کلمه جو
صفحه اصلی

ثقیل


مترادف ثقیل : سنگین، گران، وزین، هوار، دیرهضم، ناگوار، ناخوشایند

متضاد ثقیل : سبک، خوش گوار، خوشایند

برابر پارسی : سنگین، گرانبار

فارسی به انگلیسی

cumbersome, labored, heavy, ponderous, indigestible

heavy, indigestible


cumbersome, labored, heavy, ponderous


عربی به فارسی

گرانبار , سنگين , ناگوار , شاق , غم انگيز , ظالمانه , گران , وزين , زياد , سخت , متلا طم , کند , دل سنگين , تيره , ابري , غليظ , خواب الود , فاحش , ابستن , باردار , دشوار , طاقت فرسا , گردن کلفت , انباشته , سنگين وکندرو , لخت , قلنبه , موثر , سنجيده , با نفوذ , پربار


مترادف و متضاد

hefty (صفت)
قوی، سنگین، ثقیل

سنگین، گران، وزین، هوار ≠ سبک، خوش‌گوار، خوشایند


دیرهضم، ناگوار


ناخوشایند


۱. سنگین، گران، وزین، هوار
۲. دیرهضم، ناگوار
۳. ناخوشایند ≠ سبک، خوشگوار، خوشایند


فرهنگ فارسی

گران، سنگین، کسی که صحبت اوراناخوش دارند
( صفت ) ۱- گران سنگین وزین مقابل خفیف سبک . ۲- گرانجان آنکه صحبت ویرا ناخوش دارند. ۳- سخت بیمار. ۴- یکی ازهفده بحراصول موسیقی . یادرهم ثقیل . واحد وزن در قدیم و آن بوزن یک درهم و دو دانگ بوده است .
نام پسر یکی از سلاطین روم

فرهنگ معین

(ثَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - گران ، سنگین . مق خفیف ، سبک . ۲ - گران جان . ۳ - سخت بیمار. ۴ - یکی از هفده بحر اصول موسیقی .

لغت نامه دهخدا

ثقیل. [ ث َ ] ( ع ص ) گران. وزین. سنگین.مقابل خفیف ، سبک. گران سنگ. گران به وزن. || گران جان. آنکه صحبت وی را ناخوش دارند. ( منتهی الارب ). خَلنفَع. ناکس. شبشت. شبست. دهلب :
چون بخواند نامه خود آن ثقیل
داند او که سوی زندان شد رحیل.
مولوی.
- امثال :
کل شی من الثقیل ثقیل ؛
از گرانان بود گران همه چیز.
( امثال و حکم از قابوسنامه )
|| سخت بیمار. بیماریش سنگین شده. ثاقل. مرد آرمیده. || دیرفعل. || دژگوارد.بدگوارد. که دیرگوارد. بطی الانهضام. سنگین. دیر هضم. دیرگوار. || نام دردی است که عضو از آن گران معلوم میشود. ( غیاث اللغة ). ج ، ثِقال و ثُقل و ثُقلاء. || ثقیل الظهر؛ بسیار عیال. || درهم ثقیل ؛ به وزن درهمی و دو دانک در هم بوده است.

ثقیل. [ ث َ ] ( اِخ ) نام پسر یکی از سلاطین روم :
ابر میسره پور قیصر ثقیل
ابر میمنه قیصر و کوس و پیل.
فردوسی ( لغت نامه شاهنامه ولف ص 725 ).
شاید این لفظ ثفیل باشدصورتی از تئوفیل .

ثقیل . [ ث َ ] (اِخ ) نام پسر یکی از سلاطین روم :
ابر میسره پور قیصر ثقیل
ابر میمنه قیصر و کوس و پیل .

فردوسی (لغت نامه ٔ شاهنامه ٔ ولف ص 725).


شاید این لفظ ثفیل باشدصورتی از تئوفیل .

ثقیل . [ ث َ ] (ع ص ) گران . وزین . سنگین .مقابل خفیف ، سبک . گران سنگ . گران به وزن . || گران جان . آنکه صحبت وی را ناخوش دارند. (منتهی الارب ). خَلنفَع. ناکس . شبشت . شبست . دهلب :
چون بخواند نامه ٔ خود آن ثقیل
داند او که سوی زندان شد رحیل .

مولوی .


- امثال :
کل شی ٔ من الثقیل ثقیل ؛
از گرانان بود گران همه چیز.

(امثال و حکم از قابوسنامه )


|| سخت بیمار. بیماریش سنگین شده . ثاقل . مرد آرمیده . || دیرفعل . || دژگوارد.بدگوارد. که دیرگوارد. بطی ٔ الانهضام . سنگین . دیر هضم . دیرگوار. || نام دردی است که عضو از آن گران معلوم میشود. (غیاث اللغة). ج ، ثِقال و ثُقل و ثُقلاء. || ثقیل الظهر؛ بسیار عیال . || درهم ثقیل ؛ به وزن درهمی و دو دانک در هم بوده است .

فرهنگ عمید

۱. گران، سنگین.
۲. [مجاز] ویژگی کلمه ای که تلفظ آن دشوار باشد.
۳. [قدیمی، مجاز] ویژگی کسی که صحبت او را ناخوش دارند.

فرهنگ فارسی ساره

سنگین


پیشنهاد کاربران

سنگین وزین

گران

جن و پری


کلمات دیگر: