کلمه جو
صفحه اصلی

ژاله


مترادف ژاله : بشک، جلید، شبنم، طل، جاله

فارسی به انگلیسی

dew, hoar-frost

(a feminine proper noun) Zhaleh


فارسی به عربی

صقیع , ندی

فرهنگ اسم ها

اسم: ژاله (دختر) (فارسی) (طبیعت) (تلفظ: žāle) (فارسی: ژاله) (انگلیسی: zhale)
معنی: شبنم، قطره باران، تگرگ، قطره ی باران، باران

(تلفظ: žāle) شبنم ، تگرگ ، قطره‌ی باران ، باران .


مترادف و متضاد

بشک، جلید، شبنم، طل


جاله


dew (اسم)
شبنم، ژاله، ژال

drizzle (اسم)
ژاله، باران ریز، نم نم باران

heat drops (اسم)
ژاله

hoarfrost (اسم)
ژاله، ژال، سرما ریزه، شبنم یخ زده، اریز، پژه

۱. بشک، جلید، شبنم، طل
۲. جاله


فرهنگ فارسی

ژان - لوئی - نیکلا مجسمه ساز فرانسوی ( و . پاریس ۱۸٠۲ - ف . ۱۸۶۶ م . )
شبنم، به معنی تگرگ وباران تندباقطره های درشت، جاله: چندتکه چوب که به خیکهای بادکرده می بندند
( اسم ) چند قطعه چوب و تخته که به خیکهای باد کرده بندند و در آب اندازند و روی آن نشینند و از آب گذر کنند جاله .
مجسمه ساز فرانسوی متولد در پاریس بسال ۱۸٠۲ و متوفی بسال ۱۸۶۶ میلادی .

(ادبی) شبنم


نام زن


فرهنگ معین

(لِ ) [ سنس . ] (اِ. ) ۱ - شبنم . ۲ - تگرگ . ۳ - باران .
( ~. ) (اِ. ) چند قطعه چوب و تخته که به خیک های باد کرده بندند و در آب اندازند و روی آن نشینند و از آب گذر کنند، جاله .

(لِ) [ سنس . ] (اِ.) 1 - شبنم . 2 - تگرگ . 3 - باران .


( ~.) (اِ.) چند قطعه چوب و تخته که به خیک های باد کرده بندند و در آب اندازند و روی آن نشینند و از آب گذر کنند؛ جاله .


لغت نامه دهخدا

ژاله. [ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) تگرگ را گویند و سبب آن چنان است که چون بخار بهوا رود و سرمادر او اثر کند غلیظ شود و قطره باران گردد و در محل فرودآمدن فعل برودت در او زیاده تأثیر کند او را بفشرد و یخ بندد. ( برهان ). ژاله را بتازی برد گویند.( ذخیره خوارزمشاهی ). ( کذا در لغت نامه مقامات حمیدی ). حب الغمام. سنگچه. یخچه. سنگک. ( حاشیه نسخه اسدی نخجوانی ). تگرگ را نیز گویند. ( اسدی ) :
چون ژاله به سردی اندرون موصوف
چون غوره به خامی اندرون محکم.
منجیک.
پدید آمدی منجنیق از برش
چو ژاله همی کوفتی بر سرش.
فردوسی.
|| باران. سرشک هوا. || شؤبوب. ( زمخشری ) ( دهار ). سرشک صافی و شبنم که بر کشت افتد. ( نسخه اسدی نخجوانی ). شبنم و آن چون قطره باران باشد که بامدادان از خنکی بر چیزها نشیند. ( صحاح الفرس ). شبنم را نیز گویند و سبب آن چنان باشد که که شدت سرما هوای صافی را غلیظ کند و بخار سازد و از زمین اندکی بلند شود و بر برگهای نباتات نشیند و از آن قطره ها پدید گردد. ( برهان ). رطوبتی که در هوای صحو بر گیاه و درخت نشیند و بسته نباشد خلاف شبنم. قطره آب که از سردی صبح بر برگ نشیند. || قطره آب که بر برگ گل و جز آن پیدا آید که روان و سیال است و بمعنی صقیع و پشک نیست :
زمانی برق پرخنده زمانی باد پرناله
چنان مادر ابر سوک عروس سیزده ساله
و گشته زین پرند سرخ شاخ بیدبن ساله
چنان چون اشک مهجوران نشسته ژاله بر ژاله .
رودکی.
یاقوت وار لاله ، بر برگ لاله ژاله
کرده بر او حواله ، غواص در دریا.
کسائی.
گل شنبلیدش پر از ژاله گشت
زبان و روانش پر از ناله گشت.
فردوسی.
سرشک سر ابر چون ژاله گشت
همه کوه و هامون پر از لاله گشت.
فردوسی.
شده ژاله در گل چو می در قدح
همی تافت از چرخ قوس قزح.
فردوسی.
زبس کو همی شیون و ناله کرد
همه خلق را چشم پرژاله کرد.
فردوسی.
پدید آمدی منجنیق از برش
چو ژاله همی کوفتی بر سرش.
فردوسی.
بدرّید آواز گوش هزبر
تو گفتی همی ژاله بارید ابر.
فردوسی.
ز دیوارها خشت و از بام سنگ
به کوی اندرون تیغ و تیر خدنگ
ببارید چون ژاله ز ابر سیاه

ژاله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) تگرگ را گویند و سبب آن چنان است که چون بخار بهوا رود و سرمادر او اثر کند غلیظ شود و قطره ٔ باران گردد و در محل فرودآمدن فعل برودت در او زیاده تأثیر کند او را بفشرد و یخ بندد. (برهان ). ژاله را بتازی برد گویند.(ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). (کذا در لغت نامه ٔ مقامات حمیدی ). حب الغمام . سنگچه . یخچه . سنگک . (حاشیه ٔ نسخه ٔ اسدی نخجوانی ). تگرگ را نیز گویند. (اسدی ) :
چون ژاله به سردی اندرون موصوف
چون غوره به خامی اندرون محکم .

منجیک .


پدید آمدی منجنیق از برش
چو ژاله همی کوفتی بر سرش .

فردوسی .


|| باران . سرشک هوا. || شؤبوب . (زمخشری ) (دهار). سرشک صافی و شبنم که بر کشت افتد. (نسخه ٔ اسدی نخجوانی ). شبنم و آن چون قطره ٔ باران باشد که بامدادان از خنکی بر چیزها نشیند. (صحاح الفرس ). شبنم را نیز گویند و سبب آن چنان باشد که که شدت سرما هوای صافی را غلیظ کند و بخار سازد و از زمین اندکی بلند شود و بر برگهای نباتات نشیند و از آن قطره ها پدید گردد. (برهان ). رطوبتی که در هوای صحو بر گیاه و درخت نشیند و بسته نباشد خلاف شبنم . قطره ٔ آب که از سردی صبح بر برگ نشیند. || قطره ٔ آب که بر برگ گل و جز آن پیدا آید که روان و سیال است و بمعنی صقیع و پشک نیست :
زمانی برق پرخنده زمانی باد پرناله
چنان مادر ابر سوک عروس سیزده ساله
و گشته زین پرند سرخ شاخ بیدبن ساله
چنان چون اشک مهجوران نشسته ژاله بر ژاله .

رودکی .


یاقوت وار لاله ، بر برگ لاله ژاله
کرده بر او حواله ، غواص در دریا.

کسائی .



گل شنبلیدش پر از ژاله گشت
زبان و روانش پر از ناله گشت .

فردوسی .


سرشک سر ابر چون ژاله گشت
همه کوه و هامون پر از لاله گشت .

فردوسی .


شده ژاله در گل چو می در قدح
همی تافت از چرخ قوس قزح .

فردوسی .


زبس کو همی شیون و ناله کرد
همه خلق را چشم پرژاله کرد.

فردوسی .


پدید آمدی منجنیق از برش
چو ژاله همی کوفتی بر سرش .

فردوسی .


بدرّید آواز گوش هزبر
تو گفتی همی ژاله بارید ابر.

فردوسی .


ز دیوارها خشت و از بام سنگ
به کوی اندرون تیغ و تیر خدنگ
ببارید چون ژاله ز ابر سیاه
کسی را نبد بر زمین جایگاه .

فردوسی .


بر ایشان ببارید چون ژاله میغ
چه تیر از کمان و چه پولاد تیغ.

فردوسی .


ز بس نیزه و گرز و کوپال و تیغ
تو گفتی هوا ژاله بارد ز میغ.

فردوسی .


به گرد اندرون نیزه چون ژاله بود
همه دشت از آن خستگان ناله بود.

فردوسی .


تو گفتی هوا ژاله بارد همی
به سنگ اندرون لاله کارد همی .

فردوسی .


همه شهر پر زاری و ناله گشت
به چشم اندرون آب چون ژاله گشت .

فردوسی .


همه شهر ایران پر از ناله بود
به چشم اندرون آب چون ژاله بود.

فردوسی .


بشست آسمان روی گیتی به قیر
ببارید چون ژاله از قیر تیر.

فردوسی .


کوه پرلاله و لاله همه پرژاله
دشت پرسنبل و سنبل همه پرسوسن .

فرخی .


وز سر بالا چون ژاله روان کردی تیر
هرکه را گفتی بر دیده برم تیر بکار.

فرخی .


ژاله باران زده بر لاله ٔ نعمان نقط
لاله ٔ نعمان شده از ژاله ٔ باران نگار.

منوچهری .


هر قمریکی قصد به باغی دارد
هر لاله گرفته ژاله ای در بر تنگ .

منوچهری .


لاله به شمشاد برآمیختند
ژاله به گلنار درآویختند.

منوچهری .


چون بردرید بر کف صحرا قباله ها
بارانها چکید و ببارید ژاله ها.

منوچهری .


ژاله بر رخ فتاده چون عرقی
که به رخسار یار من باشد.

بهرامی .


بگفت این و گل برگ پرژاله کرد
ز خونین سرشک آتشین لاله کرد.

اسدی .


دلش گشت دریای درد و دریغ
شدش دیدگان ژاله بارنده میغ.

اسدی .


کمان آزفنداک شد ژاله تیر
گل غنچه پیکان زره آبگیر.

اسدی .


دیوستان شد زمین و خاک خراسان
زانکه همی ز ابر جهل بارد ژاله .

ناصرخسرو.


تو سحاب سخا و مکرمتی
جود تو ژاله کز سحاب آید
زر و سیم است ژاله ٔ تو سحاب
آنچه در وزن و در حساب آید.

سوزنی .


کف ّ جواد تو چون ابر بهار است راست
زو زده بر شوره زار ژاله چو بر کشتمند.

سوزنی .


سعد ملک ای وزیر دریادل
کف راد تو ابر پرژاله
روید از ژاله ٔ کف رادت
بر رخ سائلان تو لاله .

سوزنی .


ژاله خورشید شعله بارد اگر
درجهد برق خاطرش به غمام .

انوری .


چون نم ژاله ز خایه از تف خورشید
جان حسود از تف حسام برآمد.

خاقانی .


مائده سالار صبح ، نزل سحرگه فکند
از پی جلاب خاص ، ریخت ز ژاله گلاب .

خاقانی .


ژاله به آن شمع ریخت روغن طلق از هوا
تا نرسد شمع را زآتش لاله عذاب .

خاقانی .


تا شکل حباب از مدد ژاله نماید
چون خرگه بی روزن و بی در بشمر بر.

سیف اسفرنگ .


ژاله بر لاله فرودآمد هنگام سحر
راست چون عارض گلبوی عرق کرده ٔ یار.

سعدی .


اگر ژاله هر قطره ای دُر شدی
چو خرمهره بازار از او پُر شدی .

سعدی .


فراقت کُشت خسرو را که بیمش بد ز روز بد
ملخ زد کشت دهقان را که می ترسید از ژاله .

امیرخسرو.


خوی کرده میخرامد و بر عارض چمن
از شرم روی او عرق ژاله میرود.

حافظ.


باد بهار میوزد از بوستان شاه
وز ژاله آب در قدح لاله میرود.

حافظ.


بهار شدچه بجا خشک مانده ای ، ای ابر
سزای خرقه ٔ تقوی بسنگ ژاله بده .

صائب .


|| خیکی پرباد که بدو از آب بگذرند. (لغت نامه ٔ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). خیک باددمیده باشد که بدان از آبهای بزرگ عبره کنند. (صحاح الفرس ). بمعنی جاله و آن چیزی باشد که از چوب و علف سازند و مشکهای پرباد بر آن بندند و بر آن نشسته از آب گذرند و بعضی آن مشکهای پرباد را و مشکی را که شناوران بر پشت بندند ژاله گویند. (برهان قاطع).
چنانکه در فوق گذشت یکی از معانی که به ژاله میدهند (و پیش از همه ظاهراً در لغت اسدی آمده است ) خیکی است که پرباد کنند و بر آب بدان بگذرند، ولی شاهد آن تنها دو شعر فرخی است در یک قصیده و اولی بضبط نسخه ٔ اسدی نخجوانی این شعر است :
سرملوک عجم چون بنزد کوه رسید
صف سپاه عدو دید با سکون و قرار
ز ریدکان سرائی چوژاله بر سر آب
بدان کنار فرستاد ریدکی سه چهار.
در اینجا فرخی ریدک شناور را به ژاله تشبیه میکند و ظاهراً کلمه معنی حباب میدهد. و شاهد دوم آن بیت دیگر فرخی است در این شعر :
بدان ره اندر بگذشت ز آبهای بزرگ
چه آبهائی تا گنگ رفته از کهسار
چو آب سیلی کز ژاله برگرفتی مرد
چو آب جوئی کزپیل درربودی بار.
و چنانکه مشهود است این شعر به این صورت معنی ندارد و در نسخه ٔ چاپی عبدالرسولی بیت دوم این است :
چه آب گوئی از پیل برگرفتی سر
چه آب گوئی کز ژاله برفکندی بار.
و نسخه بدل «برگرفتن بار» است . ولی چون نسخه ٔ اسدی نخجوانی اقدم می باشد باید شعر را بحدس و تصحیح قیاسی اینطورخواند :
چو آب سیلی گر ژاله برگرفتی مرد
چو آب جوئی گر پیل واربردی بار.
آن وقت باز ژاله بمعنی حباب میشود و فاعل برگرفتی آب سیل و مفعول مرد است ؛ یعنی اگر آب سیل ژاله اش مردی بودی چنانکه در مصراع ثانی فاعل بردی آب جوی و مفعول بار پیل وار میباشد.
بنابر آنچه در بالا گذشت اگر شاهد این دو شعر فرخی است تنها آن برای این معنی یعنی خیک باداندردمیده کافی نیست زیرا بطوری که گفتم کلمه ٔ ژاله در آن دو شاهد اقرب به معنی کوهله و حباب است تا به خیک باداندردمیده .

ژاله . [ ل ِ ] (اِخ ) ژان لوئی نیکلا. مجسمه ساز فرانسوی متولد در پاریس بسال 1802 و متوفی بسال 1866 م .


فرهنگ عمید

۱. قطره ای که روی برگ گل یا گیاه قرار می گیرد، شبنم: ژاله بر لاله فرودآمده هنگام سحر / راست چون عارض گل بوی عرق کردۀ یار (سعدی۲: ۶۴۶ )، ژاله بر گل فتاد چون عرقی / که به رخسار یار من باشد (بهرامی: شاعران بی دیوان: ۴۰۵ ).
۲. [قدیمی] تگرگ.
۳. [قدیمی] باران تند با قطره های درشت: ز بس نیزه و گرز و گوپال و تیغ / تو گفتی همی ژاله بارد ز میغ (فردوسی: ۳/۲۲۹ ).
چند تکه چوب و تخته که به خیک های بادکرده می بستند و در آب می انداختند و برای عبور از آب، روی آن می نشستند: چه آب سیلی گر ژاله برگرفتی مرد / چه آب جویی گر پیل برگرفتی بار (فرخی: ۶۴ ).

۱. قطره‌ای که روی برگ گل یا گیاه قرار می‌گیرد؛ شبنم: ◻︎ ژاله بر لاله فرودآمده هنگام سحر / راست چون عارض گل‌بوی عرق‌کردۀ یار (سعدی۲: ۶۴۶)، ◻︎ ژاله بر گل فتاد چون عرقی / که به رخسار یار من باشد (بهرامی: شاعران بی‌دیوان: ۴۰۵).
۲. [قدیمی] تگرگ.
۳. [قدیمی] باران تند با قطره‌های درشت: ◻︎ ز بس نیزه و گرز و گوپال و تیغ / تو گفتی همی ژاله بارد ز میغ (فردوسی: ۳/۲۲۹).


چند تکه ‌چوب و تخته که به خیک‌های بادکرده می‌بستند و در آب می‌انداختند و برای عبور از آب، روی آن می‌نشستند: ◻︎ چه آب سیلی گر ژاله برگرفتی مرد / چه آب جویی گر پیل برگرفتی بار (فرخی: ۶۴).


پیشنهاد کاربران

نام علمی: Nerium oleander
نامهای انگلیسی:Oleander, Rose bay, Rose laural, South sea rose
نام های فارسی: خرزهره، جاروجور، گیش، کیش، ژاله، شبرنگ
خَرزَهره درختچه ای سمی و همیشه سبز از راسته گل سپاسی سانان ( Gentianales ) ، تیرهٔ
خرزهرگان ( Apocynaceae ) است که به طور معمول در پارک ها برای اهداف زینتی کاشت
می شود.
خرزهره گیاهی است چند ساله که به صورت بوته ای و یا درختچه می روید. این گیاه که بومی
مناطق مدیترانه ای است، به عنوان گیاه زینتی در بسیاری از نقاط دنیا کاشته می شود.
خرزهره در تمام طول سال سبز بوده و دارای رشد سریعی است بطوری که معمولاً هر سال
یکبار هرس می شود. برگ های آن سبز تیره با قوامی چرمی و رگبرگ های واضح، باریک،
نیزه ای کشیده به طول 10 تا 20 سانتی متر هستند. گلها به رنگ های متنوع و در فصول گرم
ظاهر می شوند.
برگ خرزهره به برگ بیدشبیه است ولی از برگ بید ستبرتر و بزرگ تر است. گل های سرخ و
سفید دارد و حیوانات اگر برگ آنرا بخورند می میرند.
خرزهره دارای ساقه بسیار و برگهای سه تائی و گلهای رنگین که در نقاط گرم و خشک
می روید و همه آن بواسطه «گلیکوزوئیدهای قلبی»موجود در آن بویژه اولئاندرین سمی
است . وحشی این درختچه در جنوب ایران از جمله در حوالی جهرم و لار و جزایر خلیج فارس
و میان عباسی و سیرجان دیده شده است.
در نقاط گرمسیرى خرزهره در باغ ها کشت مى شود و به صورت درخت یا بوته اى بزرگ، رشد
و نمو مى کند.
در نقاط سردسیرى، خرزهره به صورت گیاهى گلدانى، و در داخل گلدان نگه دارى مى شود و
باید در محیطى باشد که دماى نسبتا مناسب یعنى بالاتر از 12 درجه سانتى گراد را داشته
باشد.
این گیاه دائم سبز است و در فصل پاییز خزان نمى کند. گل هاى خرزهره در واریته هاى
مختلف به رنگ هاى بسیار جذابى یافت مى شود. نوع ابلق آن از نظر طراحىِ منازل و آپارتمان
ها جالب است.
تکثیر:
تکثیر این گیاه از طریق قلمه گیرى بسیار آسان است و بهترین فصل قلمه گیرى آن بهار مى
باشد. قلمه ها را باید در بسترى مرطوب و گرم کاشت تا ریشه دهند، سپس قلمه هاى ریشه
دار به گلدان انتقال مى یابند.
خاک مناسب گیاه:
خاک این گیاه باید داراى مواد آلى زیادى باشد و مقدار رس آن نیز بالا باشد تا ریشه ها به
خوبى در خاک مستقر شوند.
گیاه خرزهره در سال دوم بعد از کاشت به گل مى نشیند.

ژاله یعنی پاکدامنی

ژاله یعنی لطیف و مهربان

ژاله به معنی تگرگ درشت و شبنم . . . مادرم 23 سال پیش این اسم و برای من انتخاب کرد و به نظرم بهترین اسمیه که میشه رو یه خانم گذاشت

تگرگ

ژاله یعنی زندگی

ژاله یهنی شبنم و قطره ی باران 😊😊

ژیلا : ژاله تگرگ

ژاله : /žāle/ ژاله به معنی شبنم، تگرگ، قطره ی باران، باران.

ژاله بمعنی قطرات شبنم است که در بامداد های اوایل بهار بر روی گلبرگها می نشیند. اسم همسر بنده هم هست.

ژاله : تحریف زاره به معنای اشک حاصله از زار زار کردن.
دکتر کزازی در مرد ژاله می نویسد : ( ( ژاله واژه ای است که از درادنی drādunī در پارسی باستان به یادگار مانده است . همتای سانسکریت آن هرادنی hrādunī بوده است. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 317. )


کلمات دیگر: