کلمه جو
صفحه اصلی

خاتمه


مترادف خاتمه : آخر، انجام، انقضا، پایان، فرجام، نهایت

متضاد خاتمه : آغاز

برابر پارسی : فرجام، سرانجام، پایان

فارسی به انگلیسی

end, conclusion, adjournment


close, closure, completion, end, ending, expiration, expiry, finis, kibosh, period, stop, tail end, termination, windup


end, conclusion, adjournment, finally, close, closure, completion, ending, expiration, expiry, finis, kibosh, period, stop, tail end, termination, windup

فارسی به عربی

اغلاق , انهاء , تکملة , نهایة

مترادف و متضاد

آخر، انجام، انقضا، پایان، فرجام، نهایت ≠ آغاز


finish (اسم)
خاتمه، پرداخت، پایان، فرجام، ختم، پرداخت رنگ وروغن، دست کاری تکمیلی، پرداخت کار

termination (اسم)
فسخ، خاتمه، پایان، انتها، ختم، پایان دهی، پایان یابی

close (اسم)
خاتمه، محوطه، ایست، توقف، پایان، جای محصور، انتها، بن بست

final (اسم)
خاتمه

end (اسم)
حد، پا، اتمام، سر، عمد، خاتمه، منظور، مقصود، مراد، نوک، طره، راس، پایان، انتها، فرجام، ختم، سرانجام، ختام، عاقبت، آخر، غایت، انقضاء

completion (اسم)
انجام، اتمام، خاتمه، تکمیل

conclusion (اسم)
انجام، اتمام، خاتمه، پایان، انعقاد، استنتاج، نتیجه، فرجام، ختم، اختتام، سرانجام، ختام، فروداشت، عاقبت

afterword (اسم)
خاتمه

ending (اسم)
خاتمه، پایان، فرجام

closure (اسم)
خاتمه، دریچه، بستار، رای کفایت مذاکرات، عمل محصور شدن، درب بطری و غیره، دربستن

finis (اسم)
خاتمه، پایان، ختم

epilogue (اسم)
خاتمه، نطق ختامی نمایش، بخش اخر کتاب یا مقاله

فرهنگ فارسی

مونث خاتم، پایان، عاقبت هرچیز، آخرکاری یاچیزی
۱ - ( اسم ) مونث خاتم . ۲ - (اسم ) پایان انجتم . جمع : خواتیم . یا خاتم. خدمت. پایان کار و خدمت ( مثلا در سربازی ) : ورق. خاتم. خدمت .

فرهنگ معین

(تِ مِ یا مَ ) [ ع . خاتمة ] (اِفا. ) مؤنث خاتم ، پایان ، انجام . ج . خواتیم .

لغت نامه دهخدا

خاتمة. [ ت ِ م َ ] (ع اِ) خاتمه . آخر هر چیزی و پایان آن . نتیجه . سرانجام . پایان . ج ، خواتم ، خواتیم . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء).


خاتمه.[ ت ِ م َ / م ِ ] ( ع اِ ) خاتمة. رجوع به خاتمة شود.
آن خاتمه کار مرا خاتم دولت
آن فاتحه طبع مرا فاتح ابواب.
خاقانی.
به بسطام رفت و منتظر خاتمه کار و مآل حال بنشست. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 370 ).
- خاتمه پذیر ؛ آنچه پایان پذیرد.
- خاتمه پذیرفتن ؛ پایان یافتن.
- خاتمه پذیری ؛ خاتمه پذیر بودن.
- خاتمه دادن ؛ پایان دادن.
- خاتمه گرفتن ؛ خاتمه یافتن.
|| کلمه ای که پایان مطلب را میرساند و نساخ کتب در آخر آن بکار میبرند. خاتمه. انتهی. تمت. والسلام. رجوع به خاتمت شود.

فرهنگ عمید

۱. پایان یافتن.
۲. (اسم ) قسمت پایانی چیزی.

فرهنگ فارسی ساره

پایان


پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
سَریو saryo ( اوستایی: ثْرَئُشتَ )
آژیوت ãžyut ( سنسکریت: آچیوتَ )
هَنکِر ( اوستایی: هَنکِرِثَ )

پایان، فرجام، نهایت

fin, conclusio'n

"خاتمه" واژه ای عربی و در گروه اسم ها، به معنای انتها یا نهایت و سرانجام یا عاقبت است.

اتمام، پایان، آخر


کلمات دیگر: