کلمه جو
صفحه اصلی

داد و ستد کردن

فارسی به انگلیسی

deal, merchandise, trade, traffic, to do or carry on business, to transact
barter
, commerce, negotiate

to transact, to deal, to trade, to carry on business, to do business, to traffic, to merchandise, to barter, to negotiate


deal, merchandise, trade, traffic


فارسی به عربی

بع

مترادف و متضاد

trade (فعل)
مبادله کردن، معامله کردن، تجارت کردن با، داد و ستد کردن

transact (فعل)
معامله کردن، داد و ستد کردن

vend (فعل)
طوافی کردن، داد و ستد کردن

فرهنگ فارسی

سودا کردن

بده و بستان کردن، معامله کردن


جملات نمونه

ما سالها با این شرکت داد و ستد کرده‌ایم

we have had dealings with this company for several years


لغت نامه دهخدا

داد و ستد کردن.[ دُ س ِ ت َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) سودا کردن. معامله.

پیشنهاد کاربران

تعامل


کلمات دیگر: