کلمه جو
صفحه اصلی

جابجا شدن

فارسی به انگلیسی

relocate, transfer

مترادف و متضاد

metastasis (اسم)
دگردیسی، ناخوشی، جابجا شدن، هجوم مرض، گسترش میکرب مرض

supplant (فعل)
تعویض کردن، جابجا کردن، جابجا شدن، از ریشه کندن، جای چیزی را گرفتن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- نقل مکان کردن . ۲- ازجادررفتن .

لغت نامه دهخدا

جابجا شدن. [ ب ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) نقل مکان کردن. || از جا دررفتن.

واژه نامه بختیاریکا

بارکش کردن؛ تُر کَش کردن؛ دَگِشت


کلمات دیگر: