کلمه جو
صفحه اصلی

ثابت ماندن

فارسی به عربی

مازق

مترادف و متضاد

fix (فعل)
جا دادن، درست کردن، معین کردن، تعیین کردن، مقرر داشتن، محدود کردن، محکم کردن، کار گذاشتن، نصب کردن، استوار کردن، تعمیر کردن، ثابت شدن، ثابت ماندن، قرار دادن، بحساب کسی رسیدن، مستقر شدن، چشم دوختن به

پیشنهاد کاربران

رتوب. . . .


کلمات دیگر: