مترادف اب : ( آب ) ماء، مایع، شیره، عرق، عصاره، عصیر، حل، محلول، ذوب، خوی، بزاق، آب دهان، منی، بحر، دریا، یم، زهاب، آبرو، حیثیت، شرف، عزت، تری، تازگی، طراوت | ابو، باب، بابا، پدر، والد
متضاد اب : ابن، ام
بابا , باباجان , اقاجان , پدر , والد , موسس , موجد , بوجود اوردن , پدري کردن , پدرشاه , رءيس خانواده , ريش سفيد قوم , ايلخاني , شيخ , بزرگ خاندان , پدرسالا ر
ابو، باب، بابا، پدر، والد ≠ ابن، ام
( اَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پدر، ج . آباء. 2 - کشیش .
اب . [ اَ ] (اِ) سنبل الطیب . (مخزن الادویه ).
اب . [ اَب ب ] (اِخ ) نام شهرکی به یمن .
اب . [ اَب ب ] (ع اِ) گیاه . عشب . علف که چهاروا و بهائم خورد. آنچه از زمین روید. سبزه . || چراگاه . مَرعی ̍. مرتع. گیاه زار. چمن .
اب . [ اَب ب ] (ع مص ) ساز کردن . بسیج کردن . بسیجیدن (رفتن را). ساختن رفتن را و عزم کردن بر آن . (تاج المصادر بیهقی ). ساز رفتن کردن و بازآمدن . || مشتاق وطن شدن . آرزومندی زادبوم . || بساختن کاری را. (زوزنی ). || دست بردن (بشمشیر). دست بشمشیر زدن ازبهر کشیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || جنبانیدن . اِبابت . اِباب .
اب . [اِ ب ب ] (اِخ ) نام قریه ای از قراء ذوجبله به یمن .
منوچهری .
سوزنی .
منوچهری .
؟
هاتف .
پدر.
عیب مرض