مترادف داد و ستد : بازرگانی، بیع، تجارت، خریدوفروش، سودا، مبادله، مبیع، معامله، معامله گری
داد و ستد
مترادف داد و ستد : بازرگانی، بیع، تجارت، خریدوفروش، سودا، مبادله، مبیع، معامله، معامله گری
فارسی به انگلیسی
transaction, trade, deal, business, buying and selling, market, carrying on business, commerce, bargain, exchange, traffic, marketing, truck, dealing, negotiation
business, deal, dealing, give-and-take, negotiation, trade, traffic, transaction, truck
فارسی به عربی
اتصال , صفقة
عمل
عمل
اتصال , صفقة
مترادف و متضاد
بازرگانی، بیع، تجارت، خریدوفروش، سودا، مبادله، مبیع، معامله، معاملهگری
امیزش، معامله، داد و ستد، مقاربت، مراوده، معامله جنسی
حرفه، داد و ستد، تجارت، بنگاه، کار و کسب، کاسبی، سوداگری
سرگرمی، ازار، حرفه، کسب، داد و ستد، سودا، تجارت، کاسبی، سوداگری، پیشه، بازرگانی، شغل، مبادله کالا، امد و رفت
معامله، داد و ستد، خرید ارزان، قرارداد معامله، سودا، قرارداد معامله بستن
داد و ستد، سرند، غربال، ادم شوخ و خوش مشرب
فرهنگ فارسی
معامله، خرید و فروش، بده و بستان
( مصدر ) ۱ - دادن و گرفتن . ۲ - فروش و خرید معامله تجارت .
جملات نمونه
داد و ستدهای کشور نباید بیشتر دربارهی نفت باشد
the country's transactions should not be mostly about petroleum
داد و ستد بازرگانی
commercial transaction
داد و ستد بورس
stock exchange transaction
لغت نامه دهخدا
داد و ستد. [ دُ س ِ ت َ ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) مخفف دادن و ستدن :
چو بستانی ببایدت داد
کز داد و ستد جهان شد آباد.
بجز داد و ستد کاری ندارد.
کاین بدهد حالی و بستاند آن.
سلاح از تن و خوی ز رخ ریختند
بداد و ستد درهم آمیختند.
در کلبه نامور باز کرد
ز داد و ستد دژ پرآوازکرد.
بداد و ستد راستی جوی و بس.
که قوی تر شودخرد ز خرد.
نکند هیچ نیک هرگز بد.
- داد و ستد دفتری ؛ قبض و اقباضی که در دفتر دیوان ضبط گردد : صاحب رقمان عالیجاه مشارالیه [ یعنی مستوفی الممالک ] که حسب الارقام ملازم دیوان بودند پنج نفر و شغل و خدمت ایشان آن بود که کیفیات و ارقام و احکام ملازمت و تنخواه و همه سالجات و تیول و وظایف و معافیات وسیورغالات و غیره نوشتجاتی که متعلق به داد و ستد دفتری است ملاحظه و تصحیح نموده ، آنچه مقرون بحساب باشدبمهر و بخط عالیجاه مشارالیه رسانیده و... ( تذکرةالملوک ص 17 ).
چو بستانی ببایدت داد
کز داد و ستد جهان شد آباد.
نظامی.
دهد بستاند و عاری نداردبجز داد و ستد کاری ندارد.
نظامی.
خانه داد و ستد است این جهان کاین بدهد حالی و بستاند آن.
نظامی
|| بده بستان و معامله متقابل : سلاح از تن و خوی ز رخ ریختند
بداد و ستد درهم آمیختند.
نظامی.
خرید و فروش. بیع و شری. بازرگانی. ستد و داد. معامله. سودا. سوزیان. بیع. سوداگری. تجارت. بازرگانی. کسب. کاسبی. خرید و فروخت : و درمهای ایشان گوناگون است که داد وستدشان بر اوست. ( حدود العالم ).در کلبه نامور باز کرد
ز داد و ستد دژ پرآوازکرد.
فردوسی.
به بیداد مستان تو چیزی ز کس بداد و ستد راستی جوی و بس.
اسدی.
با خردمند ساز داد و ستدکه قوی تر شودخرد ز خرد.
سنائی.
با بد و نیک وقت داد و ستدنکند هیچ نیک هرگز بد.
سنائی.
فردا که در شهر آیی ، زینهار با کس سخن نگویی و داد و ستد نکنی. ( ظهیری سمرقندی سندبادنامه ص 303 ). || بده بستان. قبض و اقباض ، تصرف : خود مدرس مدرسه مذکور گردید و داد و ستد وجوهات حلال را نیز مینمود. ( تذکرةالملوک چ دبیرسیاقی ص 2 ). و حکم مزبور در دفترها ثبت و بدستور سایر وجوهات داد و ستد میشد. ( تذکرة الملوک همان چ ص 13 ). و تمامت مالیات دیوانی که در کل ممالک محروسه داد و ستد میشود باید از قرار نسخجاتی که مشارالیه [ مستوفی الممالک ] از دفتر نویسند... مستند خود ساخته... ( تذکرة الملوک ص 17 ). و در روزهای سان جماعتی که داد و ستدایشان با سرکار سرخط است باتفاق سرخطنویس نسخجات سان را میخوانده و می نوشته اند. ( تذکرةالملوک ص 41 ). سوای آنچه از وجوهات مذکوره در سرکار خاصه و اوارجه جمعاست تتمه دیگر تماماً در سرکار ضابطه نویس داد و ستد میشود. ( تذکرة الملوک ص 42 ). و وجوهات اصفهان که داد و ستد آن با مستوفی اصفهان است. ( تذکرة الملوک ص 45 ).- داد و ستد دفتری ؛ قبض و اقباضی که در دفتر دیوان ضبط گردد : صاحب رقمان عالیجاه مشارالیه [ یعنی مستوفی الممالک ] که حسب الارقام ملازم دیوان بودند پنج نفر و شغل و خدمت ایشان آن بود که کیفیات و ارقام و احکام ملازمت و تنخواه و همه سالجات و تیول و وظایف و معافیات وسیورغالات و غیره نوشتجاتی که متعلق به داد و ستد دفتری است ملاحظه و تصحیح نموده ، آنچه مقرون بحساب باشدبمهر و بخط عالیجاه مشارالیه رسانیده و... ( تذکرةالملوک ص 17 ).
واژه نامه بختیاریکا
خِر و فروش؛ فروش دروش
پیشنهاد کاربران
بده بستان
دادن چیزی در قبال گرفتن چیز دیگری
برای مثال دادن گندم و گرفتن برنج
برای مثال دادن گندم و گرفتن برنج
معامله کردن . خرید و فروش کردن
سودا
خرید و فروش
تعامل
تبادل. . . . سودا. . . . تجارت. . . . . معامله. . . .
کلمات دیگر: