رس

kittle (صفت)
حساس، چابک، هوشیار، بازیگوش

lightsome (صفت)
درخشان، چابک، روشن، خوشدل، شوخ، سبک، برنگ روشن

۱. اسم جلد، چالاک، چست، شاطر، شهم، فرز، قبراق، هژیر ≠ چلمن
۲. داهی، زرنگ ≠ تنبل
۳. تند، زود
۴. زبردست، ماهر
۵. تازیانه، شلاق


فرهنگ فارسی

چابوک، چست وچالاک، زرنگ، ماهر، زبردست، تازیانه
۱- ( صفت ) چست و چالاک زرنگ . ۲- ماهر زبر دست . ۳- ( اسم ) تازیانه شلاق .
چست و چالاک . فرز و تند . سبک . زرنگ . زبر و زرنگ . ظریف . رعنا . قبراق . زود . قچاق . چابوک . چاپوک . چپوک . جلیت . مرد چابک و چست . جلد . چابک از هر چیزی .

فرهنگ معین

(بُ )(ص . ) ۱ - چست و چالاک ، زرنگ . ۲ - ماهر، زبردست .

لغت نامه دهخدا

چابک. [ ب ُ ] ( ص ) چست و چالاک. فرز. تند. سبک. زرنگ. زبر و زرنگ. ظریف. رعنا. قبراق. زود. قچاق. چابوک. چاپوک. چپوک ( دهات تربت حیدریه ): جلیت ؛ مرد چابک و چست. جلد؛ چابک از هر چیزی. جلدة؛ چابک و چالاک گردیدن.جلید؛ چابک از هر چیزی. جمل خذانیة؛ یعنی سطبر و چابک. خنوت ؛ مرد چابک شتابزده که بر نهالی نخسبد. دلهمس ؟ مرد چابک سطبر. ذفر؛ جوان چابک درازبالا تمام بدن.صعتری ؛ مرد چابک و شوخ و دلاور. نیرب ؛ مرد چابک و چست. هذف ؛ مرد شتابرو چابک. ( منتهی الارب ) :
چو آن مرد چابک به اندک سپاه
ز جایی بیاید بدرگاه شاه.
مر این ترک را ناگهان بشکند
همه لشکرش را بهم برزند.
فردوسی.
همواره این سرای چو باغ بهشت باد
از رومیان چابک و ترکان نازنین.
فرخی.
نزد او آن جوان چابک رفت
از غم ره گران و گوش سبک.
منطقی.
چرخ را انجم بسان دستهای چابکند
کز لطافت خاک بی جان را همی باجان کنند.
ناصرخسرو.
مشو درخط ز خط کانهم ز حسن است
دغا چون چابک آید هم ز نرد است.
عمادی شهریاری.
چابک استاده ام به زیر فلک
مگر از چنبرش برون گذرم.
خاقانی.
استادان حاذق و عمله چابک ترتیب دادند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
شگرفی چابکی چستی دلیری
به مهر آهو به کینه تندشیری.
نظامی.
خر خود را چنان چابک نبینم
که با تازی سواری برنشینم.
نظامی.
بازی کن و چابک و طرب ساز
مالیده سرین و گردن افراز.
نظامی.
هر نفس این پرده چابک رقیب
بازیی از پرده برآرد غریب.
نظامی.
قلم زن چابکی صورتگری چست
که بی کلک از خیالش نقش میرست.
نظامی.
همیشه بر قد دولت قبای حکم تو چابک
همیشه بر سر دشمن قضای تیغ تو مبرم.
امامی هروی.
چو از چابکان در دویدن گرو
نبردی ، هم افتان و خیزان برو.
سعدی ( بوستان ).
باچابکان دلبر و شوخان دلفریب
بسیار در فتاده و اندک رمیده اند.
سعدی.
به چابکتر از خود مینداز تیر
چو افتاددامن بدندان بگیر.
سعدی.
اگر بنده چابک نیاید بکار
عزیزش ندارد خداوندگار.
سعدی.
قبا بست و چابک نوردید دست

چابک . [ ب ُ ] (اِ) چابق . تازیانه . (برهان ) (غیاث از بهار عجم و سراج و سروری ) :
اسپی است مرا ز سایه ٔ خود به گریز
دشت از عرق سستی او طوفان خیز
یک گام به گام بسپرد گر به مثل
شمشیر بود چابک و خنجر مهمیز.

سنجرکاشی (از آنندراج ).



چابک . [ ب ُ ] (ص ) چست و چالاک . فرز. تند. سبک . زرنگ . زبر و زرنگ . ظریف . رعنا. قبراق . زود. قچاق . چابوک . چاپوک . چپوک (دهات تربت حیدریه ): جلیت ؛ مرد چابک و چست . جلد؛ چابک از هر چیزی . جلدة؛ چابک و چالاک گردیدن .جلید؛ چابک از هر چیزی . جمل خذانیة؛ یعنی سطبر و چابک . خنوت ؛ مرد چابک شتابزده که بر نهالی نخسبد. دلهمس ؟ مرد چابک سطبر. ذفر؛ جوان چابک درازبالا تمام بدن .صعتری ؛ مرد چابک و شوخ و دلاور. نیرب ؛ مرد چابک و چست . هذف ؛ مرد شتابرو چابک . (منتهی الارب ) :
چو آن مرد چابک به اندک سپاه
ز جایی بیاید بدرگاه شاه .
مر این ترک را ناگهان بشکند
همه لشکرش را بهم برزند.

فردوسی .


همواره این سرای چو باغ بهشت باد
از رومیان چابک و ترکان نازنین .

فرخی .


نزد او آن جوان چابک رفت
از غم ره گران و گوش سبک .

منطقی .


چرخ را انجم بسان دستهای چابکند
کز لطافت خاک بی جان را همی باجان کنند.

ناصرخسرو.


مشو درخط ز خط کانهم ز حسن است
دغا چون چابک آید هم ز نرد است .

عمادی شهریاری .


چابک استاده ام به زیر فلک
مگر از چنبرش برون گذرم .

خاقانی .


استادان حاذق و عمله ٔ چابک ترتیب دادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
شگرفی چابکی چستی دلیری
به مهر آهو به کینه تندشیری .

نظامی .


خر خود را چنان چابک نبینم
که با تازی سواری برنشینم .

نظامی .


بازی کن و چابک و طرب ساز
مالیده سرین و گردن افراز.

نظامی .


هر نفس این پرده ٔ چابک رقیب
بازیی از پرده برآرد غریب .

نظامی .


قلم زن چابکی صورتگری چست
که بی کلک از خیالش نقش میرست .

نظامی .


همیشه بر قد دولت قبای حکم تو چابک
همیشه بر سر دشمن قضای تیغ تو مبرم .

امامی هروی .


چو از چابکان در دویدن گرو
نبردی ، هم افتان و خیزان برو.

سعدی (بوستان ).


باچابکان دلبر و شوخان دلفریب
بسیار در فتاده و اندک رمیده اند.

سعدی .


به چابکتر از خود مینداز تیر
چو افتاددامن بدندان بگیر.

سعدی .


اگر بنده چابک نیاید بکار
عزیزش ندارد خداوندگار.

سعدی .


قبا بست و چابک نوردید دست
قبایش دریدند و دستش شکست .

سعدی .


غلامان و کنیزان دلاویز دارد و شاگردان چابک (گلستان ). رجوع به چست ، تند، زود، فرز شود.

فرهنگ عمید

۱. چست وچالاک، سریع: با همه نیکویی سرودسرای / رودسازی به رقص چابک پای (نظامی۴: ۵۹۵ ).
۲. (قید ) به سرعت.
۳. (قید ) ماهرانه.
۴. [قدیمی] زیبارو.
۵. (اسم ) [قدیمی] تازیانه.
۶. [قدیمی] زرنگ، ماهر، زبردست.

دانشنامه عمومی

چابک، روستایی است از توابع بخش مرکزی شهرستان رامسر در استان مازندران ایران.
این روستا در دهستان سخت سر قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن زیر سه خانوار بوده است.

گویش مازنی

/chaabok/ از توابع رامسر که همان روستای تاریخی چپک است

از توابع رامسر که همان روستای تاریخی چپک است


واژه نامه بختیاریکا

دَر رها؛ دَست و پا دار؛ فیکا؛ ور فیکا؛ چک و فرز؛ وریانا

جدول کلمات

تاشک, قبراق

پیشنهاد کاربران

زرنگ

در گویش یزدی ، فرز می باشد.

تند و تیز


ماهر

چابک : چالاک، چست

زِرَنگ ؛ چالاک

تیز پا ، چالاک

Nimble
Agile
Competent
Brisk
Speedy
Zippy

سریع چالاک پر شتاب

جلد


سریع. تیزپا


کلمات دیگر: