برابر پارسی : نابود شدن، کنف شدن، از میان رفتن
ضایع شدن
برابر پارسی : نابود شدن، کنف شدن، از میان رفتن
فارسی به انگلیسی
to be decayed, to be lost(as labour)
rot
فارسی به عربی
ماء آسن
مترادف و متضاد
ضایع شدن، ضایع کردن، فاسد کردن، گیج کردن، خرفت کردن، عیب دار کردن
ضایع شدن، فاسد کردن، فاسد شدن، پوسیدن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - تباهشدن نابود شدن . ۲ - بی فایده شدن بیهوده گشتن . ۳ - فرو گذاشته شدن . ۴ - مهمل گشتن بیکار گشتن . ۵ - گم شدن . ۶ - گندیده شدن ( تخم مرغ و مانند آن ) .
پیشنهاد کاربران
To get owned
مثال
I got owned when she slapped me in the face
وقتی سیلی زد توصورتم ضایع شدم
If she shoots me down, I'll get owned.
اگر بهم نه بگه، خیلی ضایع میشم
مثال
I got owned when she slapped me in the face
وقتی سیلی زد توصورتم ضایع شدم
If she shoots me down, I'll get owned.
اگر بهم نه بگه، خیلی ضایع میشم
loss - face
embarrassed
سوخت شدن
ضیاع
کلمات دیگر: