شاد شدن
فارسی به انگلیسی
to become happy, to become glad, cheer, liven
فارسی به عربی
افرح
مترادف و متضاد
خوشحالی کردن، خرسند کردن، خوشی دادن، خوشحال کردن، خوشنود کردن، شاد شدن، خشنود ساختن، مشعوف ساختن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) خوشحال شدن مسرور گشتن .
لغت نامه دهخدا
شاد شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) خوشحال شدن. بهجت. بهج. فرح. ( ترجمان القرآن ). اعجاب. ( منتهی الارب ). ابتهاج. استبهاج. بهج. استبشار. ارتیاح. اجتذال. جَذل. انفراج. استطراب. بَش . بشاشت. تبشش :
پری چهره را بچه بد در نهان
از آن شاد شد شهریار جهان.
شود شیر شاد از شکار بره
که ماه آمدش گفتی اندر کنار.
وقت بهار شاد بسبزه و گیا شدم.
از پس انده و رنج شب تار آید.
جان و روان عدو ازو بشود شاد.
بعطاهاش که جز عاریتی نیست عطاش.
پری چهره را بچه بد در نهان
از آن شاد شد شهریار جهان.
فردوسی.
کند حلقه در گردن کنگره شود شیر شاد از شکار بره
فردوسی.
چنان شاد شد زان سخن شهریارکه ماه آمدش گفتی اندر کنار.
فردوسی.
وقت خزان بیاد رزان شد دلم فراخ وقت بهار شاد بسبزه و گیا شدم.
ناصرخسرو.
روز رخشنده کز و شاد شود مردم از پس انده و رنج شب تار آید.
ناصرخسرو.
بسته شنودی که جز بوقت گشادش جان و روان عدو ازو بشود شاد.
ناصرخسرو.
گر چه بسیار دهد شاد نبایدت شدن بعطاهاش که جز عاریتی نیست عطاش.
ناصرخسرو.
پیشنهاد کاربران
ابتهاج
گل از گل کسی شکفتن.
کلمات دیگر: