مترادف جابر : بیدادگر، جبار، زورگو، ستمگر، ظالم، قهار، شکسته بند
متضاد جابر : عادل، دادگر
برابر پارسی : ستمکار، بیدادگر، زورگو
oppressive, despotic, coercive, [n.] oppressor, despot
despotic, tyrannical
(تلفظ: jāber) (عربی) شکسته بند ، ستمگر ، ستمکار ، جبار ؛ (در اعلام) نام ابن حیان ازدی کوفی کیمیاگر معروف به جابر ابن حیان (قرن دوم هـ..ق) ؛ (در اعلام) جابر انصاری بن سفیان از صحابه ، معروف به جابر ابن انصاری .
بیدادگر، جبار، زورگو، ستمگر، ظالم، قهار ≠ عادل، دادگر
شکستهبند
۱. بیدادگر، جبار، زورگو، ستمگر، ظالم، قهار
۲. شکستهبند ≠ عادل، دادگر
جابر. [ب ِ ] (اِخ ) اسدی . رجوع به جابربن ابی سَبْرَة شود.
جابر. [ب ِ ] (اِخ ) حنفی . رجوع به جابربن عثمان حنفی شود.
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ابخر النخعی ، والصبیانی و کوفی نیز گفته میشود. طوسی او را در رجال شیعه آورده و علی بن حکم گفته است : که عابد و ثقه بوده است . وی از جعفرالصادق روایت کند. (لسان المیزان ج 2 ص 86).
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن علی التنوخی القضاعی الشافعی .از اهل حلب است . فاضل و شاعر بود و متصدی نیابت قضاشده و ادیب و کثیرالنظم است و متهم به فساد عقیده بوده است . در 942 هَ . ق . درگذشت . (الاعلام ج 1 ص 174).
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ابی صعصعه عمروبن زیدبن عوف بن مبدول بن عمروبن غنم بن مازن بن النجار انصاری مازنی است . ابن القداح او را در نسب الانصار ذکر کرده و گفته است : قیس بن ابی صعصعه از اولاد عوف بن مبدول در عقبه و غزوه ٔ بدر حاضر بود و برادرش جابربن ابی صعصعه در غزوه ٔ احد و غزوات دیگر حضور داشته و در غزوه ٔ موته شهید شده است . و ابن سعد و ابن شاهین نیز درباره ٔ وی چنین گفته اند. (الاصابة ص 225). وقاموس الاعلام آرد: جابربن ابی صعصعه یکی از صحابه است و از قبیله ٔ مازن بن نجار بود و سه برادر موسوم به قیس ، حارث ، کلاب داشته است . و رجوع به الاستیعاب شود.
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن زید جعفی . وی در میان شیعیان مقامی بلند داشته و نیرنجات را نیکو دانستی . وفاتش در سال 118 هَ . ق . است . (تاریخ گزیده ص 246). او از بزرگان مذهب تشیع بوده است و در زمان حضرت صادق (ع ) میزیسته و از وی روایات بسیار نقل شده است . (النقض صص 16- 17). قاضی نوراﷲ شوشتری متوفای 1019 هَ .ق . در مجالس المؤمنین درباره ٔ وی از کتاب خلاصه چنین آرد: حضرت امام جعفر صادق (ع ) بر او رحمت میفرستاد و میفرمود او نقلی که از ما میکرد راست و درست است و ابن غضایری گفته که جابر ثقه است فی نفسه ، اما اکثر آنها که از او روایت کرده اند ضعیف اند و در کتاب شیخ ابوعمرو کشی از جابر آرد که گفت در ایام جوانی بخدمت حضرت امام محمدباقر (ع ) بمدینه رفتم چون بمجلس آن حضرت درآمدم آن حضرت پرسیدند که تو چه کسی ؟ گفتم : مردی از کوفه ام . پرسیدند: از کدام طایفه ؟ گفتم : جعفی ام . سؤال نمودند: به چه کار آمده ای ؟ گفتم : به طلب علم آمده ام . گفتند: از که طلب میکنی ؟ گفتم : از شما. گفت : پس بعد از این اگر کسی از تو پرسد که از کجائی بگو از مدینه ام . پس به آن حضرت گفتم که پیش از سؤال از دیگر مسائل از همین سخن که حضرت فرمودند سؤال کنم که آیا جایز است مرا دروغ گفتن ؟ آن حضرت فرمودند که گفتن آنچه ترا تعلیم نمودم دروغ نیست ، زیرا که هرکه در هر شهری است از اهل آن شهر است تا از آنجا بیرون رود. بعد از آن حضرت کتابی به من دادند و فرمودند تا بنی امیه باقی اند اگر چیزی از آن روایت کنی لعنت من و آباء من به تو متعلق خواهد بود. پس از آن کتابی دیگر به من دادند و گفتند این را بگیر و مضمون آن را بدان و هرگز بکس روایت مکن و اگر خلاف آن کنی فعلیک لعنتی و لعنة آبائی . و نیز روایت کند که چون ولید که از خلفای بنی امیه بود کشته شد جابر فرصت غنیمت شمرد و عمامه ٔخز سرخ بر سر نهاده به مسجد درآمد و مردم بر او جمعشدند و او شروع در نقل حدیث از امام محمدباقر (ع ) نمود. در هرحدیث که نقل میکرد میگفت حَدَثنی وصی ﱡ الاوصیاء و وارث علم الانبیاء مُحمدبن علی (ع ) پس جمعی ازمردم که حاضر بودند چون آن جرأت از او دیدند با همدیگر میگفتند جابر دیوانه شده است . و ایضاً از جابر نقل است که میگفت هفتاد هزار حدیث از حضرت امام محمدباقر (ع ) روایت دارم که هرگز به کسی از آن روایت نکرده ام و هرگز نخواهم کرد و نقل است که روزی جابر با آن حضرت گفت که بر من باری عظیم از اسرار احادیث خود بار نموده اید و فرموده اید که هرگز به کسی از آن روایت نکنم و گاه می بینم که آن اسرار در سینه ٔ من بجوش می آید، و حالتی شبیه به جنون مرا دست میدهد. آن حضرت فرمودند که هرگاه ترا این حالت دست دهد بصحرا بیرون رو، گوری بکن و سر خود را بدان درآر. آنگاه بگو: حدثنی محمدبن علی بکذا و کذا. و ایضاً نقل است که چون هشام بن عبدالملک بر مسند امارت نشست جابر از او ترسیدو خویشتن را به دیوانگی زد. روزی از خانه ای بیرون شد و قوصره ٔ خرمائی بر سر و بطریق کودکان بر نی سوار بود و به کوچه های کوفه درآمد و مردم آن را حمل بر جنون او نموده خط دیوانگی بر او کشیدند تا آنکه بعد ازچند روز نوشته ٔ هشام رسید که جابر را نزد او فرستندو حاکم کوفه چون از حال جابر سؤال نمود مردم کوفه گواهی دادند که او دیوانه و خرف شده است و کیفیت دیوانگی او را به هشام نوشتند. و هشام دیگر متعرض او نشد. پس از چندی جابر بهمان حالت اصلی رجوع فرمود. و شیخ نجاشی آرد که جابر با ابوجعفر و ابوعبداﷲ (ع ) ملاقات کرد و بسال 128 هَ . ق . از هجرت وفات یافت و در کتاب میزان ذهبی است که جابربن یزیدالجعفی یکی از علماء شیعه است و از ابن مهدی آرد که جابر جعفی صاحب ورع بود در حدیث و من اورع از او در حدیث ندیده ام و گفته است که شعبی او را صدوق خوانده و یحیی بن ابی بکر او را از اوثق ناس شمرده وکیع او را ثقه دانسته و عبدالحکم از شافعی روایت کند که سفیان ثوری به شعبی میگفت که اگر تو در حق جابر سخن خواهی کرد من نیز در حق تو سخن خواهم کرد و از جمعی دیگر از اصحاب حدیث آردکه جابر را طعن کرده اند و علت طعن ایشان چنانچه از سیاق کلام او مفهوم میشود آن است که او شیعه است و سَب ّ بعضی از صحابه کرد. (مجالس المؤمنین صص 61 - 62). در ضحی الاسلام آرد: وی از کسانی است که در اول قرن دوم قائل به رجعت علی بن ابیطالب (ع ) بود و در تفسیر آیه شریفه : و اذا وقَعَ القول علیهم اَخرَجْنا لهم دابّة من الارض تُکلّمُهم . (قرآن 82/27)، میگوید مراد ازدابه علی بن ابیطالب (ع ) است . (ضحی الاسلام ج 3 ص 237).
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن اسامة الجهنی . کنیه اش ابوسعاد است .ابن یونس گفته است : که بمصر شد و همانجا مرد. (حسن المحاضرة فی احوال المصر والقاهره ص 83). در قاموس الاعلام چنین آرد: جابربن اسامة ابوسعاد الجهنی یکی از صحابه است و در زمره ٔ حجازیان مذکور شده و یک حدیث ازوی نقل نموده اند. رجوع به الاستیعاب و الاصابه شود.
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن اسحاق موصلی . از شعبة روایت کند و ازدی گفته است که روایاتش چندان استوار نیست . (لسان المیزان ج 2 ص 86).
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل حضرمی مصری . از اتباع تابعین اصحاب بوده و از حسن بن عبداﷲ و عقیل بن خالد روایت کند و ابن وهب از او روایت دارد. و ابن حبان او را ثقه دانسته است . (حسن المحاضره فی احوال المصر و القاهره ص 123).
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن اعصم مکفوف . کشی اورا در ضمن رجال شیعه ذکر کرده . علی بن حکم گفته است که : ناصبیان را سخت دشمن میداشت . و طوسی گفته وی از جعفر صادق روایت کرده است . (لسان المیزان ج 2 ص 86).
(تاریخ الحکماء قفطی ص 343).
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن حابس (یا عابس ). از صحابه است . طبرانی از طریق حصین بن نمیر از وی حدیثی ذکر کرده ولی اسنادش مجهول است . (الاصابة).
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن حارث عبدی . یکی از اشخاصی است که بهمراه اشجع آمدند و اسلام آوردند. (الاصابة).
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن حر. ازدی گوید درباره ٔ او اختلاف است . و گوید از عاصم روایت کرده و علی بن هاشم از او روایت کرده است . - انتهی . ابواحمد زبیری از او روایت دارد. (لسان المیزان ج 2 ص 86).
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن فطر اوبن ابی نصر. از ثابت البنانی روایت کند، ابن ابی حاتم او را ذکر کرده است ولی مجهول است . (لسان المیزان ج 2 ص 87).
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن حنی بن حارثة التغلبی . شاعری جاهلی و از مردم یمن است به اطراف نجد وعراق رفت و در بعض اشعار خود بمنازل این نواحی اشارت کند. هنگامی که برای رفتن به خدمت قیصر به سوی قسطنطنیه می رفت ، با امرءالقیس دیدار کرد. ضبی قصیده ای از او را با رَوی میم در مفضلیات آورده است . وی در حدود سال 60 هَ .ق . درگذشت . (الاعلام زرکلی ج 1 ص 174).
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن حیّان مغربی . او راست : کتاب الارشاد فی التعبیر. (کشف الظنون ). در اسماء المؤلفین ذیل ترجمه ٔ جابربن حیان کتاب فوق را جزء مؤلفات وی دانسته است و ظاهراً جابربن حیان مغربی همان جابربن حیان کوفی معروف است . رجوع به جابربن حیان صوفی شود.
غرالاوائل و الاواخر
کذب الذی سماک جابر.
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن خالدبن مسعود الخزرجی . ابن منده او را جابربن عبداﷲ دانسته است لیکن نسب وی چنین است : جابربن خالدبن مسعودبن عبداشهل بن حارثةبن دیناربن النجار الخزرجی . موسی بن عقبة وی را در عداد کسانی که بدر را دریافتند شمرده است . (الاصابة فی تمییز الصحابة ج 1 ص 220). و ابن عقبة آرد که او را فرزند نبوده . (الاستیعاب ). ودر قاموس الاعلام ترکی نویسد او احد را نیز دریافت .
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن زکریا. از عمربن عبدالعزیز روایت کند و غیرمعروف است و ابوحاتم گوید مجهول است - انتهی . و ابن حبان او را در زمره ٔ ثقات آورده است و گوید حمزةبن ربیعه از او روایت دارد. (لسان المیزان ج 2 ص 86).
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن یزید از مسروق روایت دارد و فرقدالسبخی از او روایت کند. ابوزرعة گفته است که او شناخته نشده است . و این شخص غیر از جابر جعفی است . (لسان المیزان ج 2 ص 88).
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن زید الازدی . مکنی به ابی الشعثاء، تابعی است . عطا از ابن عباس آرد اگر مردم بصره بگفته ٔ جابربن زید گوش بدهند علم آنان را بکتاب خدا وسیع و بسیار کند وعمر گفت : هیچکس را داناتر از ابوالشعثاء ندیده ام و از صالح الدهان از جابربن زید نقل است که در اعمال نیک نگریستم نماز و روزه را دیدم که بدن را به رنج میدارد و حج گزاردن رنجی است در مال و بدن ، پس حج را از تمام اعمال نیک برتر یافتم . و باز از صالح الدهان نقل است که جابربن زید در سه چیز بخل نمیورزید: یکی در کرایه دادن برای سفر بمکه و دیگر بخاطر بنده ای که برای آزاد کردن می خرید سوم در قربانی و در هرچه که موجب تقرب بخداست . و از مطرالوراق از جابربن زید نقل است که گفت : یک درهم در راه خدا به یتیم یا فقیری دادن نزد من بهتر است از حج کردن ، پس از حج واجب . وی از ابن عمر، و ابن عباس روایت کند و بسال صدوسه هجری درگذشت . (صفة الصفوة ج 3 ص 159 و 160). و زرکلی درباره ٔ وی نویسد: او تابعی و فقیه و از ائمه است . وی مصاحب ابن عباس بود و از بحور علم است . شماخی که از علماء اباضیه است در وصف او آرد: وی اساس و پایه ٔ مذهب است و بنیان آن بدو استوار است . حجاج او را به عمان تبعید کرد. در کتاب «الزهد» امام احمد آمده : وقتی جابربن زید درگذشت ، قتاده گفت : امروز داناترین مردم عراق بمرد. ولادت او بسال 21 هَ .ق . اتفاق افتاد و بسال 96 هَ .ق . درگذشت . (الاعلام زرکلی ج 1 ص 174). جبارالاعرج الجوفی از وی روایت کند. (الانساب سمعانی ص 143).
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن سفیان ملقب بالانصاری الرزقی . صحابی است و در زمان خلافت عمر درگذشته است . (قاموس الاعلام ). وی از بنی زریق الخزرجی است و هم سوگند با معمربن حبیب الجمحی بوده و پس از اسلام آوردن با پدر و برادر خود بحبشه مهاجرت نمود و بعد با پدر و برادرش با دو کشتی مهاجرت کرد و هرسه در زمان خلافت عمر از دنیا رفتند. (الاصابة ج 1 ص 221). و رجوع به الاستیعاب شود.
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن سلیم مسلمی . مکنی به ابومحمد. تابعی است . رجوع به ابومحمد جابر شود.
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن سلیم هجیمی تمیمی . صحابی است . کنیه اش ابوجری یا ابوجروه است وی در بصره اقامت گزید. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن سلیم . از روات است ، ازدی گوید که احادیث وی نوشته نمیشود. عبداﷲبن احمد ازپدرش نقل میکند که از وی حدیث استماع کرده و او شیخی از مردم مدینه و خوش قیافه بوده و از طریق عبداﷲبن ابراهیم ازدی از یحیی از عمرة از عایشه رضی اﷲ عنها مرفوعاً روایت کرده است که : نان را کوچک کنید و بر عددش بیفزائید که برکت در آن پیدا میشود. اسماعیلی در معجم خود این روایت را بهمین طریق آورده است ولی این خبر بدون شک غیرمحقق است . (لسان المیزان ج 2 ص 86).
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن سلیم . از یحیی بن سعید انصاری روایت کند و ازدی گوید حدیث او را نباید نوشت . - انتهی . عبداﷲبن احمد از پدر خود آرد که حدیث او را سماع میکردم . او شیخ مدنی و ثقه و نیک منظر بود و ازدی گوید او منکر الحدیث است . (لسان المیزان ج 2 ص 86).
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن یزید جعفی . کنیتش ابویزید یا ابومحمد و از اصحاب علی (ع ) بوده . وی قائل برجعت او بدنیا بود.او از عطا و شعبی روایت دارد و ثوری و شعبه از وی روایت کنند و در سال 128 هَ . ق . درگذشت . (الانساب سمعانی ). کنیه ٔ وی ابومحمد است . سفیان بن سعید و حسن بن صالح از او روایت کرده اند. در اعلام زرکلی چنین آمده : ابوعبداﷲ جابربن یزیدبن حارث جعفی تابعی و فقیه است . وی اهل کوفه بوده ، بعضی حدیث او را مدح کرده و برخی دیگر او را متهم دانسته اند، زیرا قائل برجعت بوده است . وی در علم دین مهارت داشت و روایت ازو بسیار نقل شده است . وفاتش بسال 128 هَ .ق . اتفاق افتاده است . (الاعلام ص 175). صاحب منتهی المقال آرد: کشی او را ستوده است و بعضی وی را نکوهش کرده اند و هر دو قول ضعیف است چنانکه در کتاب کبیر آورده اند و سید علی بن احمد عقیقی علوی گوید که پدرم از عماربن ابان از حسین بن ابی العلان از صادق (ع ) روایت کند که حضرت در حق جابر دعا کرد و گفت او درباره ٔ ما راستگو بود و ابن عقد گوید محمدبن احمدبن البر الصنایع از احمدبن الفضل از حنان بن سدیر از زیادبن ابی العلان روایت کند که صادق درباره ٔ جابر دعا کرد و گفت او درباره ٔ ما راست میگوید و بر مغیره نفرین کرد و گفت او درباره ٔ ما دروغ میگوید. ابن الغضائری گوید: جابربن یزید جعفی کوفی موثق است ولی اکثر کسانی که از وی روایت کنند ضعیفند و عمربن شمس الجعفی ومفضل بن صالح سکونی و منخل بن جمیل اسدی که ضعیفند ازوی بسیار روایت کنند و من معتقدم که باید روایت آنان را فروگذاشت و در روایاتی که دیگران از وی آورده اند نیز باید توقف کرد مگر آنکه از راه دیگر دلیلی بر صحت آنها باشد و نجاشی گوید: جابربن یزید جعفی ابوجعفر (ع ) و ابوعبداﷲ (ع ) را ملاقات کرده . وی بسال 128 هَ .ق . درگذشته است و جماعتی از قبیل عمربن سمر و مفضل بن صالح و منخل بن جمیل و یونس بن یعقوب از وی روایت کرده اند که متهم وضعیفند. و خود او مشکوک بود (مرددبین چند تن است ) و شیخ ما محمدبن النعمان اشعار بسیاری برای ما یاد کرد که دلالت بر مشکوک بودن وی داشت و بعقیده ٔ من درست تر آن است که در آنچه آنان از وی روایت کنند باید توقف شود چنانکه شیخ ابن الغضائری نیز گفته است . و در رجال نجاشی است که ابن یزید ابوعبداﷲ یا ابومحمد جعفی از قدماء عرب است . نسب وی ابن الحرث یعقوب یا یغوث بن کعب بن الحرث بن معویةبن وائل بن مراربن جعفی است و او ابوجعفر (ع ) و ابوعبداﷲ (ع ) را ملاقات کرده است . سپس گوید: باید دانست که در خلاصه آمده است : باید در آنچه ایشان از وی روایت کنند توقف کرد، چنین برمی آید که آنچه را ثقات از او نقل کنند باید پذیرفت و شاید صواب همین باشد زیرا انتساب اشعار مزبور به وی معلوم نیست و ممکن است همین اشخاص ضعیف نقل کرده باشند و مستند کسانی که او را مشکوک دانند همین اشعار است . و در رجال کشی است که حمدویه و ابراهیم از محمدبن عیسی از علی بن الحکم از زیادبن ابوالجلاله نقل کند که گفته است : اصحاب ما در احادیث جابر جعفی اختلاف داشتند. او گفت از ابوعبداﷲ (ع ) سؤال میکنم و گوید چون بر حضرت وارد شدم خود حضرت ابتدا کرد و گفت خدا بیامرزد جابر جعفی را. او در حق ما راستگوبود و خدا مغیرةبن سعید را لعنت کند که بر ما دروغ می بست . و جبرئیل بن احمد گوید حدیث کرد مرا محمدبن عیسی از عبداﷲبن جبله ٔ کنانی از ذریح محاربی گفت : حال جابر را از ابوعبداﷲ (ع ) سؤال کردم جواب نگفت گمان بردم چون در میان جمع از وی جویا شدم چیزی نگفت دوباره از وی سؤال کردم پاسخ داد مردمان پست چون احادیث جابر را بشنوند گویند او شیعی بوده است . و از سفیان ثوری نقل شده که گفت جابر در احادیث خود راست گو است لیکن شیعی مذهب بوده است و هم از وی نقل شده که گفت پرهیزکارتر از جابر در حدیث ندیده ام و بعداً اختلاف اقوال را نقل میکند و بالنتیجه گوید آنچه در قدح وی گفته شده همه برگشت بتشیع و اعتقاد وی برجعت میکند وثقه بودن او را ترجیح میدهد و قدح پاره ای از علمای رجال را در مقابل حدیث صحیحی که حضرت صادق (ع ) او رادعا کرده وترحم بروی کرده است غیرقابل معارضه میداند و اختلاف درباره ٔ وی را ناشی از این میداند که او یکی از ابواب بوده و اسراری از خوارق عادات و معجزات را برای مردم بیان میکرده که برای آنان قابل درک نبوده است و همین امر باعث اختلاف عقیده درباره ٔ وی شده و گرنه با احادیث صحیحی که در مدح وی وارد شده جای تردید در ثقه بودن او باقی نمیماند. (تلخیص از منتهی المقال ). ظاهراً این شخص همان جابربن زید جعفی است .
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن سمرة. صحابی است و در زمان عبداﷲبن زبیر. (تاریخ الخلفاء ص 143). و به سال 66 هَ . ق . درگذشت . (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 14). وی خواهرزاده ٔ سعد وقاص بود و در کوفه سکونت داشت . (تاریخ گزیده ص 221). و عامر الشعبی از او روایت کرده است . (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 6).
و صاحب قاموس الاعلام آرد: جابربن سمرة (ابوخالد، یا ابوعبداﷲ عامری ) یکی از صحابه است . مادرش خالده بنت وقاص است و این یکی خواهر سعدبن ابی وقاص از عشره ٔ مبشره است . بعدها در کوفه خانه ساخته و سکونت گزیده بود بروایتی در زمان فرمانروائی بشربن مروان و بروایت دیگر در عهد مختار در کوفه درگذشت و احادیث بسیاری از وی نقل کرده اند. و زرکلی چنین آرد: صحابی است . وی هم سوگند بنی زهرة بوده است . او و پدرش را صحبت بوده . در زمان فرمانروائی بشر بر عراق وارد کوفه شد و در آنجا خانه ساخت و بسال 74 هَ . ق . درگذشت . بخاری و مسلم 146 حدیث از او ذکرکرده اند. (الاعلام ج 1 ص 175). و بعضی گفته اند در سال 66 هَ . ق . در زمان مختار در کوفه درگذشته است . (الاستیعاب ج 1 ص 86 شود). و رجوع به کتاب اخیر شود.
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن سمرةبن جنادة السوائی . رجوع به ماده ٔ قبل شود.
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن قرةالحرانی . از شاگردان احمدبن خلف و محمدبن خلف و از صناع آلات فلکی است . (الفهرست ص 396).
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن سمیره اسدی کوفی . طوسی او را از رجال شیعه شمرده و کشی وی را از راویان حضرت جعفر صادق (ع ) ذکر کرده است . علی بن حکم گفته است : او در روایت راستگو و سخت کوش بود و احادیث خود را کتابی کرده بودو جز از آن روایت نمیکرد. (لسان المیزان ج 2 ص 87).
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن شیبان بن عجلان بن عتاب بن مالک الثقفی . مداینی است ، در کتاب اخبار ثقیف او را جزءاشخاصی که در بیعت رضوان حضور داشته اند آورده و ابن دبّاغ او را استدراک کرده است . (الاصابة ج 1 ص 221).
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن صبح . مکنی به ابی بشر، تابعی است .
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ظالم بن حارثةبن عتاب بن ابی حارثةبن جُدی بن تدول بن بُحترالطائی البحتری . طبری وی را جزء کسانی که از طائفه ٔ طی بخدمت حضرت رسول (ص ) رسیدند ذکر کرده و گوید حضرت رساله ای برای او نوشته است ،و بحتر همان کسی است که بحتری شاعر معروف به او منسوب است . (الاستیعاب ج 1 ص 86). و رجوع به الاصابة شود.
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عباس نجفی . در کتاب امل الامل چنین آمده است که وی از فضلا و صالحان بوده است و از طریق مولای ما محمد باقربن محمدتقی مجلسی از پدرش روایت میکند. (تنقیح المقال ممقانی ص 199). و صاحب روضات الجنات او را چنین تعریف میکند: از فضلای متأخر و از پرهیزکاران پاکدامن بوده و شیخ حر عاملی او را در امل الامل ذکر کرده و گفته است که او از مولانا محمدباقربن محمدتقی مجلسی از پدرش روایت میکند و شیخ فخرالدین بن طریح نجفی صاحب مجمع البحرین از طریق پسر وی شیخ محمدبن جابر از او روایت دارد. (روضات الجنات ص 143).
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ اشهلی . رجوع به جابربن خالدبن مسعود شود.
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ راسبی . از بنی راسب است و ابوشداد از وی روایت کند. (الاستیعاب ج 1 ص 85). و رجوع به الاصابة شود.
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ یمامی ، کذاب است . در بخارا بعد از سنه ٔ دویست هجری از طریق حسن بصری روایت میکرده و خالدبن احمد امیر آن دیار او را تبعید کرده است . از حسن روایت کرده است که گفت وقتی که متولد شدم مرا نزد رسول خدا(ص ) بردند. آن حضرت در حق من دعا فرمود و گفت :خدایا نزاهت در علم به وی عطا کن . (لسان المیزان ج 2ص 87). و رجوع به جابربن عبداﷲبن جابرالعقیلی شود.
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) فارسی . رجوع به جابربن یزید فارسی شود.
(کشف الظنون ج 2 ص 508).
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن جابر العقیلی . از بشربن معاذ الاسدی نقل شده است که با رسول اکرم (ص ) نماز گزارد. و این دروغ است و بنظر من چنین شخصی وجود نداشته است . و عقیلی و یمامی یک شخص است که خطیب او را در المتفق والمفترق آورده است . وی دروغگو و جاهل و پلید بوده است . سهل بن شاذویه گوید: سه تن از کذابین را در بخارا دیدم : محمدبن تمیم ، حسن بن شبل و جابرالیمامی . و غنجاز گفته است : امیر بخارا خالدبن احمد او را از آنجا تبعید کرده است . (لسان المیزان ج 2 ص 87). و رجوع به جابربن عبداﷲ یمامی شود.
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن رئاب (یارباب ) بن النعمان بن سنان بن عبیدبن عدی بن غنم بن کعب بن سلمة. از اصحاب عقبه است و آنها شش تن بوده اند که در موضعی نزدیک بمنی بنام عقبه خدمت رسول خدا (ص ) رسیدند و دعوت آن حضرت را اجابت کردند و اسلام آوردند و بمدینه برگشتند و مردم آنجا را به اسلام دعوت کردند و تبلیغ کردند بطوری که آوازه ٔ دعوت آنها در میان مردم پیچید و نام پیغمبر زبان زد خاص و عام گردید. (امتاع الاسماع ص 33). و رجوع به الاستیعاب و الاصابة شود. و صاحب قاموس الاعلام آرد: جابربن عبداﷲبن رئاب الانصاری السلمی یکی از صحابه و جزء دسته ای از انصار است که قبل از وقعه ٔ عقبه به دین اسلام گرویده اند. در وقعه های بدر، احد، خندق بمعیت حضرت رسول بوده و پاره ای از احادیث را از وی نقل کرده اند.
ناصرخسرو.
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عبیدالعبدی . احادیث وی از حضرت رسول (ص ) در باب اشربه است و جز پسرش کسی از او روایت نکرده است . ابن ابی حاتم از پدرش نقل میکند که گفت او اهل بحرین بوده و یکی از کسانی است که از بحرین بخدمت رسول (ص ) آمد و عبداﷲ پسرش از او روایت کند. (الاستیعاب ج 1 ص 86). رجوع به الاصابة شود.
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) رعینی قتبانی . رجوع به جابربن یاسربن عویص ... شود.
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عوف .صحابی است . وی برادر عبدالرحمان بن عوف صحابه ٔ مشهورپیغمبر میباشد وقتی که مروان حکم اموی از شام لشکری بمکه بجنگ عبداﷲبن زبیر فرستاد مهتر آن سپاه حبش بن دجله بود. جابر برادر عبدالرحمان عوف با لشکر از مدینه بمدد عبداﷲبن زبیر آمد و لشکر شام را شکست داد. (رجوع به تاریخ گزیده ص 263). و رجوع به الاصابة شود.
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عتیک . تاریخ الخلفاءجابربن عتیک را جزو اعلامی که در زمان خلافت یزیدبن معاویه درگذشته اند نام میبرد. (تاریخ الخلفاء ص 140). وی را جبربن عتیک نیز گویند. و نسب او را چنین آورده اند: جبربن عتیک بن قیس بن الحارث بن هیشةبن الحارث بن امیةبن زیدبن معاویةبن مالک بن عوف بن عمروبن عوف بن مالک بن الاوس الانصاری المعاوی المدنی . در غزوه ٔ بدر و غزوات بعد از آن حضور داشته و در سال 61 در سن نودویک سالگی درگذشته است و مکنی به ابوعبداﷲ است . (الاستیعاب ج 1 ص 86). و رجوع به الاصابة ج 1 ص 224 و جبیر شود.
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عتیک بن قیس بن الاسودبن مری بن کعب بن غنم بن سلمة الانصاری السلمی ، از صحابه است و اختلاف است که در جنگ احد حضور داشته یا نه . ابن سعد از جماعتی از علماء نقل کرده است که در غزوات بعد از اُحُد حضور داشته است . (الاصابة ج 1 ص 224).