مترادف ثانی : دوم، تالی، جفت
ثانی
مترادف ثانی : دوم، تالی، جفت
فارسی به انگلیسی
second
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
تالی، جفت
۱. دوم
۲. تالی، جفت
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- دوم دویم . ۲- جفت . ۳- دو تا کننده .
تخلص شاه عباس ثانی صفوی در شعر
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
- فجر ثانی ؛ صبح دوم. و رجوع به فجر شود.
ثانی. ( اِخ ) جان ممی. متوفی 995 هَ. ق. او را دیوانی است بترکی.
ثانی. ( اِخ ) نام دو تن از شعرای عثمانی است :
1 - در عصر سلطان بایزید ثانی و او در حسن و جمال بی نظیر بوده است واز این رو بدو یوسف ثانی می گفته اند و وی از این شهرت تخلص خود را گرفته است و او را در جوانی یکی از دوستداران او از راه حسد بکشته است و از شعر اوست :
دلربا لر دلا بتم نه مدر
نور دیده م سرور سینه مدر.
2 - از شعرای دوره سلطان مرادخان سوم و از طایفه قول اوغلی اسلامبول می باشد و او تتبع اشعار شعراء ایران میکرد بالخاصه بدیوان امیرعلی شیر نوائی توجه داشت و او را دیوانی است و از جمله اشعار اوست :
کوکل مرآتنی صوفی مجلا ایتسک اولمزمی
جمال یاری بویوزدن تماشا ایتسک اولمزمی.
ثانی. ( اِخ ) تخلص شاه عباس ثانی صفوی در شعر و این رباعی ازوست :
از هجر توام بدیده خون میگردد
احوال دلم بی تو زبون میگردد
ای دوست اگر ترا ببیند ثانی
برگرد سرت ببین که چون میگردد.
و رجوع به عباس... شود.
ثانی . (اِخ ) تخلص شاه عباس ثانی صفوی در شعر و این رباعی ازوست :
از هجر توام بدیده خون میگردد
احوال دلم بی تو زبون میگردد
ای دوست اگر ترا ببیند ثانی
برگرد سرت ببین که چون میگردد.
و رجوع به عباس ... شود.
ثانی . (اِخ ) جان ممی . متوفی 995 هَ . ق . او را دیوانی است بترکی .
ثانی . (اِخ ) نام دو تن از شعرای عثمانی است :
1 - در عصر سلطان بایزید ثانی و او در حسن و جمال بی نظیر بوده است واز این رو بدو یوسف ثانی می گفته اند و وی از این شهرت تخلص خود را گرفته است و او را در جوانی یکی از دوستداران او از راه حسد بکشته است و از شعر اوست :
دلربا لر دلا بتم نه مدر
نور دیده م سرور سینه مدر.
2 - از شعرای دوره ٔ سلطان مرادخان سوم و از طایفه ٔ قول اوغلی اسلامبول می باشد و او تتبع اشعار شعراء ایران میکرد بالخاصه بدیوان امیرعلی شیر نوائی توجه داشت و او را دیوانی است و از جمله ٔ اشعار اوست :
کوکل مرآتنی صوفی مجلا ایتسک اولمزمی
جمال یاری بویوزدن تماشا ایتسک اولمزمی .
ثانی . (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از ثنی . || دوم . دوّم . دویم . || جفت . || دوتاکننده . || برگرداننده . || پیچیده . || اسم یکی از اقسام مروارید. || هذا ثانی اثنین ؛ أی هو احد اثنین . همچنین است ثالث ثلاثة تا عشرة.
- فجر ثانی ؛ صبح دوم . و رجوع به فجر شود.
فرهنگ عمید
۲. [مجاز] همتا، نظیر.
دانشنامه اسلامی
معنی عِطْفِهِ: پهلویش (در عبارت " ثَانِیَ عِطْفِهِ " شکستن پهلو کنایه از روگرداندن است ، گویی کسی که از چیزی روی میگرداند ، یک پهلوی خود را خم میکند و میشکند . )
ریشه کلمه:
ثنی (۲۹ بار)
«ثانی» از مادّه «ثنی» به معنای پیچیدن است.