کلمه جو
صفحه اصلی

جابر


مترادف جابر : بیدادگر، جبار، زورگو، ستمگر، ظالم، قهار، شکسته بند

متضاد جابر : عادل، دادگر

برابر پارسی : ستمکار، بیدادگر، زورگو

فارسی به انگلیسی

oppressive, despotic, coercive, [n.] oppressor, despot


oppressive, despotic, oppressor, despot, extortioner, [adj.] oppressive, coercive, [n.] oppressor, tyrannical

despotic, tyrannical


فارسی به عربی

عنیف

فرهنگ اسم ها

اسم: جابر (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: jāber) (فارسی: جابر) (انگلیسی: jaber)
معنی: شکسته بند، جبار، از نام ها و صفات پروردگار، ستمگر، ستمکار، ( در لاتین ) Jeber یا jabir، ( اَعلام ) ) نام ابن حیان ازدی کوفی شیمیدان مسلمان ساکن کوفه معروف به جابر ابن حیان [قرن هجری]، ) جابر انصاری ابن سفیان، معروف به جابر ابن انصاری، صحابی پیامبر اسلام ( ص )، ساکن مدینه، که حدیثهایی از او نقل شده است، [قرن اول هجری]، ( در اعلام ) نام ابن حیان ازدی کوفی کیمیاگر معروف به جابر ابن حیان ( قرن دوم هـق )، ( در اعلام ) جابر انصاری بن سفیان از صحابه، تسکین دهنده، آرامش بخش، تسلی دهنده، از نامهای حضرت حق، نام شیمیدانی معروف و شاگرد امام جعفر صادق ( ع )

(تلفظ: jāber) (عربی) شکسته بند ، ستمگر ، ستمکار ، جبار ؛ (در اعلام) نام ابن حیان ازدی کوفی کیمیاگر معروف به جابر ابن حیان (قرن دوم هـ..ق) ؛ (در اعلام) جابر انصاری بن سفیان از صحابه ، معروف به جابر ابن انصاری .


مترادف و متضاد

بیدادگر، جبار، زورگو، ستمگر، ظالم، قهار ≠ عادل، دادگر


شکسته‌بند


violent (صفت)
تند، سخت، قوی، شدید، قاهرانه، جابر، قاهر

۱. بیدادگر، جبار، زورگو، ستمگر، ظالم، قهار
۲. شکستهبند ≠ عادل، دادگر


فرهنگ فارسی

انصاری بن سفیان صحابی استوی از بنی زریق خزرجی است و پس از اسلام آوردن با پدر و برادرش با دو کشتی بحبشه هجرت کرد و هر سه در زمان خلافت عمر در گذشتند .
شکسته بند، کسی که عضوشکسته راجامی اندازد، و، معالجه میکند، گردنکش، ستمکار
( اسم ) ۱- شکسته بند. ۲- ستمگر ستمکار جبار. جمع : جابرون جابرین .
جابر بن حیان

فرهنگ معین

(بِ ) [ ع . ] (اِفا. ) سمتگر، ستمکار.

لغت نامه دهخدا

جابر. [ب ِ ] (اِخ ) اسدی . رجوع به جابربن ابی سَبْرَة شود.


جابر. [ب ِ ] (اِخ ) حنفی . رجوع به جابربن عثمان حنفی شود.


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ابخر النخعی ، والصبیانی و کوفی نیز گفته میشود. طوسی او را در رجال شیعه آورده و علی بن حکم گفته است : که عابد و ثقه بوده است . وی از جعفرالصادق روایت کند. (لسان المیزان ج 2 ص 86).


جابر. [ ب ِ ] ( ع ص ) شکسته بند. || ستمگر. ستمکار. ( منتهی الارب ).

جابر. [ ب ِ ] ( اِخ ) مردی است که رحی جابر بدو منسوب است. ( مراصد الاطلاع ).

جابر. [ ب ِ ] ( اِخ ) ابن ابخر النخعی ، والصبیانی و کوفی نیز گفته میشود. طوسی او را در رجال شیعه آورده و علی بن حکم گفته است : که عابد و ثقه بوده است. وی از جعفرالصادق روایت کند. ( لسان المیزان ج 2 ص 86 ).

جابر. [ ب ِ ] ( اِخ ) ابن ابراهیم بن علی التنوخی القضاعی الشافعی.از اهل حلب است. فاضل و شاعر بود و متصدی نیابت قضاشده و ادیب و کثیرالنظم است و متهم به فساد عقیده بوده است. در 942 هَ. ق. درگذشت. ( الاعلام ج 1 ص 174 ).

جابر. [ ب ِ ] ( اِخ ) ابن ابی سبرة اسدی ، صحابی است. حاکم و بیهقی و ابن مندة از طریق ابن عجلان از موسی بن السائب از سالم بن ابی الجعد از جابربن ابی سبرة روایت میکند. ( الاصابة ص 220 ). قاموس الاعلام ترکی چنین آرد: جابربن ابی سبرة اسدی یکی از صحابه بود سپس در کوفه سکونت کرد. بعضی از احادیث شریفه از وی نقل نموده اند. رجوع به الاستیعاب شود.

جابر. [ ب ِ ] ( اِخ ) ابن ابی صعصعه عمروبن زیدبن عوف بن مبدول بن عمروبن غنم بن مازن بن النجار انصاری مازنی است. ابن القداح او را در نسب الانصار ذکر کرده و گفته است : قیس بن ابی صعصعه از اولاد عوف بن مبدول در عقبه و غزوه بدر حاضر بود و برادرش جابربن ابی صعصعه در غزوه احد و غزوات دیگر حضور داشته و در غزوه موته شهید شده است. و ابن سعد و ابن شاهین نیز درباره وی چنین گفته اند. ( الاصابة ص 225 ). وقاموس الاعلام آرد: جابربن ابی صعصعه یکی از صحابه است و از قبیله مازن بن نجار بود و سه برادر موسوم به قیس ، حارث ، کلاب داشته است. و رجوع به الاستیعاب شود.

جابر. [ب ِ ] ( اِخ ) ابن ازرق الغاضری. او از طریق نصربن علقمه از برادرش محفوظ از عبدالرحمان بن عائذ از ابی راشدجبرانی روایت کند. ( الاصابة ص 220 ). و قاموس الاعلام آرد: جابربن ازرق الغاضری ، یکی از اصحاب نبوی است بعدها در حمص سکونت گزیده. یک حدیث از وی نقل کرده اند.

جابر. [ ب ِ ] ( اِخ ) ابن اسامة الجهنی. کنیه اش ابوسعاد است.ابن یونس گفته است : که بمصر شد و همانجا مرد. ( حسن المحاضرة فی احوال المصر والقاهره ص 83 ). در قاموس الاعلام چنین آرد: جابربن اسامة ابوسعاد الجهنی یکی از صحابه است و در زمره حجازیان مذکور شده و یک حدیث ازوی نقل نموده اند. رجوع به الاستیعاب و الاصابه شود.

جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن علی التنوخی القضاعی الشافعی .از اهل حلب است . فاضل و شاعر بود و متصدی نیابت قضاشده و ادیب و کثیرالنظم است و متهم به فساد عقیده بوده است . در 942 هَ . ق . درگذشت . (الاعلام ج 1 ص 174).


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ابی صعصعه عمروبن زیدبن عوف بن مبدول بن عمروبن غنم بن مازن بن النجار انصاری مازنی است . ابن القداح او را در نسب الانصار ذکر کرده و گفته است : قیس بن ابی صعصعه از اولاد عوف بن مبدول در عقبه و غزوه ٔ بدر حاضر بود و برادرش جابربن ابی صعصعه در غزوه ٔ احد و غزوات دیگر حضور داشته و در غزوه ٔ موته شهید شده است . و ابن سعد و ابن شاهین نیز درباره ٔ وی چنین گفته اند. (الاصابة ص 225). وقاموس الاعلام آرد: جابربن ابی صعصعه یکی از صحابه است و از قبیله ٔ مازن بن نجار بود و سه برادر موسوم به قیس ، حارث ، کلاب داشته است . و رجوع به الاستیعاب شود.


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن زید جعفی . وی در میان شیعیان مقامی بلند داشته و نیرنجات را نیکو دانستی . وفاتش در سال 118 هَ . ق . است . (تاریخ گزیده ص 246). او از بزرگان مذهب تشیع بوده است و در زمان حضرت صادق (ع ) میزیسته و از وی روایات بسیار نقل شده است . (النقض صص 16- 17). قاضی نوراﷲ شوشتری متوفای 1019 هَ .ق . در مجالس المؤمنین درباره ٔ وی از کتاب خلاصه چنین آرد: حضرت امام جعفر صادق (ع ) بر او رحمت میفرستاد و میفرمود او نقلی که از ما میکرد راست و درست است و ابن غضایری گفته که جابر ثقه است فی نفسه ، اما اکثر آنها که از او روایت کرده اند ضعیف اند و در کتاب شیخ ابوعمرو کشی از جابر آرد که گفت در ایام جوانی بخدمت حضرت امام محمدباقر (ع ) بمدینه رفتم چون بمجلس آن حضرت درآمدم آن حضرت پرسیدند که تو چه کسی ؟ گفتم : مردی از کوفه ام . پرسیدند: از کدام طایفه ؟ گفتم : جعفی ام . سؤال نمودند: به چه کار آمده ای ؟ گفتم : به طلب علم آمده ام . گفتند: از که طلب میکنی ؟ گفتم : از شما. گفت : پس بعد از این اگر کسی از تو پرسد که از کجائی بگو از مدینه ام . پس به آن حضرت گفتم که پیش از سؤال از دیگر مسائل از همین سخن که حضرت فرمودند سؤال کنم که آیا جایز است مرا دروغ گفتن ؟ آن حضرت فرمودند که گفتن آنچه ترا تعلیم نمودم دروغ نیست ، زیرا که هرکه در هر شهری است از اهل آن شهر است تا از آنجا بیرون رود. بعد از آن حضرت کتابی به من دادند و فرمودند تا بنی امیه باقی اند اگر چیزی از آن روایت کنی لعنت من و آباء من به تو متعلق خواهد بود. پس از آن کتابی دیگر به من دادند و گفتند این را بگیر و مضمون آن را بدان و هرگز بکس روایت مکن و اگر خلاف آن کنی فعلیک لعنتی و لعنة آبائی . و نیز روایت کند که چون ولید که از خلفای بنی امیه بود کشته شد جابر فرصت غنیمت شمرد و عمامه ٔخز سرخ بر سر نهاده به مسجد درآمد و مردم بر او جمعشدند و او شروع در نقل حدیث از امام محمدباقر (ع ) نمود. در هرحدیث که نقل میکرد میگفت حَدَثنی وصی ﱡ الاوصیاء و وارث علم الانبیاء مُحمدبن علی (ع ) پس جمعی ازمردم که حاضر بودند چون آن جرأت از او دیدند با همدیگر میگفتند جابر دیوانه شده است . و ایضاً از جابر نقل است که میگفت هفتاد هزار حدیث از حضرت امام محمدباقر (ع ) روایت دارم که هرگز به کسی از آن روایت نکرده ام و هرگز نخواهم کرد و نقل است که روزی جابر با آن حضرت گفت که بر من باری عظیم از اسرار احادیث خود بار نموده اید و فرموده اید که هرگز به کسی از آن روایت نکنم و گاه می بینم که آن اسرار در سینه ٔ من بجوش می آید، و حالتی شبیه به جنون مرا دست میدهد. آن حضرت فرمودند که هرگاه ترا این حالت دست دهد بصحرا بیرون رو، گوری بکن و سر خود را بدان درآر. آنگاه بگو: حدثنی محمدبن علی بکذا و کذا. و ایضاً نقل است که چون هشام بن عبدالملک بر مسند امارت نشست جابر از او ترسیدو خویشتن را به دیوانگی زد. روزی از خانه ای بیرون شد و قوصره ٔ خرمائی بر سر و بطریق کودکان بر نی سوار بود و به کوچه های کوفه درآمد و مردم آن را حمل بر جنون او نموده خط دیوانگی بر او کشیدند تا آنکه بعد ازچند روز نوشته ٔ هشام رسید که جابر را نزد او فرستندو حاکم کوفه چون از حال جابر سؤال نمود مردم کوفه گواهی دادند که او دیوانه و خرف شده است و کیفیت دیوانگی او را به هشام نوشتند. و هشام دیگر متعرض او نشد. پس از چندی جابر بهمان حالت اصلی رجوع فرمود. و شیخ نجاشی آرد که جابر با ابوجعفر و ابوعبداﷲ (ع ) ملاقات کرد و بسال 128 هَ . ق . از هجرت وفات یافت و در کتاب میزان ذهبی است که جابربن یزیدالجعفی یکی از علماء شیعه است و از ابن مهدی آرد که جابر جعفی صاحب ورع بود در حدیث و من اورع از او در حدیث ندیده ام و گفته است که شعبی او را صدوق خوانده و یحیی بن ابی بکر او را از اوثق ناس شمرده وکیع او را ثقه دانسته و عبدالحکم از شافعی روایت کند که سفیان ثوری به شعبی میگفت که اگر تو در حق جابر سخن خواهی کرد من نیز در حق تو سخن خواهم کرد و از جمعی دیگر از اصحاب حدیث آردکه جابر را طعن کرده اند و علت طعن ایشان چنانچه از سیاق کلام او مفهوم میشود آن است که او شیعه است و سَب ّ بعضی از صحابه کرد. (مجالس المؤمنین صص 61 - 62). در ضحی الاسلام آرد: وی از کسانی است که در اول قرن دوم قائل به رجعت علی بن ابیطالب (ع ) بود و در تفسیر آیه شریفه : و اذا وقَعَ القول علیهم اَخرَجْنا لهم دابّة من الارض تُکلّمُهم . (قرآن 82/27)، میگوید مراد ازدابه علی بن ابیطالب (ع ) است . (ضحی الاسلام ج 3 ص 237).


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن اسامة الجهنی . کنیه اش ابوسعاد است .ابن یونس گفته است : که بمصر شد و همانجا مرد. (حسن المحاضرة فی احوال المصر والقاهره ص 83). در قاموس الاعلام چنین آرد: جابربن اسامة ابوسعاد الجهنی یکی از صحابه است و در زمره ٔ حجازیان مذکور شده و یک حدیث ازوی نقل نموده اند. رجوع به الاستیعاب و الاصابه شود.


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن اسحاق موصلی . از شعبة روایت کند و ازدی گفته است که روایاتش چندان استوار نیست . (لسان المیزان ج 2 ص 86).


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل حضرمی مصری . از اتباع تابعین اصحاب بوده و از حسن بن عبداﷲ و عقیل بن خالد روایت کند و ابن وهب از او روایت دارد. و ابن حبان او را ثقه دانسته است . (حسن المحاضره فی احوال المصر و القاهره ص 123).


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن اعصم مکفوف . کشی اورا در ضمن رجال شیعه ذکر کرده . علی بن حکم گفته است که : ناصبیان را سخت دشمن میداشت . و طوسی گفته وی از جعفر صادق روایت کرده است . (لسان المیزان ج 2 ص 86).


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن افلح اندلسی . او راست : کتاب استکمال در هیئت . (قفطی ص 319). وی دو بیت زیر را در هجاء ابوالبرکات گفته است :
لنا طبیب یهودی حَماقَتُه ُ
اذا تکلَّم تبدو فیه من فیه
یَتیه ُ والکلب ُ اعلی منه منزلةً
کانه بعد لم یَخرُج من التِّیه ِ.

(تاریخ الحکماء قفطی ص 343).


و موسی بن میمون قرطبی رئیس یهودیان مصر کتاب هیئت او را اصلاح و تحریر کرده است . (تاریخ الحکماء قفطی ص 393). در قاموس الاعلام چنین آرد:جابر اندلسی ، لقبش شمس الدین و یکی از علما و ادبای اندلس و نیز یکی از فقهای مالکی است . یک نسخه از آثار ادبی منظومش در کتابخانه ٔ پاریس تحت شماره ٔ 1056 محفوظ است .

جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن حابس (یا عابس ). از صحابه است . طبرانی از طریق حصین بن نمیر از وی حدیثی ذکر کرده ولی اسنادش مجهول است . (الاصابة).


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن حارث عبدی . یکی از اشخاصی است که بهمراه اشجع آمدند و اسلام آوردند. (الاصابة).


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن حر. ازدی گوید درباره ٔ او اختلاف است . و گوید از عاصم روایت کرده و علی بن هاشم از او روایت کرده است . - انتهی . ابواحمد زبیری از او روایت دارد. (لسان المیزان ج 2 ص 86).


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن فطر اوبن ابی نصر. از ثابت البنانی روایت کند، ابن ابی حاتم او را ذکر کرده است ولی مجهول است . (لسان المیزان ج 2 ص 87).


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن حنی بن حارثة التغلبی . شاعری جاهلی و از مردم یمن است به اطراف نجد وعراق رفت و در بعض اشعار خود بمنازل این نواحی اشارت کند. هنگامی که برای رفتن به خدمت قیصر به سوی قسطنطنیه می رفت ، با امرءالقیس دیدار کرد. ضبی قصیده ای از او را با رَوی میم در مفضلیات آورده است . وی در حدود سال 60 هَ .ق . درگذشت . (الاعلام زرکلی ج 1 ص 174).


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن حیّان مغربی . او راست : کتاب الارشاد فی التعبیر. (کشف الظنون ). در اسماء المؤلفین ذیل ترجمه ٔ جابربن حیان کتاب فوق را جزء مؤلفات وی دانسته است و ظاهراً جابربن حیان مغربی همان جابربن حیان کوفی معروف است . رجوع به جابربن حیان صوفی شود.


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن حیان . قفطی آرد: جابربن حیان الصوفی الکوفی از متقدمین در علوم طبیعی است و بخصوص در علم کیمیا ماهر بودو تألیفات بسیار و مصنفات مشهوری در آن علم دارد معذلک بر بسیاری از علوم فلسفی مطلع بوده است و از پیروان علم معروف به علم باطن است که آن مذهب متصوفان مسلمان از قبیل حارث بن اسد المحاسبی و سهل بن عبداﷲ شوشتری و امثال ایشان میباشد. محمدبن سعید سرقسطی معروف به ابن مناط اسطرلابی اندلسی گوید که یک کتابی از جابربن حیان در شهر مصر دیده است که درباره ٔ اسطرلاب تألیف کرده و مشتمل بر هزار مسئله ٔ بیمانند میباشد.(تاریخ الحکماء قفطی ص 190 - 191). ابن الندیم آرد: ابوعبداﷲ جابربن حیان بن عبداﷲ کوفی معروف به صوفی . مردم درباره ٔ او اختلاف کرده اند. شیعه معتقدند که از بزرگان ایشان و یکی از ابواب است و او را از اصحاب جعغر الصادق علیه السلام و از اهل کوفه میدانند و دسته ای از فلاسفه او را از خود میدانند و در منطق و فلسفه مصنفاتی دارد. و زرگران و نقره سازان میگویند که ریاست آنها در آن عصر به وی منتهی شده و کار وی مکتوم بود و در شهرها میگشت و از خوف سلطان در جائی مستقر نمیشد و نیز گفته اند که در زمره ٔ برامکه بود و با جعفربن یحیی مربوط بود و کسانی که این عقیده را دارند میگویند: مقصودش از «سید من جعفر»، جعفر برمکی است و شیعه میگویند مقصودش جعفر الصادق علیه السلام است . و یکی از ثقات اهل صنعت برای من حکایت کرد که او در شارع باب الشام در درب معروف به درب الذهب نزول کرده بود و همین مرد گفت که بیشتر اقامت جابر در کوفه بود و در آنجا بمناسبت پاکی هوا مشغول کیمیاگری بود و همین مرد گفت خانه ای که در آن هاون طلائی که در آن حدود دویست رطل بود یافتند. خانه ٔ جابربن حیان بوده است ، زیرا در آن موضع جز همان هاون چیزی یافت نشد و جائی که برای حل و عقد بنا شده بود و این واقعه در ایام عزالدوله پسر معزالدوله واقع شده است و ابوسبکتکین دستاردار گفت کسی که آن را تحویل گرفت من بودم . و جماعتی از اهل علم و اکابر وراقین گفته اند که این مرد یعنی جابر اصل و حقیقتی ندارد و بعضی از آنان گفته اند که تصنیفی جز کتاب الرحمة نداشته و این مصنفات را مردم تصنیف نموده و به وی نسبت داده اند. ابن الندیم گویداگر شخص دانشمندی بنشیند و خود را برنج بیندازد و کتابی در دو هزار ورق تصنیف کند و پس از آنکه روح و قریحه خود را در تنظیم آن بزحمت انداخته و در نوشتن واستنساخ آن تحمل رنج کرده ، کتاب را بدیگری خواه وجود داشته یا وجود نداشته باشد نسبت بدهد، نوعی نادانی است و هیچکس چنین کاری نمیکند و کسی که ساعتی با علم سر و کار داشته باشد بدین کار تن در نمیدهد. چه فائده و نتیجه ای در این کار متصور است ؟ این مرد بحقیقت وجود داشته و احوال وی آشکار و مشهور است و تصنیفاتش بسیار. وی کتابهائی در مذاهب شیعه دارد که در جای خود آنها را نقل میکنم و کتابهائی در قسمتهائی از علوم مختلفه دارد که آنها را نیز در جای خود در این کتاب ذکر کرده ام . بعضی اصل وی را از خراسان دانسته اند.رازی در کتابهائی که در صنعت تألیف کرده گوید: استاد ما ابوموسی جابربن حیان گفت ... الخرقی که سکة الخرقی در مدینه منسوب به اوست ، و ابن عیاض مصری ، و اخمیمی ، شاگردان وی هستند.
نام کتابهای او درصنعت : جابر فهرستی بزرگ دارد که شامل تمام مؤلفات وی در صنعت و کتب دیگر است و فهرست کوچکی دارد که تنها شامل مؤلفات وی در صنعت است . و ما تعدادی از کتابهای او را که خود دیده ایم یا اشخاص موثق دیده و برای ما ذکر کرده اند در اینجا می آوریم . از آن جمله است :کتاب اسطقس الاس الاول الی البرامکه . کتاب اسطقس الاس الثانی الی البرامکه . کتاب الکمال هوالثالث الی البرامکة. کتاب الواحد الکبیر. کتاب الواحد الصغیر.کتاب الرکن . کتاب البیان . کتاب الترتیب . کتاب النور. کتاب الصبغ الاحمر. کتاب الخمائر الکبیر. کتاب الخمائر الصغیر. کتاب التدابیر الرائیه . کتاب یعرف بالثالث . کتاب الروح . کتاب الزیبق . کتاب الملاغم الجوانیة. کتاب الملاغم البرانیه . کتاب العمالقة الکبیر. کتاب العمالقة الصغیر. کتاب البحرالزاخر. کتاب البیض . کتاب الدم . کتاب الشعر. کتاب النبات . کتاب الاستیفاء. کتاب الحکمة المصونة. کتاب التبویب . کتاب الاملاح . کتاب الاحجار. کتاب الی قلمون . کتاب التدویر. کتاب الباهر. کتاب التکریر. کتاب الدرة المکنونة. کتاب البدوح . کتاب الخالص . کتاب الحاوی . کتاب القمر. کتاب الشمس . کتاب الترکیب . کتاب الفقه . کتاب الاسطقس . کتاب الحیوان . کتاب البول . کتاب التدابیر. کتاب الاسرار. کتاب کیمان المعادن . کتاب الکیفیة. کتاب السماء: اولی و ثانیة و ثالثة و رابعة و خامسة و سادسة و سابعة. کتاب الارض : اولی و ثانیة و ثالثة و رابعة و خامسة و سادسة و سابعة. کتاب المجردات . کتاب البیض الثانی . کتاب الحیوان الثانی . کتاب الاملاح الثانی . کتاب الباب الثانی . کتاب الاحجار الثانی . کتاب الکامل . کتاب الطرح . کتاب فضلات الخمائر. کتاب العنصر. کتاب الترکیب الثانی . کتاب الخواص . کتاب التذکیر. کتاب البستان . کتاب السیول . کتاب روحانیة عطارد. کتاب الاستتمام . کتاب الانواع . کتاب البرهان . کتاب الجواهر الکبیر. کتاب الاصباغ . کتاب الرائحة الکبیر. کتاب الرائحة اللطیف . کتاب المنی . کتاب الطین . کتاب الملح . کتاب الحجر الحق الاعظم . کتاب الالبان . کتاب الطبیعة. کتاب ما بعدالطبیعة. کتاب التلمیع. کتاب الفاخر. کتاب الصارع . کتاب الافرند. کتاب الصادق . کتاب الروضه . کتاب الزاهر. کتاب التاج . کتاب الخیال . کتاب تقدمة المعرفة. کتاب الزرانیخ . کتاب الهی . کتاب الی خاطف . کتاب الی جمهور الفرنجی . کتاب الی علی بن یقطین . کتاب مزارع الصناعة. کتاب الی علی بن اسحاق البرمکی . کتاب التصریف . کتاب الهدی . کتاب تلیین الحجارة الی منصوربن احمد البرمکی . کتاب اغراض الصنعة الی جعفربن یحیی البرمکی . کتاب الباهت . کتاب عرض الاعراض . و این صد و دوازده کتاب است و هفتاد کتاب دیگر دارد از جمله : کتاب اللاهوت . کتاب الباب . کتاب الثلاثین کلمة. کتاب المنی . کتاب الهدی . کتاب الصفات . کتاب العشرة. کتاب النعوت . کتاب العهد. کتاب السبعه . کتاب الحی . کتاب الحکومه . کتاب البلاغة. کتاب المشاکلة. کتاب خسمه عشر. کتاب الکفؤ. کتاب الاحاطه . کتاب الراوق . کتاب القبة. کتاب الضبط. کتاب الاشجار. کتاب المواهب . کتاب المخنقة. (؟). کتاب الاکلیل . کتاب الخلاص .کتاب الوجیه . کتاب الرغبة. کتاب الخلقة. کتاب الهیئة. کتاب الروضة. کتاب الناصع. کتاب النقد. کتاب الطاهر. کتاب لیلة. کتاب المنافع. کتاب اللعبة. کتاب المصادر. کتاب الجمع.
و این چهل کتاب از هفتاد کتاب است و بعد از آن رسائلی است فی الحجر: اولی ،ثانیة، ثالثة، رابعة، خامسة، سادسة، سابعة، ثامنة، تاسعة، عاشرة و اینها اسم ندارند. و بعد از آن ده رساله است در نباتات از یک تا ده ، و همچنین ده رساله در احجار بهمین ترتیب دارد. بنابراین هفتاد رساله است و علاوه بر هفتاد کتاب مذکور ده کتاب دیگر دارد:کتاب التصحیح . کتاب المعنی . کتاب الایضاح . کتاب الهمة. کتاب المیزان . کتاب الاتفاق . کتاب الشرط. کتاب الفضلة. کتاب التمام . کتاب الاعراض . و بعد از این کتابها ده مقاله دارد که عبارتند از: کتاب مصححات فرثاغورس . کتاب مصححات سقراط. کتاب مصححات افلاطون . کتاب مصححات ارسطالیس . کتاب مصححات ارسنجانش . کتاب مصححات ارکاغانیس . کتاب مصححات امورس . کتاب مصححات ذیمقراطیس . کتاب مصححات حربی . کتاب مصححاتنا نحن .
سپس بیست کتاب باسامی زیر است :کتاب الزمردة. کتاب الانموذج . کتاب المهجة. کتاب سفرالاسرار. کتاب البعید. کتاب الفاضل . کتاب العقیقه . کتاب البلورة. کتاب الساطع. کتاب الاشراق . کتاب المخایل . کتاب المسائل . کتاب التفاضل . کتاب التشابه . کتاب التفسیر. کتاب التمییز. کتاب الکمال والتمام ، و بعد از آن سه کتاب دیگر است که متصل به آنها است : کتاب الضمیر. کتاب الطهارة. کتاب الاعراض .
و بعد از آن هیفده کتاب دیگر بترتیب زیر: کتاب المبدء بالریاضة. کتاب المدخل الی الصناعة. کتاب التوقف . کتاب الثقة بصحة العلم . کتاب التوسط فی الصناعة. کتاب المحنة. کتاب الحقیقة. کتاب الاتفاق والاختلاف . کتاب السنن والحیرة. کتاب الموازین . کتاب السر الغامض . کتاب المبلغ الاقصی . کتاب المخالفة. کتاب الشرح . کتاب الاغراء فی النهایة. کتاب الاستقصاء.
و بعد از آن سه کتاب دیگر: کتاب الطهارة آخر. کتاب التفسیر. کتاب الاعراض .
محمدبن اسحاق گفته است که جابر در کتاب فهرست خود گفته است «که بعد از این کتابها سی رساله تألیف کرده ام که بی نامند و پس از آن چهار مقاله باسامی زیر: کتاب الطبیعة الفاعلة الاولی المتحرکة و هی النار. کتاب الطبیعة الثانیة الفاعلة الجامدة و هی الماء. کتاب الطبیعة الثالثة المنفعلة الیابسة و هی الارض . کتاب الطبیعة الرابعة المنفعلة الرطبة و هی الهواء. جابر گفته است که دو کتاب در شرح این کتابها دارم بنام کتاب الطهارة. کتاب الاعراض .
و بعد از آن چهار کتاب تألیف کرده ام : کتاب الزهره . کتاب السلوة. کتاب الکامل . کتاب الحیاة.
و بعد از آن ده کتاب براساس رأی بلیناس صاحب طلسمات تألیف کرده ام . کتاب زحل . کتاب المریخ . کتاب الشمس الاکبر. کتاب الشمس الاصغر. کتاب الزهرة. کتاب عطارد. کتاب القمر الاکبر. کتاب الاعراض . کتاب یعرف بخاصیة نفسه . کتاب المثنی . و چهار کتاب در مطالب دارد: کتاب الحاصل . کتاب میدان العقل . کتاب العین . کتاب النظم .ابوموسی گفته است سیصد کتاب در فلسفه و هزار و سیصدکتاب (سیصد؟) در علم حِیل ، بر مثال کتاب تقاطر (؟) و هزار و سیصد رساله (سیصد؟) در صنائع مجموعه و آلات حرب . سپس کتاب بزرگی در طب و کتابهای بزرگ و کوچک دیگر تألیف کردم . و در حدود پانصد کتاب در طب مانند کتاب المجسه والتشریح تألیف کرده ام . سپس کتابهایی درمنطق ارسطو و بعد از آن کتاب الزیج اللطیف را در سیصد ورق ، کتاب شرح اقلیدس و کتاب شرح المجسطی و کتاب المرایا را تألیف کردم . و بعد از آن کتاب الجاروف را که متکلمان بر آن رد نوشته اند تألیف کردم . (و این کتاب را بعضی از ابوسعید مصری دانسته اند). سپس کتابهائی در زهد و مواعظ و کتابهای متعدد و نیکوئی در عزائم و کتابهائی در نیرنجات تألیف کردم ، سپس کتابهای بسیاری در خواص اشیاء نوشتم و پس از آن پانصد کتاب در ردّ بر فلاسفه تألیف کردم و سپس کتابی در صنعت نوشتم که معروف به کتب الملک شد و کتاب دیگر معروف به الریاض . (الفهرست ابن الندیم ص 489 ببعد). اسماعیل پاشا فهرست کتب او را چنین آرد: الارشاد فی التعبیر. اسرار العبرانیات . الایضاح فی علم الکاف . روح الارواح فی الاکسیر. علل المعادن . العلم المخزون فی الصنعة. کتاب الاحراق . کتاب الخالص فی الکیمیاء. کتاب الخواص الکبیر. کتاب الرحمة فی الکیمیاء. کتاب السبعین فی الصنعة.کتاب الشعر. کتاب الصافی من الخمسمائة. کتاب العهد.کتاب القمر فی الصنعة. کتاب النخب . منافع الحجر بعدتمام تدبیره . مهج النفوس . نهایةالادب . و جز این کتب از تصنیفات او است و عدد کتابهایش را دویست و سی و دو گفته اند. (هدیة العارفین فی اسماء المؤلفین ج 1 ص 249). و زرکلی از کتابهای او مجموع رسائل در حدود هزار صفحه و اسرارالکیمیاء و علم الهیئة و اصول الکیمیاء را یاد کرده است که چاپ شده اند. (الاعلام ج 1 ص 174). ودر معجم المطبوعات کتابهای زیر را از وی ذکر کرده :
1- اسرار الکیمیاء (یا کشف الاسرار و هتک الاستار). از این کتاب جز ترجمه هائی به لاتین چیزی چاپ نشده . و نیز قسمتی از این کتاب به عربی ضمن کتاب شیمی در قرون وسطی در 3 جلد بوسیله ٔ برتلو طبع شده است .
2- مجموعه ٔ یازده رساله ٔ وی در علم کیمیا به اسامی زیر: 1- کتب البیان . 2- کتاب الحجر. 3- کتاب النور. 4- رسالة الایضاح . 5- کتاب اسطقس الاس . 6- کتاب اسطقس الاس الثانی . 7- کتاب الاسطقس ثالث . 8- تفسیر کتاب اسطقس . 9- کتاب التجرید. 10- کتاب الرحمة. 11- کتاب الملک . چاپ سنگی بمبئی 1892 ص 35.
3- کتاب المکتسب ، که موسوم به نهایة الطلب است با شرح جندقی که بفارسی است و این کتاب در علم کیمیاست چاپ سنگی بمبئی 1307.
و در مفتاح السعادة چنین آمده است : گویند بعضی کسانی که در راه کیمیا تجربه کرده و رنج بسیار برده و گمان داشت که زحماتش بیهوده است دوبیت زیر را بر بعض مصنفات جابربن حیان شاگرد حضرت جعفر الصادق (ع ) نوشت :
هذا الذی بمقاله

غرالاوائل و الاواخر


ما انت الاّ کاسر

کذب الذی سماک جابر.


حکایت شده است که شخصی از یکی از مشایخ این فن خواهش کرد این علم را به وی بیاموزد و سالهای بسیار او را خدمت کرد.پس آن شیخ گفت که از شروط تعلیم این فن آن است که باید آن را به فقیرترین اهل بلد تعلیم کرد. مردی را که فقیرتر از وی در این بلاد نباشد پیدا کن تا به وی یاد دهیم و تو نگاه کن . آن شخص مدتی در طلب چنین مردی بود تا اینکه شخصی را یافت که پیراهن خود را که در غایت کهنگی و کثافت بود با شن و رمل می شست و توانائی خرید یک قطعه صابون نداشت ، پیش خود گفت که من هیچ فقیری را ندیده ام که جز با صابون پیرهنش را بشوید پس آن شیخ را خبر کرد که مردی چنین و چنان یافتم ... و من فقیرتر از او ندیده ام ، آن شیخ گفت بخدا سوگند چنین شخصی که تو میگوئی شیخ ما جابربن حیان است که من این فن را نزد او آموخته ام سپس گریه کرد و گفت : از خواص این فن آن است که هرکس به آن رسید در نهایت افلاس بسر میبرد چنانکه از شافعی نقل شده : که هرکس بوسیله ٔ اکسیر طلب مال کند مفلس میشود. (مفتاح السعادة ج 1 ص 281 - 282). صاحب روضات چنین آرد: شیخ نبیل ابوموسی جابربن حیان صوفی طرسوسی از مشاهیر متقدمین دانشمندان فنون غریبه مانند: کیمیا، لیمیا، هیمیا، سیمیا، ریمیا، و سایر علوم سری و جفر جامع و نظائر آن بوده است . و تاکنون در فهرستهای رجال فریقین ترجمه و شرح حال خاص او را نیافته ام ، بلی ابن خلکان مورّخ در شرح حال مولانا الصادق (ع ) آورده که او یکی از ائمه ٔ دوازده گانه مذهب امامیه است . از سادات اهل بیت و بجهت صدق گفتار ملقب به صادق شده و شهرت فضل وی بیش از آن است که ذکر شود و او را گفتاریست در صنعت کیمیا و زجر و فال و شاگرد وی ابوموسی جابربن حیان صوفی طرسوسی کتابی در هزار ورق تألیف کرده و رسائل جعفرالصادق (ع ) را که پانصد رساله است در آن گرد آورده است - انتهی . و این گفته غریب است . و صاحب ریاض العلماء پس از آنکه شرح حال او را مانند آنچه ما آوردیم ذکر کرده میگوید که حکیم سلمةبن احمد مجریطی (مدریدی ) در کتاب غایةالحکم پس از آنکه مهارت و استادی ابوبکر محمدبن زکریای رازی را در علوم طلسمات و امثال آن از علوم فلسفی نقل کرده چنین گوید: «اما استاد علی الاطلاق که از متقدمین در این فن است شیخ اجل ابوموسی جابربن حیان صوفی است که کتابهای : المنتخب فی صنعة الطلسمات ، والطلسمات الکبیر، که آن را پنجاه مقاله ساخته ، و المفتاح فی صورالدرج و تأثیراتها فی الاحکام ، و کتاب الجامع، در اسطرلاب علمی و عملی مشتمل بر هزار باب و اندی است و در آن امور عجیبی آورده که هیچکس در این امور بر او پیشی نگرفته است . و همچنین کتاب الکبیر فی الطلسمات که همه ٔ علوم عجیبه را که مورد اختلاف است بیان کرده و پدید آورنده ٔ علم میزان اوست و شایسته است که من [مجریطی ] او را با اینکه همزمان نیستیم استاد خود قرار داده ام ». صاحب روضات گوید: چون مجریطی پس از 350 هَ . ق . میزیست پس جابر قدیمتر از این عصر است . مؤلف «المصباح فی علم المفتاح » در مقدمه ٔ کتاب آرد متقدمین این فن درباره ٔ اصولی که ذکر شد اتفاق دارندولی درباره ٔ شرح و تفسیر کلام قوم اختلاف و افتراق پیدا کرده اند و هرکدام در حدود آنچه از رموز این علم بر ایشان کشف شده است سخن گفته اند. مانند امیر خالدبن زید که تألیفات مفیدی در این فن دارد و بعد از او اوستاد بزرگ جابربن حیان است که بر کسانی که بعد از وی بر این علم اطلاعی یافته اند سمت استادی دارد. لیکن جابر این علم را بطور متفرق در کتابهای زیادی ذکر کرده که اگر کسی بر بسیاری از کتابهایش وقوف یابد، به اندازه ای که قسمت وی باشد رموز این علم بر او کشف خواهد شد. (از روضات الجنات ص 156 و 157). شمس الدین سامی آرد: جابربن حیان ابوموسی ، یکی از مشاهیر حکمای عرب است و در حکم موجد فن کیمیا میباشد، ترجمه ٔ حالش کاملا معلوم نیست بروایتی از اهالی طوس و بروایت دیگر از اهالی حران بود. و بعضی از آنان او را صابئی میدانند و میگویند وی پسر سنان پدر تبّانی است و احتمالاًبسال 160 هَ . ق . درگذشته ، و بیک روایت علم کیمیا را از امام جعفر صادق (ع ) و بروایت دیگر از خالدبن یزیدبن معاویه اخذ کرده . گویند قریب به 500 جلد کتاب تألیف کرده ، پاره ای از این کتابها موجود است و بزبانهای اروپائی هم ترجمه شده . کاتب چلبی دو اثر موسوم به : الخالص و کتاب الخواص ، او را ذکر کرده ، معلوم است که جابر بهرزه طالب کیمیا بود او میخواست معادن و پاره ای از نباتات را بطلا مبدل سازد یعنی ماهیت آنها رامنقلب سازد و این کار باطلی بود ولی در ضمن این عمل اطلاعی از ترکیب و ذوب معادن بدست آورده و راه شیمی یعنی کیمیای حقیقی را مکشوف ساخت و تألیفات بسیار بوجود آورد و لذا مستحق نام موجد کیمیا گردید. بعضی گویند موجد علم جبر هم او بود که بنام خود منتسب ساخته است ولی این ادعا دلیل محکمی ندارد، و پاره ای از اهل تحقیق گویند خود جابر نام موهومی است و چنین شخصی اصلا وجود نداشته است . (قاموس الاعلام ترکی ).
در دائرة المعارف اسلام آمده است : جابربن حیان کیمیادان مشهور. وی در قرون وسطای مسیحی بنام جبر نامیده میشد و در عربی بنام ابوموسی جابربن حیان الازدی ، نسبتش گاهی طوسی و گاهی طرطوسی ضبط شده است . گمان برده اند که وی از فرقه ٔ صابئین باشد. بهمین جهت است که گاهی کنیه ٔ الحرانی را باو میدهند. وی بعد از دین صابئین برگشته و بدین اسلام گروید. در این دین اخیر دارای تعصب شدید بود. در دوره ٔ نسبةً متأخر لقب صوفی هم باو داده اند از معلمینش خالدبن یزیدبن معاویه (که بسال 85 هَ . ق . / 704 م . درگذشته است ) باید نام برد بهمین جهت هم وی را «عمیدالاموی » و «جعفر الصدیق » می نامند همین امر میرساند که وی متأخرتر از تاریخی است که برای مرگ خالدبن یزید یاد کرده اند. پس باید اشتهار وی را در حدود 160 هَ . ق . یا 776 م . دانست . فهرست حاجی خلیفه او را با برمکیان مربوط میکند. از زندگی وی تقریباً اطلاعی بدست نمیتوان آورد. آنچه مشهور است این است که وی مدتی طولانی در کوفه بسر برد. به فهرست حاجی خلیفه نمیتوان اطمینان داشت . چه در این کتاب مؤلف برای وی وجود خارجی قائل نشده بلکه او را شخصیتی اساطیری میداند. آثار بسیاری را به جابر نسبت داده اند. آنچه که بزبان لاتینی وجود دارد اگر کتاب «سبعین » را استثناء کنیم بقیه با آثاری که در عرب هست ارتباط ندارد.
این کتابها بطور عموم معرف پیشرفت زیاد در علم کیمیا است . در کتابخانه های اروپا 22 رساله ٔ عربی بنام جابر است پنج تا از آنها بچاپ رسیده است : کتاب الملک . کتاب الموازین الصغیر. کتاب الرحمة. کتاب التجمیع. کتاب الزیبق الشرقی . آراء رسمی و اختصاصی وی در این آثار و مخصوصاً در «کتاب الرحمة» که اصالت آن قطعی است عبارت است از عقیده ٔ «تجسم » و عقیده ای که روح را علت غائی موجودات دانند. دیگر آنکه فلزات را ذیحیات تصور میکند که در سینه ٔ زمین هزاران سال بصورت ناقص مانده (مانند سرب ) و سپس کمال یافته اند (مانند طلا). علم کیمیا برای تسریع این کمال و دیگرگونگی است . عقیده ٔ تولید مثل ، ازدواج ، اشباع و تربیت را درباره ٔ فلزات اعمال کرده اند. همچنین عقیده ٔ مرگ و زندگی تابع همین امر است . جوهرهای ثقیل و زمینی نسبت به جوهرهای لطیف و سبک «میت »اند و تمام اجسام شیمیایی دارای روح و جسم میباشند: قسمتی از آنها روحی و قسمتی مادی است . عمل کیمیا عبارت است از جدا کردن و منزه ساختن هریک از آنها و رساندن روح متناسب به هریک از اجسام . سنت غربی به جابر اکتشافات بسیاری را در شیمی نسبت داده است از آن جمله درباره ٔ: تیزآب ، جوهر گوگرد، جوهر شوره و نیترات دارژان ؛ اما هیچیک از این اکتشافات در نوشته های عربی که بنام وی آمده است وجودندارد و فقط در نوشته های لاتینی متعلق به اواخر قرن سیزدهم میلادی ثبت شده است .
و پل کراوس در ذیل دائرة المعارف اسلام درباره ٔ وی چنین آرد: جابربن حیان الازدی الکوفی . نوشته هائی که در ادبیات عرب بنام آثار جابربن حیان شاگرد امام ششم شیعیان جعفر الصادق (متوفی بسال 148 هَ . ق .) معرفی شده مجعول است . قدیمترین شواهدی که حاکی از وجود آنهاست از یک سو آثار کیمیاوی معروف ابن اُمیل (حدود 350) و ابن وحشیه ٔ جاعل (حدود 350) است و از سوی دیگر فهرست ابن الندیم میباشد. اطلاعاتی که در فهرست ابن الندیم آمده بکمک نسخ خطی محفوظ و نیز یادداشتهای مربوط بمآخذ و منابع که در نوشته های خود جابر یاد شده است میتوان بخش عمده ای از مجموعه ٔ آثار جابر را از نو پدید آورد. این آثار بمجموعه های بسیار تقسیم شده است که مهمترین آنها عبارتند از: 112کتاب در باب آزمایشهای نامرتب در اعمال کیمیا با توضیحات بسیاری در خصوص کیمیای قدیم ذیسموس ذیمقراط هرمس آغازیمون و غیره . هفتاد کتاب مشروح منظم در اصول عقاید کیمیای جابر، 144 کتاب یا «کتب الموازین » در بیان مبانی نظری فلسفی کیمیا و همه ٔ علوم مکنونه .پانصد کتاب شامل مقالات جداگانه که در آنها در بعضی مسائل «کتب الموازین » تعمق بعمل آمده است . این چهار مجموعه حاکی از مراحل تدریجی بسط اصول جابری و تکوین مجموعه ٔ کیمیا میباشد. بر این مجموعه مجموعه های مختصر بسیار دیگری را که در کیمیا بحث میکنند، یا شرح آثار ارسطو و افلاطون و نیز رسالاتی در فلسفه و نجوم و احکام و حساب و موسیقی ، طب ، سحر و بالاخره نوشته های دینی را باید افزود. این ادبیات وسیع که محتوی مجموعه ای از علوم قدیم که در دوره ٔ اسلامی اقتباس شده است نمیتواند از آثار مؤلفی واحد باشد و همچنین نمیتواندکه از نیمه ٔ دوم قرن دوم هجری پیشتر برود. همه ٔ قراین میرساند که این مجموعه در اواخر قرن سوم یا آغاز قرن چهارم تنظیم شده است . نوشته های جابر در مرحله ٔ اول مربوط بتاریخ دینی است همانطور که کیمیاگران باستانی که آثار آنان بما رسیده به معرفت مسیحی توجه داشته اند جابر نیز در روش علمی خود معرفت اسلامی را داخل کرده است . این معرفت همان معرفت ابتدائی که ناشی ازاصول عقاید شیعه است و در قرن اول و دوم تدوین شده نمیباشد و نیز از مطالبی که نویسندگان مسلمان در باب کفر و زندقه نوشته اند و آن را بما معرفی نموده اند ناشی نمیباشد. بلکه بیشتر مربوط بنحله ٔ ترکیبی گنوسی است که نزد غلات شیعه در اواخر قرن سوم معمول بوده و بافکار سیاسی انقلابی ارتباط داشته و حتی موجودیت اسلام را بخطر افکند. جابر مبشر ظهور قریب امام جدیدی است که ناسخ شریعت مسلمین خواهد شد و بجای الهامات قرآنی روشنایی علوم و فلسفه ٔیونانی را جایگزین خواهد کرد. اصول عقاید «مجموعه ٔ جابری » مبنای این الهام جدید است که کاملاً معنوی و روحانی است و معرف آن ائمه ٔ علوی میباشند. از نظر اصطلاحات دینی جابر به قرامطه نزدیک است . (قرامطه که از سال 260 توسعه و انتشار یافتند. در آثار جابر ذکر شده اند) امام بلقب ناطق خوانده میشود در مقابل صامت ، درجات دینی نظیر همان درجاتی است که نزد قرامطه و اسماعیلیه ٔ فاطمی (باب ، خواجه [ خوجا ] داعی ، مطلق ، سابق ، تالی ، لاحق و غیره ) معمول است . اصول عقاید مخالفین امام مفصلاً شرح شده است . تاریخ دنیا بنا بر تنزیلات پیاپی به هفت مرحله تقسیم میشود که وحی امام جابری آخرین آنهاست . و همچنین ائمه ٔ مسلمانان که پس از علی (ع ) تا قائم جدید متعاقب هم آیند هفت تن اند: حسن ، حسین ، محمدبن حنفیه ، علی بن حسین ، محمدبن باقر، جعفر صادق ، اسماعیل (محمدبن اسماعیل ، قائم جدید) بعکس عقیده ٔقرامطه و اسماعیلیه ، علی (ع ) یکی از ائمه ٔ هفتگانه محسوب نمیشود او صامت است . الوهیت مخفی است و مافوق ناطق میباشد و ائمه ٔ هفتگانه مظاهر حلول ارضی وی محسوب میگردد.
بدین طریق اصول عقاید جابر شبیه به اصول عقاید نصیری است و مانند نصیریان معتقد بسه موجود الهی هستند که عبارتند از عین (علی )، میم (محمد)، سین (سلمان ) و سین در نزد جابر بالاتر از میم است . در عقیده ٔ مورد بحث امام را ماجد، یا یتیم خوانند و آن تجلی مستقیمی است از عین و بر میم و سین غالب است . در معتقدات مزبور مانند همه ٔ غلات شیعه و مخصوصاً نصیریه عقیده به تناسخ (اصطلاحات تناسخ ، ادوار، اکوار، نسخ ، فسخ ، رسخ ، مسخ ) پذیرفته شده است . مرحله ٔ دوم آثار جابر مسائلی را در باب تاریخ علوم اسلامی مطرح میکند. مجموعه ٔ اصول عقاید مزبور به تحقیق مقررات و نظامات ذیل میپردازد: کیمیا (که همیشه در مرحله ٔ اول قرار دارد) طب ، علم احکام ، سحر، (طلسمات ) بحث در خواص اشیاء و تکوین موجودات حیه . اطلاعات ما در باب اصول و مقررات مربوط بعلوم قدیمه کامل نیست معهذانوشته های جابر اجازه میدهد که جهات مفید علوم یونانی را که تاکنون بنظر میرسید ازبین رفته باشند، احیا کنیم . کیمیای مکتب جابری اساساً از همه ٔ مطالب مربوطبه کیمیای قدیم مشخص است . این مکتب عمداً از کنایات هرمسی که از منشاء مصری است و در قدیم توسط نوشته های ذیسموس و دیگران معرفی شده و در اسلام توسط بسیاری از کیمیاشناسان مانند ابن اُمیل طغرائی جلدقی و غیره مورد بحث قرار گرفته احتراز دارد. کیمیای جابر علمی تجربی است که بر فرضیه ای فلسفی بنیاد نهاده شده است . این فرضیه ٔ فلسفی عمدةً از فیزیک ارسطو نشأت یافته است . جابر چنانکه ترجمه های حنین بن اسحاق [ متوفی 260 ] و مکتب او نشان میدهد تمام آثار ارسطو و همچنین شرح اسکندر افردویسی ، تمیستیوس ، سینپلیقیوس ، فرفوریوس و دیگران را می شناخته و ذکر کرده است . بعلاوه آثار افلاطون ، تئوفرسطس ، جالینوس ، اقلیدس ، بطلمیوس ، ارشمیدس و غیره یاد شده ، در میان این آثار نوشته های بسیاری است که اصل یونانی آنها از میان رفته است . هیچ اثر کیمیاوی در عهد اسلامی باندازه ٔ آثار جابر شامل اطلاعات وسیع مربوط بادبیات قدیم و حاوی معلومات دائرةالمعارفی نیست . آنها در این موضوع نزدیک به رسایل اخوان الصفا که از همان سرچشمه ناشی شده اند میباشد. اصطلاحات فنی که جابر بکار برده بدون استثنا همانهائی است که بوسیله ٔ حنین بن اسحاق ترجمه شده است همین هم دلیلی است براینکه تاریخ تدوین مجموعه ٔ مزبور را نمیتوان از اواخر قرن سوم پیشتر برد. اصل عمده ٔ علم جابر میزان (ترازو) است . این اصطلاح حاکی نظرات مختلف است و نحله ٔ ترکیبی علمی جابر را کاملا نشان میدهد، میزان بمعانی ذیل است :
1- وزن مخصوص . 2- «استاسموس » کیمیادان باستانی که معرف مقیاس اخلاط و امتزاج مواد است .3- مطالعه ٔ نظری در باب الفبای عرب و رابطه ٔ آنها با چهار مزاج (گرم ، سرد، مرطوب ، خشک ) این «میزان الحروف » تنها در مورد همه ٔاشیاء موجود در عالم سفلی بکار نمیرود بلکه همچنین در مورد اشیاء عالم مابعد الطبیعه نیز استعمال میشوداز قبیل : ادراک ، روح عالم ، ماده ، مکان ، زمان . جابر این روش خود را از طرفی از حکمت فیثاغورسیان جدید و از طرف دیگر از نظرات شیعه راجع به جفر اقتباس کرده است . 4- همچنین «میزان » مبنای عالی مابعد الطبیعه بشمار میرود و آن مظهر مونیسم علمی جابر است و در این مورد جابر مخالف اصول ثنویت مانویان است . نظرات افلاطونیان جدید در باب واحد در این مورد بی اثر نبوده است . 5- «میزان » از تأویل مطالب قرآن در خصوص ترازوی روز قیامت نشأت یافته است . این نظر علمی نیز در معرفت اسلامی وجود دارد و توسطهمان است که جابر روش علمی خویش را با اصول عقاید دینی خود پیوند داده است و بنظر می آید که آثار جابر رابطه ٔ نزدیکی با شرک علمی مکتب حرانیان داشته باشد. در بعضی مسائل مابعدالطبیعه جابر صریحاً بعقاید صابئین توجه داشته است . مآخذ مستقیم روش علمی جابر عبارتند از نوشته های اپولونیوس (بلیناس ) طوانه یی (کتاب سرالخلیقه و غیره ). و آنها آثار مجعولی هستند که طبق قول محمدبن زکریای رازی درزمان مأمون خلیفه تدوین شده اند و از بهترین منابع برای آشنایی به ادبیات «حرانی » محسوب میشوند. جابر اعلام میدارد که علمش را از استادش جعفر صادق (ع ) فرا گرفته است و تمام اطلاعات وی بدین «معدن حکمت » منتهی میشود و خود وی فقط مدون نوشته های مزبور است . مقام جابر در سلسله مراتب مذهبی بلافاصله بعد از امام قرار دارد. علاوه براین جابر در زمره ٔ استادان خود نام عده ای را ذکر میکند از جمله «حربی حمیری »، یک راهب ، مردی بنام «اُذن الحمار» از جمله ٔ معاصران جعفر(ع ) و از برامکه کسان ذیل نام برده شده اند: خالد، یحیی و جعفر، که جابر بسیاری از رسایل خود را بدانان اهدا کرده است و همچنین باید از اعضای خاندان شیعی «یقطین » را اسم برد. کلیه ٔ این اطلاعات مربوط به قلمرو اساطیری است و نوشته های او با یکدیگر از لحاظ معنی تضاد صریح دارند. از طرف دیگر یکی از شاگردان جعفر(ع ) بنام جابربن حیان در هیچیک از کتب شیعه دیده نشده است ، و بنظر می آید که از ابداعات محض باشد. بخوبی دانسته میشودکه چرا نویسندگان این آثار را بشاگرد جعفر نسبت داده اند و او غالباً در کتب شیعه بعنوان معرف علوم یونانی و مخصوصاً علوم مکنونه شناخته شده است . بعلاوه جعفر(ع ) پدر اسماعیل هفتمین امام است که ظهور وی در نوشته ها اعلام شده است . ابن الندیم در فهرست خود گوید که در زمان وی شیعیانی بوده اند که در اصالت نوشته های مورد بحث شک داشتند. فیلسوف و عالم ، ابوسلیمان منطقی سجستانی (متوفی حدود 370 هَ. ق .) در تعلیقات خود توضیحی داده است که طبق آن وی میبایست شخصاً مؤلف آثار منسوب بجابر را شناخته باشد. منطقی وی را بنام الحسن بن النکد الموصلی یاد میکند. ما بهیچوجه دلیلی نداریم که در صحت این اطلاعات تردید کنیم هرچند که مطمئناً نوشته های جابر آثار نویسنده ٔ واحد نیست و هرچند مجموعه ٔ آثار جابر قبل از اینکه بشکل کنونی درآید دوره ٔ تکاملی را طی کرده بود... نوشته های جابر نفوذ فوق العاده ای در توسعه ٔ کیمیای متأخر عرب داشته است . کلیه ٔ مؤلفین متأخر از آنهایاد میکنند و پاره ای توضیحات نیز بر آنها افزوده اند. کتب بسیاری از این مجموعه به لاتینی ترجمه شده است .مع هذا نوشته های مشهور منسوب به جابر پادشاه عرب جز تصرف متأخر یک مؤلف لاتینی قرن سیزدهم میلادی نمیباشد. (ترجمه از ذیل دائرة المعارف اسلام صص 56 - 57). محمود عرفان درباره ٔ صاحب ترجمه چنین آرد: جابربن حیان بن عبداﷲ کوفی طرطوسی ، مکنی به ابوموسی معروف به جابر صوفی ، شیمی دان معروف اسلامی است که درباره ٔ وی اختلاف زیاد است ، برای اینکه اختلاف آراء درباب او و ترجمه ٔ صحیح احوالش معلوم شود، پاره ای از تحقیقات مختلفی که راجع به زندگانی وی بعمل آمده در زیر می آوریم :
1- ماهیت تاریخی او - شاید ابوعبداﷲ یا ابوموسی جابربن حیان بن عبداﷲ در تاریخ عصر علم عربی مشهورترین اشخاص باشد. چه نام وی از حیث شهرت و از حیث اثر نافع در ردیف رهنمایان تمدن و تکامل است . پرفسور برتلو شیمی دان معروف فرانسوی و صاحب کتاب «تاریخ شیمی در قرون وسطی » اسم جابر را نسبت بتاریخ شیمی مثل اسم ارسطو نسبت بتاریخ منطق میداند. گویا جابر نزد برتلو نخستین شخصی باشد که برای علم شیمی قواعدی علمی وضع کرده است که همواره در تاریخ دنیا با نام او مقرون است . جابر در میان فرنگیها باسم جبر Geber معروف و بکتابی که در لاتینی به Perfectionis Summa موسوم است مشهور میباشد. هلمیارد میگوید این کتاب از کتاب «خالص » جابر مأخوذ گردیده و جابر در لاتینی مؤلفات بسیار دارد که بنام «جبیر» منسوب شده ولی کتاب مزبور از تمام آن کتب مشهورتر و انتشارش افزونتر است .اختلاف میان جابر و جبیر باعث شده که بعضی از مؤلفین اخیر گفته اند این دو اسم متعلق بدو نفر است ولی پرفسور هلمیارد ثابت نموده که جابربن حیان همان است که در میان فرنگیها بنام جبیر معروف میباشد و تمام کتبی که در لاتینی بنام دومی منسوب است ترجمه یا اقتباساتی از مؤلفات دانشمندی است که اصلا ایرانی است و بعرب نسبت دارد. در قرن هشتم مسیحی (قرن دوم هجری ) جابربن حیان در دربار خلیفه ٔ وقت هارون الرشید در بغداد میزیسته و با برامکه روابط صمیمانه داشته و از شرح حالش معلوم میشود که علاقه ٔ وی به آنها بیش از علاقه ٔ او بخلیفه بوده است چه برامکه بعلم شیمی اهمیت بزرگی میدادند و این علم را با دقت و تحقیق تحصیل میکردند. جابر در کتاب «خواص » خود بسیاری از محاوراتی که میان او و برامکه در شرح و تفصیل این علم بعمل آمده ذکر کرده و قفطی در شرح حال جابر در «تاریخ الحکماء» گوید او در تمام رشته های علوم عصر خود خصوصاً علم شیمی سرآمد گردید و ظاهراً از علم طب و طریق معالجات هم بهره ای داشته چه در زمان اوعلم شیمی در اعمال طبی بکار میرفته است . تمام این مطالبی که اطراف اسم جابر را احاطه کرده باز محتاج تأمل و مطالعه است ولی چیزی که از ماهیت تاریخی او بطور تحقیق بدست می آید این است : اول - اسم او جابربن حیان (پسر عبداﷲ). دوم - در اصل ایرانی و منشاء و نسبت او عربی است . سوم - معاصر هارون الرشید و برامکه . چهارم - روابطی با جعفر صادق داشته . پنجم - معروفترین شخصی است که در عربی تألیفاتی در شیمی دارد. 2- زندگانی و محل تولد او - ابوعبداﷲ جابربن حیان بن عبداﷲ الکوفی که گاهی با کنیه ٔ ابوموسی ذکر میشود، محل تولد او تحقیقاً معلوم نشده ولی تمام مورخین معتبر تقریباً متفق اند که او یا در طوس خراسان در شمال شرقی ایران یا در حران عراق متولد شده . بعضی از مستشرقین که بشرح حال او پرداخته اند احتمال میدهند طوس مسقطالرأس او باشد. تمام ثقاة متفق اند که او قسمتی از زندگانی را در شهر کوفه گذرانیده و با برامکه وزراء هارون الرشید دوست بوده و مدت زیادی در دربار بغداد بسربرده است . بعضی محققین او را به طرطوس منسوب داشته .همانطور که وستنفلد مستشرق یا دیگری وی را از صائبی های حران میداند. دربلو مستشرق در کتاب «کتابخانه ٔشرقی » ص 360 هم همان عقیده را دارد. غریب ترین مطلبی که از اقوال فرنگی هائی که بشرح زندگانی جابر پرداخته اند بدست می آید منسوب داشتن او باشبیلیه ٔ اندلس است .اروپائی هائی که بشرح زندگانی جابر پرداخته اند فقط این یک اشتباه را ننموده بلکه در شرح حال های او ذکر شده که مشهورترین امراء و فلاسفه ٔ «عرب » و در جای دیگر یکنفر عرب بدون هیچ صفت دیگر و درجای دیگر پادشاه عرب و در یکی از کتب خطی پادشاه عجم و در کتاب خطی کمیایی پادشاه هند، وی را نام برده اند. این اختلاف حکایت میکند که اروپائیان تاچندی قبل شخصیت جابر را محقق نکرده بودند و تمام معلومات آنها راجع به وی منحصر بوده است که او «شرقی » بوده و غالب آنان عقیده داشته اند که او «عرب » بوده در صورتی که جابر ایرانی است و فقط بمکتب شیمی عرب انتساب دارد. از تواریخ معتبر چنین برمی آید که برامکه هفده سال یعنی از سال 786 تا 803 م . (170 تا 188 هَ . ق .) مورد اعتماد هارون الرشیدبوده اند و چون در 765 م . حضرت جعفر صادق علیه السلام وفات کرده پس میتوانیم زمان شباب جابر را قبل از این تاریخ و دوره ٔ پس از شبابش را در ربع اخیر قرن هشتم یعنی مابین 775 - 800 م . که مطابق 159 - 186 هَ . ق . است بدانیم . حاجی خلیفه در کشف الظنون گوید او در 160 هَ . ق . یعنی مابین 777 و 776 م . وفات یافته ولی این قول ظاهراً خطا است هرگاه مطالب قبل و روابط جابر را با برامکه که ذکر نمودیم در نظر بگیریم ، این روابط بواسطه ٔ بسیاری از مراجع تاریخی معتبر محقق میباشد. جلدقی در کتاب خود «نهایة الطلب » مشکلات و فشارهای بسیاری که شیمی دانهای عرب در آغاز اشتغالشان به این علم تحمل میکردند حکایت مینماید و نسبت بجابربن حیان میگوید که او چندین بار از مرگ نجات یافته و مقام و اهمیت او غالباً دستخوش اهانت جهال گردیده و بعلم و فضل وی حسد میبرده اندو ناچار شده است بعضی اسرار صناعت (یعنی شیمی ) را بهارون الرشید و یحیی برم

جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن خالدبن مسعود الخزرجی . ابن منده او را جابربن عبداﷲ دانسته است لیکن نسب وی چنین است : جابربن خالدبن مسعودبن عبداشهل بن حارثةبن دیناربن النجار الخزرجی . موسی بن عقبة وی را در عداد کسانی که بدر را دریافتند شمرده است . (الاصابة فی تمییز الصحابة ج 1 ص 220). و ابن عقبة آرد که او را فرزند نبوده . (الاستیعاب ). ودر قاموس الاعلام ترکی نویسد او احد را نیز دریافت .


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن زکریا. از عمربن عبدالعزیز روایت کند و غیرمعروف است و ابوحاتم گوید مجهول است - انتهی . و ابن حبان او را در زمره ٔ ثقات آورده است و گوید حمزةبن ربیعه از او روایت دارد. (لسان المیزان ج 2 ص 86).


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن یزید از مسروق روایت دارد و فرقدالسبخی از او روایت کند. ابوزرعة گفته است که او شناخته نشده است . و این شخص غیر از جابر جعفی است . (لسان المیزان ج 2 ص 88).


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن زید الازدی . مکنی به ابی الشعثاء، تابعی است . عطا از ابن عباس آرد اگر مردم بصره بگفته ٔ جابربن زید گوش بدهند علم آنان را بکتاب خدا وسیع و بسیار کند وعمر گفت : هیچکس را داناتر از ابوالشعثاء ندیده ام و از صالح الدهان از جابربن زید نقل است که در اعمال نیک نگریستم نماز و روزه را دیدم که بدن را به رنج میدارد و حج گزاردن رنجی است در مال و بدن ، پس حج را از تمام اعمال نیک برتر یافتم . و باز از صالح الدهان نقل است که جابربن زید در سه چیز بخل نمیورزید: یکی در کرایه دادن برای سفر بمکه و دیگر بخاطر بنده ای که برای آزاد کردن می خرید سوم در قربانی و در هرچه که موجب تقرب بخداست . و از مطرالوراق از جابربن زید نقل است که گفت : یک درهم در راه خدا به یتیم یا فقیری دادن نزد من بهتر است از حج کردن ، پس از حج واجب . وی از ابن عمر، و ابن عباس روایت کند و بسال صدوسه هجری درگذشت . (صفة الصفوة ج 3 ص 159 و 160). و زرکلی درباره ٔ وی نویسد: او تابعی و فقیه و از ائمه است . وی مصاحب ابن عباس بود و از بحور علم است . شماخی که از علماء اباضیه است در وصف او آرد: وی اساس و پایه ٔ مذهب است و بنیان آن بدو استوار است . حجاج او را به عمان تبعید کرد. در کتاب «الزهد» امام احمد آمده : وقتی جابربن زید درگذشت ، قتاده گفت : امروز داناترین مردم عراق بمرد. ولادت او بسال 21 هَ .ق . اتفاق افتاد و بسال 96 هَ .ق . درگذشت . (الاعلام زرکلی ج 1 ص 174). جبارالاعرج الجوفی از وی روایت کند. (الانساب سمعانی ص 143).


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن سفیان ملقب بالانصاری الرزقی . صحابی است و در زمان خلافت عمر درگذشته است . (قاموس الاعلام ). وی از بنی زریق الخزرجی است و هم سوگند با معمربن حبیب الجمحی بوده و پس از اسلام آوردن با پدر و برادر خود بحبشه مهاجرت نمود و بعد با پدر و برادرش با دو کشتی مهاجرت کرد و هرسه در زمان خلافت عمر از دنیا رفتند. (الاصابة ج 1 ص 221). و رجوع به الاستیعاب شود.


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن سلیم مسلمی . مکنی به ابومحمد. تابعی است . رجوع به ابومحمد جابر شود.


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن سلیم هجیمی تمیمی . صحابی است . کنیه اش ابوجری یا ابوجروه است وی در بصره اقامت گزید. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن سلیم . از روات است ، ازدی گوید که احادیث وی نوشته نمیشود. عبداﷲبن احمد ازپدرش نقل میکند که از وی حدیث استماع کرده و او شیخی از مردم مدینه و خوش قیافه بوده و از طریق عبداﷲبن ابراهیم ازدی از یحیی از عمرة از عایشه رضی اﷲ عنها مرفوعاً روایت کرده است که : نان را کوچک کنید و بر عددش بیفزائید که برکت در آن پیدا میشود. اسماعیلی در معجم خود این روایت را بهمین طریق آورده است ولی این خبر بدون شک غیرمحقق است . (لسان المیزان ج 2 ص 86).


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن سلیم . از یحیی بن سعید انصاری روایت کند و ازدی گوید حدیث او را نباید نوشت . - انتهی . عبداﷲبن احمد از پدر خود آرد که حدیث او را سماع میکردم . او شیخ مدنی و ثقه و نیک منظر بود و ازدی گوید او منکر الحدیث است . (لسان المیزان ج 2 ص 86).


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن یزید جعفی . کنیتش ابویزید یا ابومحمد و از اصحاب علی (ع ) بوده . وی قائل برجعت او بدنیا بود.او از عطا و شعبی روایت دارد و ثوری و شعبه از وی روایت کنند و در سال 128 هَ . ق . درگذشت . (الانساب سمعانی ). کنیه ٔ وی ابومحمد است . سفیان بن سعید و حسن بن صالح از او روایت کرده اند. در اعلام زرکلی چنین آمده : ابوعبداﷲ جابربن یزیدبن حارث جعفی تابعی و فقیه است . وی اهل کوفه بوده ، بعضی حدیث او را مدح کرده و برخی دیگر او را متهم دانسته اند، زیرا قائل برجعت بوده است . وی در علم دین مهارت داشت و روایت ازو بسیار نقل شده است . وفاتش بسال 128 هَ .ق . اتفاق افتاده است . (الاعلام ص 175). صاحب منتهی المقال آرد: کشی او را ستوده است و بعضی وی را نکوهش کرده اند و هر دو قول ضعیف است چنانکه در کتاب کبیر آورده اند و سید علی بن احمد عقیقی علوی گوید که پدرم از عماربن ابان از حسین بن ابی العلان از صادق (ع ) روایت کند که حضرت در حق جابر دعا کرد و گفت او درباره ٔ ما راستگو بود و ابن عقد گوید محمدبن احمدبن البر الصنایع از احمدبن الفضل از حنان بن سدیر از زیادبن ابی العلان روایت کند که صادق درباره ٔ جابر دعا کرد و گفت او درباره ٔ ما راست میگوید و بر مغیره نفرین کرد و گفت او درباره ٔ ما دروغ میگوید. ابن الغضائری گوید: جابربن یزید جعفی کوفی موثق است ولی اکثر کسانی که از وی روایت کنند ضعیفند و عمربن شمس الجعفی ومفضل بن صالح سکونی و منخل بن جمیل اسدی که ضعیفند ازوی بسیار روایت کنند و من معتقدم که باید روایت آنان را فروگذاشت و در روایاتی که دیگران از وی آورده اند نیز باید توقف کرد مگر آنکه از راه دیگر دلیلی بر صحت آنها باشد و نجاشی گوید: جابربن یزید جعفی ابوجعفر (ع ) و ابوعبداﷲ (ع ) را ملاقات کرده . وی بسال 128 هَ .ق . درگذشته است و جماعتی از قبیل عمربن سمر و مفضل بن صالح و منخل بن جمیل و یونس بن یعقوب از وی روایت کرده اند که متهم وضعیفند. و خود او مشکوک بود (مرددبین چند تن است ) و شیخ ما محمدبن النعمان اشعار بسیاری برای ما یاد کرد که دلالت بر مشکوک بودن وی داشت و بعقیده ٔ من درست تر آن است که در آنچه آنان از وی روایت کنند باید توقف شود چنانکه شیخ ابن الغضائری نیز گفته است . و در رجال نجاشی است که ابن یزید ابوعبداﷲ یا ابومحمد جعفی از قدماء عرب است . نسب وی ابن الحرث یعقوب یا یغوث بن کعب بن الحرث بن معویةبن وائل بن مراربن جعفی است و او ابوجعفر (ع ) و ابوعبداﷲ (ع ) را ملاقات کرده است . سپس گوید: باید دانست که در خلاصه آمده است : باید در آنچه ایشان از وی روایت کنند توقف کرد، چنین برمی آید که آنچه را ثقات از او نقل کنند باید پذیرفت و شاید صواب همین باشد زیرا انتساب اشعار مزبور به وی معلوم نیست و ممکن است همین اشخاص ضعیف نقل کرده باشند و مستند کسانی که او را مشکوک دانند همین اشعار است . و در رجال کشی است که حمدویه و ابراهیم از محمدبن عیسی از علی بن الحکم از زیادبن ابوالجلاله نقل کند که گفته است : اصحاب ما در احادیث جابر جعفی اختلاف داشتند. او گفت از ابوعبداﷲ (ع ) سؤال میکنم و گوید چون بر حضرت وارد شدم خود حضرت ابتدا کرد و گفت خدا بیامرزد جابر جعفی را. او در حق ما راستگوبود و خدا مغیرةبن سعید را لعنت کند که بر ما دروغ می بست . و جبرئیل بن احمد گوید حدیث کرد مرا محمدبن عیسی از عبداﷲبن جبله ٔ کنانی از ذریح محاربی گفت : حال جابر را از ابوعبداﷲ (ع ) سؤال کردم جواب نگفت گمان بردم چون در میان جمع از وی جویا شدم چیزی نگفت دوباره از وی سؤال کردم پاسخ داد مردمان پست چون احادیث جابر را بشنوند گویند او شیعی بوده است . و از سفیان ثوری نقل شده که گفت جابر در احادیث خود راست گو است لیکن شیعی مذهب بوده است و هم از وی نقل شده که گفت پرهیزکارتر از جابر در حدیث ندیده ام و بعداً اختلاف اقوال را نقل میکند و بالنتیجه گوید آنچه در قدح وی گفته شده همه برگشت بتشیع و اعتقاد وی برجعت میکند وثقه بودن او را ترجیح میدهد و قدح پاره ای از علمای رجال را در مقابل حدیث صحیحی که حضرت صادق (ع ) او رادعا کرده وترحم بروی کرده است غیرقابل معارضه میداند و اختلاف درباره ٔ وی را ناشی از این میداند که او یکی از ابواب بوده و اسراری از خوارق عادات و معجزات را برای مردم بیان میکرده که برای آنان قابل درک نبوده است و همین امر باعث اختلاف عقیده درباره ٔ وی شده و گرنه با احادیث صحیحی که در مدح وی وارد شده جای تردید در ثقه بودن او باقی نمیماند. (تلخیص از منتهی المقال ). ظاهراً این شخص همان جابربن زید جعفی است .


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن سمرة. صحابی است و در زمان عبداﷲبن زبیر. (تاریخ الخلفاء ص 143). و به سال 66 هَ . ق . درگذشت . (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 14). وی خواهرزاده ٔ سعد وقاص بود و در کوفه سکونت داشت . (تاریخ گزیده ص 221). و عامر الشعبی از او روایت کرده است . (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 6).
و صاحب قاموس الاعلام آرد: جابربن سمرة (ابوخالد، یا ابوعبداﷲ عامری ) یکی از صحابه است . مادرش خالده بنت وقاص است و این یکی خواهر سعدبن ابی وقاص از عشره ٔ مبشره است . بعدها در کوفه خانه ساخته و سکونت گزیده بود بروایتی در زمان فرمانروائی بشربن مروان و بروایت دیگر در عهد مختار در کوفه درگذشت و احادیث بسیاری از وی نقل کرده اند. و زرکلی چنین آرد: صحابی است . وی هم سوگند بنی زهرة بوده است . او و پدرش را صحبت بوده . در زمان فرمانروائی بشر بر عراق وارد کوفه شد و در آنجا خانه ساخت و بسال 74 هَ . ق . درگذشت . بخاری و مسلم 146 حدیث از او ذکرکرده اند. (الاعلام ج 1 ص 175). و بعضی گفته اند در سال 66 هَ . ق . در زمان مختار در کوفه درگذشته است . (الاستیعاب ج 1 ص 86 شود). و رجوع به کتاب اخیر شود.


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن سمرةبن جنادة السوائی . رجوع به ماده ٔ قبل شود.


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن قرةالحرانی . از شاگردان احمدبن خلف و محمدبن خلف و از صناع آلات فلکی است . (الفهرست ص 396).


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن سمیره اسدی کوفی . طوسی او را از رجال شیعه شمرده و کشی وی را از راویان حضرت جعفر صادق (ع ) ذکر کرده است . علی بن حکم گفته است : او در روایت راستگو و سخت کوش بود و احادیث خود را کتابی کرده بودو جز از آن روایت نمیکرد. (لسان المیزان ج 2 ص 87).


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن شیبان بن عجلان بن عتاب بن مالک الثقفی . مداینی است ، در کتاب اخبار ثقیف او را جزءاشخاصی که در بیعت رضوان حضور داشته اند آورده و ابن دبّاغ او را استدراک کرده است . (الاصابة ج 1 ص 221).


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن صبح . مکنی به ابی بشر، تابعی است .


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ظالم بن حارثةبن عتاب بن ابی حارثةبن جُدی بن تدول بن بُحترالطائی البحتری . طبری وی را جزء کسانی که از طائفه ٔ طی بخدمت حضرت رسول (ص ) رسیدند ذکر کرده و گوید حضرت رساله ای برای او نوشته است ،و بحتر همان کسی است که بحتری شاعر معروف به او منسوب است . (الاستیعاب ج 1 ص 86). و رجوع به الاصابة شود.


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عباس نجفی . در کتاب امل الامل چنین آمده است که وی از فضلا و صالحان بوده است و از طریق مولای ما محمد باقربن محمدتقی مجلسی از پدرش روایت میکند. (تنقیح المقال ممقانی ص 199). و صاحب روضات الجنات او را چنین تعریف میکند: از فضلای متأخر و از پرهیزکاران پاکدامن بوده و شیخ حر عاملی او را در امل الامل ذکر کرده و گفته است که او از مولانا محمدباقربن محمدتقی مجلسی از پدرش روایت میکند و شیخ فخرالدین بن طریح نجفی صاحب مجمع البحرین از طریق پسر وی شیخ محمدبن جابر از او روایت دارد. (روضات الجنات ص 143).


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ اشهلی . رجوع به جابربن خالدبن مسعود شود.


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ راسبی . از بنی راسب است و ابوشداد از وی روایت کند. (الاستیعاب ج 1 ص 85). و رجوع به الاصابة شود.


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ یمامی ، کذاب است . در بخارا بعد از سنه ٔ دویست هجری از طریق حسن بصری روایت میکرده و خالدبن احمد امیر آن دیار او را تبعید کرده است . از حسن روایت کرده است که گفت وقتی که متولد شدم مرا نزد رسول خدا(ص ) بردند. آن حضرت در حق من دعا فرمود و گفت :خدایا نزاهت در علم به وی عطا کن . (لسان المیزان ج 2ص 87). و رجوع به جابربن عبداﷲبن جابرالعقیلی شود.


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) فارسی . رجوع به جابربن یزید فارسی شود.


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن الحاج مکنی بابی الصلاح المؤقت . او راست : مقرب المطالب در علم تقویم و تنجیم که بشعر است و اول آن بیت زیر است :
الحمدﷲ البدیع الصانع
الواحد الرّب ِ الحکیم الواسع.

(کشف الظنون ج 2 ص 508).



جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن جابر العقیلی . از بشربن معاذ الاسدی نقل شده است که با رسول اکرم (ص ) نماز گزارد. و این دروغ است و بنظر من چنین شخصی وجود نداشته است . و عقیلی و یمامی یک شخص است که خطیب او را در المتفق والمفترق آورده است . وی دروغگو و جاهل و پلید بوده است . سهل بن شاذویه گوید: سه تن از کذابین را در بخارا دیدم : محمدبن تمیم ، حسن بن شبل و جابرالیمامی . و غنجاز گفته است : امیر بخارا خالدبن احمد او را از آنجا تبعید کرده است . (لسان المیزان ج 2 ص 87). و رجوع به جابربن عبداﷲ یمامی شود.


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن رئاب (یارباب ) بن النعمان بن سنان بن عبیدبن عدی بن غنم بن کعب بن سلمة. از اصحاب عقبه است و آنها شش تن بوده اند که در موضعی نزدیک بمنی بنام عقبه خدمت رسول خدا (ص ) رسیدند و دعوت آن حضرت را اجابت کردند و اسلام آوردند و بمدینه برگشتند و مردم آنجا را به اسلام دعوت کردند و تبلیغ کردند بطوری که آوازه ٔ دعوت آنها در میان مردم پیچید و نام پیغمبر زبان زد خاص و عام گردید. (امتاع الاسماع ص 33). و رجوع به الاستیعاب و الاصابة شود. و صاحب قاموس الاعلام آرد: جابربن عبداﷲبن رئاب الانصاری السلمی یکی از صحابه و جزء دسته ای از انصار است که قبل از وقعه ٔ عقبه به دین اسلام گرویده اند. در وقعه های بدر، احد، خندق بمعیت حضرت رسول بوده و پاره ای از احادیث را از وی نقل کرده اند.


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن عمروبن حرام انصاری . مکنی به ابوعبداﷲ و ابوعبدالرحمان و ابومحمد، از کسانی است که حدیث بسیار از رسول اکرم (ص ) روایت کرده است . مسلم از وی روایت کرده که درنوزده غزوه با رسول اکرم (ص ) شرکت داشته است و در مصنف وکیع از هشام بن عروة نقل شده که گفته است : جابربن عبداﷲ مجلس درسی در مسجد نبوی داشت و از او کسب علم میکردند. و ابن ربیع گفته است : در زمان حکومت مسلمةبن مخلد جابر بمصر آمد و نزد عقبةبن عامر رفت و گفت : عبداﷲبن انیس را میخواهم که حدیث قصاص را از وی سؤال کنم . و اهل مصر در حدود ده حدیث از او دارند که البغوی آنها را از قتادة نقل کرده است و او آخرین فرد از اصحاب نبی اکرم است که پس از نابینا شدن در مدینه درگذشت . ابن حبان گفته است : جابر در سنه ٔ 78 بعد از آنکه نابینا شده بود درگذشت و بعضی سال وفات او را 77 و بعضی 74 و گروهی 63 هَ . ق . گفته اند. و نیز گفته شده است که وی نود و چهار سال زندگی کرده (حُسن المحاضرة فی احوال المصر والقاهرة ص 83 - 84). و رجوع به کتاب النقض ص 131 و الاستیعاب شود. و صاحب عیون الاخبار آرد: کنیت او ابوعبدالرحمان و بقولی ابوعبداﷲ است و معروف به انصاری و صحابی است . وی روایت کرده که نبی اکرم (ص ) گفت : ای جابر بعد از من عمر میکنی تا آنکه فرزندی از اولاد من بدنیا آید که نام وی نام من است . او علم را سخت میشکافد. پس چون او را ملاقات کردی سلام مرا باو برسان . (عیون الاخبار ج 1 ص 212). وی در فضیلت قزوین از حضرت رسول (ص ) روایتی نقل کرده است . (نزهة القلوب مقاله ٔ 3 ص 56). و از وی روایت شده که نبی اکرم (ص ) گفت : ای اهل خندق برخیزید که جابر «سوری » تهیه کرده است . و ابوالعباس ثعلب گفته است مراد آن است که رسول اکرم بفارسی صحبت کرده و کلمه ٔ سور را که فارسی است به کار برده است . (المعرب جوالیقی ص 192).
از ابی جعفر محمدبن علی (ع ) از طریق جابربن عبداﷲ انصاری روایت شده که گفت نزد فاطمه دختر رسول اﷲ (ص ) رفتم و لوحی نزد او دیدم که در آن اسماء اوصیاء و ائمه از اولاد آن بزرگوار ثبت بود. پس آنها را شماره کردم دوازده تن بودند که آخر آنان حضرت قائم از اولاد فاطمه (ع ) بود و سه تن بنام محمد و سه تن بنام علی بودند. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 7). و روایات دیگر نیز درباره ٔ محبت علی (ع ) و اولاد اطهارش در همین کتاب از او وارد شده است .
و صاحب قاموس الاعلام آرد: وی یکی از صحابه است . در غزوه ٔ عقبه ثانیه با آنکه کودکی بیش نبود بمعیت پدرش حاضر شد. در حضور وی در دو غزوه ٔ بدر و احد اختلاف کرده اند، و با این وصف در هیجده غزوه بمعیت حضرت رسول بوده و دروقعه ٔ صفّین هم همراه حضرت علی حضور داشته است . در اواخر زندگی نابینائی بچشمانش راه یافت ، آخرین کس ازحاضران در وقعه ٔ عقبه که تا آن وقت میزیست او بود وبسال 74 یا 77 هَ . ق . در 95 سالگی در مدینه منوره درگذشت ، ابان که پسر خلیفه سوم عثمان بن عفان و والی مدینه بود، نماز بر وی گزارد. کنیه اش ابوعبداﷲ است . بنا بروایتی در محاصره ٔ قسطنطنیه همراه یزیدبن معاویه بود، و در همین جا مرحوم یا مقتول شده و بهمین مناسبت مرحوم قوجه مصطفی پاشا بنام وی یک جامع و آرامگاهی بنا کرده است . ولی این مطالب با شرح حال صاحب ترجمه منافات دارد مثلا روایت وفات وی در مدینه منوره و حضورش در وقعه ٔ صفین با حضرت امیر با بودنش در خدمت یزیدبن معاویه سازگار نیست پس باید گفت اگر در خارج سور قسطنطنیه یکی از صحابه مسمی بجابربن عبداﷲ درگذشته صاحب ترجمه نیست بلکه دیگری بوده است . (قاموس الاعلام ترکی ). و رجوع به الاصابة شود :
کجاست جابر انصار و کو اویس قرن
ابوعبیده ٔ جرّاح و مالک اژدر (کذا) .

ناصرخسرو.



جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عبیدالعبدی . احادیث وی از حضرت رسول (ص ) در باب اشربه است و جز پسرش کسی از او روایت نکرده است . ابن ابی حاتم از پدرش نقل میکند که گفت او اهل بحرین بوده و یکی از کسانی است که از بحرین بخدمت رسول (ص ) آمد و عبداﷲ پسرش از او روایت کند. (الاستیعاب ج 1 ص 86). رجوع به الاصابة شود.


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) رعینی قتبانی . رجوع به جابربن یاسربن عویص ... شود.


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عوف .صحابی است . وی برادر عبدالرحمان بن عوف صحابه ٔ مشهورپیغمبر میباشد وقتی که مروان حکم اموی از شام لشکری بمکه بجنگ عبداﷲبن زبیر فرستاد مهتر آن سپاه حبش بن دجله بود. جابر برادر عبدالرحمان عوف با لشکر از مدینه بمدد عبداﷲبن زبیر آمد و لشکر شام را شکست داد. (رجوع به تاریخ گزیده ص 263). و رجوع به الاصابة شود.


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عتیک . تاریخ الخلفاءجابربن عتیک را جزو اعلامی که در زمان خلافت یزیدبن معاویه درگذشته اند نام میبرد. (تاریخ الخلفاء ص 140). وی را جبربن عتیک نیز گویند. و نسب او را چنین آورده اند: جبربن عتیک بن قیس بن الحارث بن هیشةبن الحارث بن امیةبن زیدبن معاویةبن مالک بن عوف بن عمروبن عوف بن مالک بن الاوس الانصاری المعاوی المدنی . در غزوه ٔ بدر و غزوات بعد از آن حضور داشته و در سال 61 در سن نودویک سالگی درگذشته است و مکنی به ابوعبداﷲ است . (الاستیعاب ج 1 ص 86). و رجوع به الاصابة ج 1 ص 224 و جبیر شود.


جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عتیک بن قیس بن الاسودبن مری بن کعب بن غنم بن سلمة الانصاری السلمی ، از صحابه است و اختلاف است که در جنگ احد حضور داشته یا نه . ابن سعد از جماعتی از علماء نقل کرده است که در غزوات بعد از اُحُد حضور داشته است . (الاصابة ج 1 ص 224).


فرهنگ عمید

۱. گردنکش، ستمکار.
۲. [قدیمی] کسی که عضو شکسته را جا می اندازد و معالجه می کند، شکسته بند.
۳. [قدیمی] جبران کننده.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] جابر (ابهام زدایی). جابر ممکن است اسم برای اشخاص ذیل باشد: • جابر بن حارث سلمانی، از شهیدان کربلا• جابر بن یزید جعفی، فقیه، مفسر، محدّث، و از اصحاب نامدار امام باقر و امام صادق (علیهماالسلام)• جابر بن سمره، صحابی پیامبراکرم• جابر بن عبداللّه انصاری، صحابی و از مُکْثِرینِ حدیث• جابر بن حجاج تیمی، غلام عامر بن نهشل تیمی از بنی تیم الله ثعلبه• جابر بن حیّان، دانشمندی پرتلاش و پراثر در سده دوم• جابر بن زید، از فقهای تابعین و محدّثان اباضی• جابر بن افلح، منجم و ریاضیدان مشهور اندلسی در قرن ششم• جابر بن عروه غفاری، صحابی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و از شهدای کربلا در منابع متأخر
...

پیشنهاد کاربران

مسلط، طغیانگر ، برخاسته

ترمیم کننده ی کاستی ها و شکستگی ها
اِصلاح کننده، عظمت، بلند

ج :جهان بین
ا: آزاد
ب: بزرگ
ر: راستگو

آرامش بخش، تسکین دهنده، التیام بخش، جبران کننده. . .

جابر
پیوند دهنده

ارامش دهنده

بدشانس بدبخت بی پول بیچاره درمانده و . . .

به معنی خشمگین

پر درد

قوی - محگم - با اراده - راست گو -

راستگو. صبور. تودار. و. قوی.

بدبخت. خدازده

مسلط

خشن، تندخو


کلمات دیگر: