کلمه جو
صفحه اصلی

خفت


مترادف خفت : استخفاف، افت، انفعال، سرافکندگی، تحقیر، خوارداشت، ذلت، خجالت، خواری، سبکی، سرشکستگی، بی اعتباری، شرمساری، طیره | خفتن، خوابیدن | گره، محکم

متضاد خفت : ثقل | بیداری، یقظه |

برابر پارسی : خواری، زبونی، کوته مایگی | ( خفّت ) سبکی

فارسی به انگلیسی

abscissa, degradation, hitch, humiliation, ignominy, knot, scandal, stigma, lightness disgrace, sleep, sleeping, lightness, running noose, tight necklace, tight, tightly

lightness, disgrace


abscissa, sleeping


running noose, tight necklace, tight, tightly


abscissa, degradation, hitch, humiliation, ignominy, knot, scandal, stigma


فارسی به عربی

احتقار , انشوطة , خزی

عربی به فارسی

خرف کردن , بي حس و بي روح کردن , بي جان شدن


مترادف و متضاد

abasement (اسم)
خفت، خواری

abuse (اسم)
خفت، خواری، سوء استعمال، توهین، فحش، پرخاش، تهمت، بد زبانی، بد دهنی، سب

affront (اسم)
خفت، بی حرمتی، هتاکی، رودررویی

contumely (اسم)
خفت، توهین، بی حرمتی، اهانت

knot (اسم)
خفت، عقد، منگوله، گره، عقده، مشکل، غده، برکمدگی، دژپیه، چیز سفت یا غلنبه، گره دریایی

loop (اسم)
خفت، حلقه، چرخ، حلقه طناب، پیچ، گره، چنبر، طناب، حلقه زنی

opprobrium (اسم)
خفت، زشتی، ننگ، رسوایی، فضاحت، ناسزاگو

light-mindedness (اسم)
خفت

استخفاف، افت، انفعال، سرافکندگی، تحقیر، خوارداشت، ذلت، خجالت، خواری، سبکی، سرشکستگی، بی‌اعتباری، شرمساری، طیره ≠ ثقل


خفتن، خوابیدن ≠ بیداری، یقظه


گره


محکم


۱. گره
۲. محکم


فرهنگ فارسی

( مصدر ) خفتن . یا خفت و خیز . ۱ - همخوابی با کسی جماع . ۲ - آهستگی مدار . ۳ - اضطراب بیقراری .
قوه ایست مائل بمحیط مقابل ثقل

فرهنگ معین

(خِ فَّ ) [ ع . خفة ] (اِمص . ) ۱ - سبکی . ۲ - خواری ، ذلت .
(خُ ) (مص مر ) ۱ - خفتن . خفت و خیز: همخوابی با کسی ، جماع . ۲ - آهستگی ، مدارا. ۳ - اضطراب ، بی قراری .

(خِ فَّ) [ ع . خفة ] (اِمص .) 1 - سبکی . 2 - خواری ، ذلت .


(خُ) (مص مر) 1 - خفتن . خفت و خیز: همخوابی با کسی ، جماع . 2 - آهستگی ، مدارا. 3 - اضطراب ، بی قراری .


لغت نامه دهخدا

خفت . [ خ ِ ] (اِ) نوعی گره است و آن حلقه کردن یک سر ریسمان و غیره و برون کردن سر دیگراز آن و کشیدن آن تا بحد گره باشد، چنانکه با کمند برای گرفتن مرد یا اسپ کنند. (یادداشت بخط مؤلف ).
- خفت انداختن ؛ گره خفت انداختن . (یادداشت بخط مؤلف ).
- گره خفت زدن ؛ گرهی زدن که آن گره خفت باشد. (یادداشت بخط مؤلف ).


خفت. [ خ ِ ] ( اِ ) نوعی گره است و آن حلقه کردن یک سر ریسمان و غیره و برون کردن سر دیگراز آن و کشیدن آن تا بحد گره باشد، چنانکه با کمند برای گرفتن مرد یا اسپ کنند. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- خفت انداختن ؛ گره خفت انداختن. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- گره خفت زدن ؛ گرهی زدن که آن گره خفت باشد. ( یادداشت بخط مؤلف ).

خفت. [ خ ُ ] ( مص مرخم ، اِ مص مرخم ) عمل خفتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) ( ناظم الاطباء ) :
ز دیوان اگر نام او کرده پاک
خورش خارو خفتش ابر تیره خاک.
فردوسی.
- خفت و خیز ؛ عمل خوابیدن و بلند شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- || جماع. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
نیابد همی سیری از خفت و خیز
شب تیره زو جفت گردد گریز.
فردوسی.
- خفت و نشست ؛ عمل نشستن و خوابیدن. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- نیم خفت ؛ نیم باز. نیم بسته :
همان نرگسی در چمن نیم خفت.
نظامی.
|| امر از خفتن :
چو همرشته خفتگانی خموش
فروخفت یا پنبه ای نه بگوش.
نظامی.
شتربچه با مادر خویش گفت
پس از رفتن آخر زمانی بخفت.
سعدی.
|| ( اِ ) سداب. ( ناظم الاطباء ). رجوع به ماده بعد شود.

خفت. [ خ َ ] ( ع اِ ) سداب. ( ناظم الاطباء ). || ( مص ) کمین کردن. ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی ). || ( مص ) بلند نکردن صدا. منه : خفت الرجل صوته و بصوته خفتاً؛ بلند نکرد آن مرد آواز خود را. ( منتهی الارب ). ضد جهر. ( یادداشت بخط مؤلف ). || پنهان راز گفتن. ( تاج المصادر بیهقی ). پنهانی گفتن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).

خفت. [ خ ِف ْ ف َ ] ( ع اِمص ) سبکی. خفیفی. ( ناظم الاطباء ). مقابل ثقل. ( یادداشت بخط مؤلف ) : با قلت اجزاء وخفت حجم مشتمل است بر شرح مواقف و مقامات سلطان محمود سبکتکین و برخی از احوال آل سامان. ( ترجمه تاریخ یمینی ). طاهر چون خفت حال و قلت اعوان فائق و خلو عرصه بلخ بشنید، طمع در استخلاص بلخ بست. ( ترجمه تاریخ یمینی ). معظم سپاه را بازپس گذاشت تا مگر چیپال رای قنوج چون خفت اعوان سلطان ببیند، ثبات نماید. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || صحت. ( یادداشت بخط مؤلف ) : اگر در ایشان... آید و صحت و خفت ایشان تحری افتد، اندازه خیر است و مثوبات آن که تواند شناخت. ( کلیله و دمنه ). چون آثار خفت و دلائل صحت تمام شد، هنگام سحر بر قصد اداء فریضه بمسجد رفتم. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || شرمگینی. ( ناظم الاطباء ). || خواری. ( یادداشت بخط مؤلف ).

خفت . [ خ َ ] (ع اِ) سداب . (ناظم الاطباء). || (مص ) کمین کردن . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). || (مص ) بلند نکردن صدا. منه : خفت الرجل صوته و بصوته خفتاً؛ بلند نکرد آن مرد آواز خود را. (منتهی الارب ). ضد جهر. (یادداشت بخط مؤلف ). || پنهان راز گفتن . (تاج المصادر بیهقی ). پنهانی گفتن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).


خفت . [ خ ِف ْ ف َ ] (ع اِ) قوه ای است مائل بمحیط. مقابل ثقل . (یادداشت بخط مؤلف ). در کشاف اصطلاحات فنون آمده : بکسر خاء ثقل و هر دو لفظ از کیفیات ملموسه است و بیان آن در ضمن معنی ثقل در حرف ثاء مثلثه گذشت . || تردستی و آن قسمتی شعبده است که عامل مهم آن چستی و جمله کاری مشعبد است . (یادداشت بخط مؤلف ).


خفت . [ خ ِف ْ ف َ ] (ع اِمص ) سبکی . خفیفی . (ناظم الاطباء). مقابل ثقل . (یادداشت بخط مؤلف ) : با قلت اجزاء وخفت حجم مشتمل است بر شرح مواقف و مقامات سلطان محمود سبکتکین و برخی از احوال آل سامان . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). طاهر چون خفت حال و قلت اعوان فائق و خلو عرصه ٔ بلخ بشنید، طمع در استخلاص بلخ بست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). معظم سپاه را بازپس گذاشت تا مگر چیپال رای قنوج چون خفت اعوان سلطان ببیند، ثبات نماید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || صحت . (یادداشت بخط مؤلف ) : اگر در ایشان ... آید و صحت و خفت ایشان تحری افتد، اندازه ٔ خیر است و مثوبات آن که تواند شناخت . (کلیله و دمنه ). چون آثار خفت و دلائل صحت تمام شد، هنگام سحر بر قصد اداء فریضه بمسجد رفتم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || شرمگینی . (ناظم الاطباء). || خواری . (یادداشت بخط مؤلف ).
- خفت دادن :
از طرفه رسمهای فلک در تعجبم
کامی بکس نداد که خفت نمیدهد.

تأثیر (از آنندراج ).


- خفت کشیدن :
در حقیقت جهل کامل به ز علم ناقص است
زر کشد از کم عیاری خفت از سنگ تمام .

مخلص کاشی (از آنندراج ).


|| سبکساری . بیمغزی . طیش . سبکی . (یادداشت بخط مؤلف ) : هر آنکه ناآزموده را کار بزرگ فرماید بدان که ندامت برد و بنزدیک خردمندان بخفت رای منسوب گردد. (گلستان سعدی ). ارادت من در حق وی بخلاف عادت دیدند و بر خفت عقلم حمل کرده و نهفته بخندیدند. (گلستان سعدی ). چهارهزار مرد با سفیدهان بکشتندبسبب خفت و کم عقلی . (تاریخ قم ص 91).

خفت . [ خ ِف ْ ف َ ] (ع مص ) خفیف کردن کسی . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ) : خفت ها و تشدیدها رفت . (تاریخ بیهقی ). || سبک شدن . (یادداشت بخط مؤلف ).


خفت . [ خ ُ ] (مص مرخم ، اِ مص مرخم ) عمل خفتن . (یادداشت بخط مؤلف ) (ناظم الاطباء) :
ز دیوان اگر نام او کرده پاک
خورش خارو خفتش ابر تیره خاک .

فردوسی .


- خفت و خیز ؛ عمل خوابیدن و بلند شدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
- || جماع . (یادداشت بخط مؤلف ) :
نیابد همی سیری از خفت و خیز
شب تیره زو جفت گردد گریز.

فردوسی .


- خفت و نشست ؛ عمل نشستن و خوابیدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
- نیم خفت ؛ نیم باز. نیم بسته :
همان نرگسی در چمن نیم خفت .

نظامی .


|| امر از خفتن :
چو همرشته ٔ خفتگانی خموش
فروخفت یا پنبه ای نه بگوش .

نظامی .


شتربچه با مادر خویش گفت
پس از رفتن آخر زمانی بخفت .

سعدی .


|| (اِ) سداب . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود.

فرهنگ عمید

"
۱. سبک شدن، سبکی، خواری.
۲. سبکی در عقل یا کار.
۳. [قدیمی] سبک و کم وزن بودن.
= خفتن
* خفت و خیز: [قدیمی]
۱. خفتن و برخاستن.
۲. جماع.

۱. سبک شدن؛ سبکی؛ خواری.
۲. سبکی در عقل یا کار.
۳. [قدیمی] سبک و کم‌وزن بودن.


= خفتن
⟨ خفت‌و‌خیز: [قدیمی]
۱. خفتن و برخاستن.
۲. جماع.


دانشنامه عمومی

گرهی موقت که با آن طناب را مستقیماً به دور شیء دیگر می بندند یا می پیچند اصطلاحاً خِفت نامیده می شود.
خفت الوار: خفتی که با یک دور پیچاندن طناب به دور الوار یا دکل و سپس پیچاندن چندبارهٔ طناب به دور خودش درست می شود
خفت بندآویز: خفتی برای بستن سر طناب به حلقهٔ انتهایی قرقره یا بستن چاقو یا سوت به بندآویز
خفت بویه: خفتی پرکاربرد برای بستن طناب یا بافه به میله یا حلقه یا چشمی بویه
خفت پازو: خفتی بسیار ساده و درعین حال محکم که طناب کاران از آن برای بستن طناب به دور طنابی دیگر یا پازو یا شیء مشابه استفاده می کنند
خفت دوپَر: خفتی برای اتصال سر طناب به یک تیرک یا حلقهٔ ثابت
خفت شاخ گاوی: خفتی برای بستن میانهٔ یک طناب به طناب دیگر یا تیر یا حلقه
خفت غلتش: خفتی که در هنگام وارد آمدن نیروی کشش از سمتی معین به تیرک بار یا جرثقیل با دو بار بستن ابتدا و انتهای طناب به دور تیرک بسته می شود
خفت قلاب: خفتی برای بستن طناب به قلاب
خفت قیطانی: نیم خفتی که از یک بار زیر و رو بردن دو سر یک طناب یا دو طناب متفاوت حاصل می شود
خفت کوتاه کن دوسربسته: نوعی خفت کوتاه کن که برای جلوگیری از باز شدن آن دو سر طناب را می بندند یا مهار می کنند
خفت کوتاه کن گره دار: نوعی خفت کوتاه کن که برای جلوگیری از باز شدن آن در دو سر طناب گره می زنند
خفت کوتاه کن گره کور: نوعی خفت کوتاه کن که برای جلوگیری از باز شدن آن در دو سر طناب گره کور می زنند
خفت کوتاه کن: خفتی برای کوتاه کردن موقت طناب

فرهنگ فارسی ساره

کوته مایگ


فرهنگستان زبان و ادب

{choker} [مهندسی منابع طبیعی- محیط زیست و جنگل] سیم یا زنجیر کوتاهی که برای اتصال گِرده بینه ها به قلاب سیم دستگاه کشنده وصل می شود
{hitch} [حمل ونقل دریایی] گرهی موقت که با آن طناب را مستقیماً به دور شیء دیگر می بندند یا می پیچند

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی خَفَّتْ: سبک شد
معنی خِفْتُ: می ترسم
معنی خِفْتِ: ترسیدی (مؤنث)
معنی صَغَارٌ: کوچک کردن - خفـّت - ذلت و خواری
معنی سَفَهاً: خفت نفسی است که از کمی عقل ناشی میشود
معنی سُّفَهَاءُ: سبک مغزان ( از کلمه سفه به معنای خفت نفسی است که از کمی عقل ناشی میشود )
معنی سَفِیهاً: سبک مغز ( از کلمه سفه به معنای خفت نفسی است که از کمی عقل ناشی میشود )
معنی سَفِیهُنَا: سبک مغزما ( از کلمه سفه به معنای خفت نفسی است که از کمی عقل ناشی میشود )
معنی سَفَاهَةٌ: کم عقلی و نداشتن رأی ثابت( از کلمه سفه به معنای خفت نفسی است که از کمی عقل ناشی میشود )
معنی سَفِهَ نَفْسَهُ: خویش را به نادانی و سبک مغزی بزند( از کلمه سفه به معنای خفت نفسی است که از کمی عقل ناشی میشود )
تکرار در قرآن: ۳(بار)
(مثل فلس) آهسته سخن گفتن خفوت به ضمّ اوّل به معنی ساکت و آرام شدن است در مصباح گفته «خفت الرجل بصوته» یعنی صدایش را بلند نکرد و «خافت بقرائته مخافة» قرائت را با آواز بلند نخواند. نمازت را با صدای بلند و با صدای بسیار آهسته مخوان و میان این دو راهی بر گزین. تفصیل این آیه در «جهر» فریاد و مراد از «تخافت» بسیار آهسته است که خود خوان نیز نشنود. * میان خویش آهسته سخن گویند که توقف نکردید مگر ده روز. به راه افتادند در حالیکه به آرامی می‏گفتند: امروز فقیری در آن باغ پیش شما نیاید.

واژه نامه بختیاریکا

( خَفَت ) به خَفَت نُهادِن
( خَفَت ) خِفت؛ ضربه
( خِفت ) خفه؛ گره سفت
( خُفت ) کمینگاه؛ خوابگاه
( خُفت ) خوابگاه

پیشنهاد کاربران

خواری

خوابید

خفّت :سبک بالی ، نداشتن گرفتاری مادی
( ( هر گرانی و کسل خود از تنست
جان ز خفّت جمله در پریدنست ) )
( مثنوی مولوی ، دفتر 3 ، محمد استعلامی ، چاپ اول 1363، ص 375 )


افت. خجالت. سبکی. خواری

افت . خواری. خجالت

ignominy
رسوایی، بد نامی،
بی آبرو شدگی، آبرو ریزی، خفت، ننگ
e. g. the ignominy of being imprisoned for theft
رسوایی زندانی شدن به خاطر دزدی

خواری_خجالت_افت_کوچکی

خِفتیدن = خِفت شدن.
خِفتاندن = خفت کردن.


کلمات دیگر: