کلمه جو
صفحه اصلی

چاپار


مترادف چاپار : برید، پست، پستچی، پیک، قاصد، نامه بر، نامه رسان

برابر پارسی : پیک

فارسی به انگلیسی

matter


courier, matter

courier


فارسی به عربی

برید

مترادف و متضاد

post (اسم)
پست، تعجیل، مسئولیت، منصب، سمت، موقعیت، مسند، مقام، شغل، چاپار، صندوق پست، بسته پستی، پستخانه، ارسال سریع، سیستم پستی، تیر تلفن و غیره، پست نظامی، مجموعه پستی، تیردگل کشتی و امثال آن

mail (اسم)
پست، جوشن، زره، چاپار

express messenger (اسم)
چابک سوار نامه رسان، چاپار

postboy (اسم)
چابک سوار نامه رسان، چاپار

postilion (اسم)
پیشرو، چابک سوار نامه رسان، چاپار، راهنما یا یساول پست، نوعی کلاه زنانه

mailman (اسم)
چاپار، نامه رسان، پستچی

letter carrier (اسم)
چاپار، نامه رسان، پستچی

lion (اسم)
چاپار، شیر، برج اسد، شیر نر، هژبر

pony express (اسم)
چاپار، پست سریع السیر قدیم

برید، پست، پستچی، پیک، قاصد، نامه‌بر، نامه‌رسان


فرهنگ فارسی

نامه بر، پیک، نامه رسان، پست، چپرهم گفته اند
( اسم ) پیک نامه بر قاصد.
نام محلی کنار راه سنندج و ساوجبلاغ میان میرزا میرانشاه و گردن. امیر آباد در ۱۵۵٠٠٠ گزی سنندج .

فرهنگ معین

[ تُر. ] (اِ. ) پیک ، نامه بر.

لغت نامه دهخدا

چاپار. (ترکی ، اِ) پیک . چپر. برید. پست . قاصد. نامه بر. گسی بنده . و رجوع به پیک و برید و چپر و گسی بنده وچاپارخانه شود. || نام نوعی خراج که در پیش از قراء میگرفته اند. (مرآت البلدان ج 1 ص 337).


چاپار. ( ترکی ، اِ ) پیک. چپر. برید. پست. قاصد. نامه بر. گسی بنده. و رجوع به پیک و برید و چپر و گسی بنده وچاپارخانه شود. || نام نوعی خراج که در پیش از قراء میگرفته اند. ( مرآت البلدان ج 1 ص 337 ).

چاپار. ( اِخ ) نام محلی کنار راه سنندج و ساوجبلاغ میان میرزامیرانشاه و گردنه امیرآباد در 155000 گزی سنندج.

چاپار. (اِخ ) نام محلی کنار راه سنندج و ساوجبلاغ میان میرزامیرانشاه و گردنه ٔ امیرآباد در 155000 گزی سنندج .


فرهنگ عمید

پیک، نامه بر، نامه رسان، قاصد، پست .

جدول کلمات

پیک, نامه بر, قاصد

پیشنهاد کاربران

وواژه ���چاپار���
دوست نازنین امیر محمد کم و بیش سیاهه کردند. . . اما واژه چاپار برگرفته از واژه و بن دستوری . . . ���چپری. . . . چپر . . . . . ستانده شده است. . . . . چپ یا چاپ . . . آر ( بن اوردن ) پس چاپار در چم چیزی را با تندی و چابکی اوردن. . . . چپر در چم بی درنگ کاری را کردن است . . . . . این واژه هنوز هم بکار میرود. . . . . چاپار پست ویژه در زمان هخامنشیان نیز بود . . . . . . وو اینان نامه ها و نوشته ها را با تندی و شتاب جابجا میکردند از پست جمهوری اسلامی برتر مینمود.

پیک

قاصد - پیک

هو
برید ، پست.

Burideh

چاپار یک کلمه ترکی است از مصدر چاپماق. این کلمه امروزه نیز عینا و به همین معنی مورد استفاده قرار می گیرد. مثلا قسمتی از شعر استاد شهریار: دایچا تکین چاپاردی. . . یعنی مثل اسب تند می رفت. کلمه چاپاردی یعنی تند می رفت. کلمه چاپار یعنی: تندرو. متأسفانه عده ای علاقه دارند ریشه این کلمه را فارسی بدانند. در حالی که چنین کلمه ای در فارسی با معنای تندرو وجود ندارد.

پاسخ به محسن


اولن چاپار کلمه ی فارسی نیست لذا از فل چاپماق هست که معانی گوناگونی داره
چهارپا معنی چهارپاداره چه ربطی به پیک داره عزیز من

اتابک در ترکی که به معنای پدر خاندان هست نیز در ترکی معنی نامه بر داره

چاپماق رو ما برای اسب هم به کار میبر. اسب دوانیدن در ترکی آت چاپدیرماق هستش و این کلمه از ان اونه


یورتمه که شما برای اسب به کار میبرین یعنی به راه بردن که کلمه ای است ترکی میتونید ببینید دهخدا رو

یوروتمه یا یوگورتمه که شما میگین یورتمه یعنی راه انداختن اسپ و چاپدیرماق یعنی دواندن اسب



ضمنن سورتمه هم که اگه ببین تو دهخدا ترکیه اونم از واژه سوروتمه هست بعضیا فک میکنن سورتمه از سر خوردن عست ولی غیر اینه


سورتمه یا سوروتمه از کلمه سوروتماق هست یعنی کشیدن به همراه سر خوردن که خود وسیله به وسیله دیگر این کار رو میکنه معادل فارسی نداره


زولدماق در ترکی بهمعنی لیز خوردن هستش
سوروتدماق به معنی روی زمین کشیدن

سوروتدماق بعمهنی همون سورتمه

سورماق در ترکی یعنی روندن



چاپار از چاپدیرماق هست و از چاپیدن ماخوذ شده کامل ترکی

چاپار از مصدر ترکی چاپّاق گرفته شده و به حرکت سریع و دویدن تند حیوان چهارپا مثل اسب و الاغ و شتر گفته می شود.
ملک نیاز ورندیلین سالاردى
آتین چاپوپ قئیقاجیدان چالاردى
قیرقی تکین گدیک باشین آلاردى
دوْلائیا قیزلار آچیپ پنجره
پنجره لرده نه گؤزل منظره !
ترجمه: ملک نیاز که مردی سوار کار و تیرانداز بی نظیری بود، تفنگ شکاری ورندیل خود را به دوش می انداخت و روی زین اسب به پشت برگشته و ماهرانه تیراندازی می کرد و با اسب در حال تک و تاز به یک حرکت ناگهانی همچون عقاب تیز پرواز، گدوک و سر گردنه را به سیطره ی خود در می آورد.
در این موقع بود که دختران دم بخت هم پنجره ها را به قصد تماشای این هنر نمایی بی نظیر به سمت کوه می گشودند. و سبب می شدند منظره های زیبا و جدید و دیدنی به این چشم انداز اضافه شود

1 - ریشه واژه چاپار از واژگان چار ( چهار ) و ( پای، پار ) گرفته شده است. آن کارواژه ای نیز که در زبان مغولی با عنوان Чапаррa بکار می رود، خود از واژه چارپای ( چارپا ) گرفته شده است ؛ چراکه پیغام رسانی که نوآورنده ی آن ایرانیان ( پارسیان ) بودند، با چارپایان انجام می گرفت که مصداق اصلی این واژه است. و همچنین چاپارخانه نیز معنایی روشن تر دارد که ایستگاه چارپایان بوده است ( کاروانسرا ) . ( چیزی که مغول پنداران می گویند وارونه گزارش های عینی تاریخ ایران و یونان است ) .
2 - واژه چاپار سده ها سال پس از دوره اسلامی در ایران بکار برده شد بیشتر در دوره صفویان. واژه ای که در دوره ی هخامنشیان بنابر دژنوشت تخت جمشید به ایلامی ( in the Persepolis Fortification
Archive in Elamite ) بکار می رفته، واژه ی ( ( ( pirradazish ) ) ) ( واگویی:پیرادازیش ) بوده است که به معنای express runner و ( fast messenger :پیک و پیغامرسان تند و تیز ) ) بوده است.
( Hallock 1969: 42; Tavernier 2007:
421; Henkelman 2008a: 199 - 200 n. 428; Seibert 2002: 32 - 5 )
گزنفون و هرودت هر دو پارسیان را نوآورنده ی این شیوه پیام رسانی ( پیک ) می دادندXenophon ( Cyropaedia. و خود یونانیان به آن ( angareion ) می گفتند که خاستگاه این واژه یونانی روشن نیست ( Pontillo 1996 ) .
3 - واژه pirradazish که در بالا یادآوری شد از pirra. dazish می باشد که بخش نخست ( پیرا ) در زبان پارسی باستان همان ( فرا ) در زبان پارسی میانه است و بخش دوم ( dazish ) همان ( تازِش از کارواژه تاختن ) می باشد. ( فراتازش. فراتاختن )
4 - مدرک و سند گفته های بالا در پایان هر گزاره ای آمده است. ولی آیا مغول پنداران سندی دارند که نشان دهد فلان واژه مغولی از واژه چارپا گرفته نشده است یا اینکه این واژه هم بمانند واژگانی همچون ( دانش ) ، در انتهایش یک ( ماق ) ، ( ق ) و. . . چسبانده اند. تکواژها بخوبی همه چیز را روشن می کنند.
در زبان اوستایی به چهار ( CHATHWARO - CHARTHRO ) و در پهلوی ( CHAHAR، CAHAR ) گفته می شده است و پای و پاییدن نیز در اوستایی ( PA، PAITI ) ، در پارسی باستان ( PAVAN ) در پهلوی ( PAI، PADAN ) بوده است.


کلمات دیگر: