کلمه جو
صفحه اصلی

زائد


مترادف زاید : اضافه، اضافی، زایده، زیاده، زیادی، غیرضروری، غیرلازم

متضاد زاید : ضروری

برابر پارسی : بیش از اندازه، فزون

فارسی به انگلیسی

over-, superfluous, supernumerary, superfluity

superfluous


over-, superfluous, supernumerary


waste, superfluous, pleonastic, redundant

عربی به فارسی

بعلا وه , باضافه , افزودن به , مثبت , اضافي


مترادف و متضاد

useless (صفت)
خنثی، بیهوده، بی مصرف، عاری از فایده، غیر قابل استفاده، غیر ضروری، عاطل، زائد، نا کار، بی فایده، بلا استفاده، عبث، باطله

extra (صفت)
بسیار، اضافی، بزرگ، زائد، یدکی

redundant (صفت)
فاضل، مفرط، زائد، افزونه، دارای اطناب

surplus (صفت)
زائد، بیش از حد نصاب

further (صفت)
اضافی، دیگر، بیشتر، زائد، جلوتر، بعدی، مجدد

intercalary (صفت)
اضافی، افزوده، زائد، کبیسه، اندر جاه

waste (صفت)
زائد، باطله

superfluous (صفت)
زیادی، زائد، اطناب امیز

unneeded (صفت)
زائد

supererogatory (صفت)
زیاد، زائد، نافله، بیش از حد لزوم، وابسته به بسپردازی

۱. اضافه، اضافی، زایده، زیاده، زیادی
۲. غیرضروری، غیرلازم ≠ ضروری


فرهنگ فارسی

برای ترکیبات زائد

زاید، افزون، شونده، زیاشونده، نموکننده، اضافه
( اسم صفت ) ۱ - افزون شونده زیاد شونده . ۲ - نمو کننده نامی شونده . ۳ - افزون اضافه . ۴ - فراوان بسیار . ۵ - غیر لازم غیر ضروری . ۶ - کلمه ای که وجود و عدم آن بمعنی اصلی آن زیانی نرساند هر چند خود خالی از فایدتی نباشد . ۷ - حرف مزید و آن حرفی است که به خروج پیوندد مانند شین [[ بستمش ]] [[ پیوستمش ]]. ۸ - عددیست که مبلغ اجزای آن از جمله آن افزون باشد چون ۱۲ که نصف آن با ربع آن با سدس آن با دوازده یک آن معدل ۱۶ باشد . یا زاید ثقه حدیثی که یک ورای ثقه بتنهایی آنرا نقل کرده و آن سه گونه بود : الف - مضمون حدیث مخالف حدیثهای دیگر بود ( و آن مردود است ) . ب - مضمون آن مخالف با حدیثهای دیگر نباشد ( این مقبول است ) ج - مضمون آن با دیگر حدیثها مخالف جزئی باشد .
شکل هذلولی

فرهنگ معین

(یِ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - اضافه . ۲ - غیرلازم . ۳ - فراوان .

لغت نامه دهخدا

زاید. [ ی ِ ] ( ع ص ، اِ ) زائد. نموکننده و افزون شونده. ( اقرب الموارد ). بالنده. افزون شونده. نموکننده. ( ناظم الاطباء ). || مافوق. علاوه و زیادتر و افزون تر. ( ناظم الاطباء ). || افزون. ( آنندراج ). فراوان. بسیار :
خصم تو هست ناقص و مال تو زاید است
کت بخت تابع است و جهانت مساعد است.
منوچهری.
|| ضمیمه و زیادتی. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به زایده شود. || فزونی دهنده و زیاده کننده. ( اقرب الموارد ). || غیر لازم. ( قاموس عصری عربی -انگلیسی ). || اهل عربیت کلمه ای را گویند که وجود و عدم آن به معنی اصلی زیانی نرساند هر چند خود خالی از فایدتی نیست. و بدین معنی است حروف زیادة چنانکه از «فوائد ضیائیة» بدست می آید. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). زائد، گاه حرفی است که با کلمه ترکیب میشود. این حروف را در آغاز کلمه ، دواخل و در وسط کلمه محشیات و درآخر کلمه ، کواسع گویند. ( از مجله لغة العرب سال 8 ص 551 ). و زائد ( در صورتی که بطور مستقل آید و با کلمه ترکیب نشود ) بر دو قسم است : قسم اول ، زائد غیرمعین چنانکه در جمله دو لفظ مترادف آرند. بکار بردن این گونه زائد را تطویل گویند مانند کلمه کذب و مین دراین جمله : سخن فلان را کذب و مین یافتم. که یکی از این دو غیرلازم و زائده است. قسم دوم ، زائد لا علی التعیین ( غیرمعین ) است که آن را حشو نامند، مانند کلمه سخنی ، در این جمله : سخن فلان را سخنی دروغ یافتم. که آوردن سخنی بیفائده و زائد است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). ابوالبقاء آرد:
بکار بردن زائد در کلام عرب ، بایستی بمنظور فایدتی باشد لفظی یا معنوی ، و گرنه لغو است. فایده لفظی آن است که جمله بوسیله آن زائد بزیور فصاحت بیشتر یا استقامت وزن و یا حسن سجع آراسته گردد. فائده ٔمعنوی آن است که معنی جمله ، بدان زیادة مؤکد گردد.چنانکه افزودن من و با در خبر ما و لیس افادت استغراق کند. و گاه نیز با آوردن یک زائد فایده لفظی و معنوی هر دو حاصل گردد. در قرآن ، زائد برای مزید استحکام و استقامت ترکیب ، بسیار آمده است. و رسم عرب بر آن است که گاه اسم و یا فعل زائد ( بمنظور فایدتی ) درجمله می آورند مانند اسم در بسم اﷲ الرحمن الرحیم و کان در کیف نکلم من کان فی المهد صبیا. گاه نیز برخی کلمات را ناقص بکار میبرند چنانکه گویند: درس المنا؛ یعنی درس المنابر و لیس شی علی المنون بخا یعنی بخال. ( از کلیات ابوالبقاء زیادة ). و رجوع به دائرة المعارف بستانی زیادة و زیادة در این لغت نامه شود. || اهل عربیت حروف عضو اصلی یک کلمه را زائد گویند و برای تعلیم آن به مبتدیان و مشخص ساختن آن از حروف اصلی در نزد ایشان ، قانون سنجش وزن کلمه با«فاء و عین و لام » وضع شده ، بدین گونه که هر حرفی ازکلمه که در مقابل یکی از این سه حرف بترتیب قرار گیرد اصلی و آنکه چنین نیست زائد است. برای شناختن حروف زائد و اصلی کلمات در اصل لغت نیز روشهائی گفته شداست مانند: اشتقاق و عدم نظیر و غیر آن و شرح آن درحاشیه جاربردی بر شافیه صرف آمده است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 612 ). و رجوع به حرف زائد و حروف زائد، حرف زیاده و حروف سئلتمونیها شود. || در علم قافیه حرف مزید را گویند و آن از حروف قوافی است. در منتخب تکمیل الصناعة می آرد: مزید حرفی است که بخروج پیوندد، مانند شین بستمش و پیوستمش و این اصطلاح فارسیان است و بعضی مزید را زائد نام کنند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || عدد زائد یازائد. از اقسام زوج ، عددی است که مبلغ اجزاء آن از جمله آن افزون باشد، چون دوازده که نصف آن با ربع آن ، با سدس آن با دوازده یک آن ، شانزده باشد. || دستان زاید یا زائد. دستانی است که گاهی بر بالای دستان سبابه بندند. || در اصطلاح محاسبان در جبر و مقابله ، مستثنی منه را گویند چنانکه اگر گفته شود: عندی ماءة الا مال ، ماءة ( صد ) مستثنی منه و زائد است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون چ ترکیه ج 1 ص 202 و 676 ). || قطع زاید یا زائد. شکل هذلولی.

زاید. [ ی ِ ] (اِخ ) (شیخ ...) شیخ زائد. قریه ای است در مصر. (از ملحقات المنجد).


فرهنگ عمید

۱. ویژگی آنچه ضرورت ندارد، غیرضروری.
۲. [قدیمی] فزون، فراوان.
۳. اضافه.

فرهنگ فارسی ساره

فزون


جدول کلمات

افزون

پیشنهاد کاربران

پُر فزون / کم بایست

زائد [اصطلاح موسیقی ]:فاصله ی نیم پرده در موسیقی قدیم ایران را می گفته اند.


کلمات دیگر: