زبیب
فارسی به انگلیسی
عربی به فارسی
کشمش , رنگ کشمشي , رنگ قرمز مايل به ابي
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - انگور خشک شده . ۲ - انجیر خشک شده . ۳ - خرمای خشک مویز .
پدر عبدالله بن زبیب جندی تابعی
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
زبیب . [ زُ ب َ ] (اِخ ) پدر عبداﷲبن زبیب جندی تابعی . (منتهی الارب ). پدر عبداﷲبن زبیب تابعی است از قریه ٔ جند یمن . (از تاج العروس ).
زبیب . [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابوصالح العمی . او از شهربن حوشب روایت دارد. (از الجرح و التعدیل تألیف ابوحاتم رازی چ حیدرآباد ج 3 ص 621).
زبیب . [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن ثعلبة یا زنیب (به نون ). صحابیی است عنبری . (منتهی الارب ). زبیب بن ثعلبةبن عمرو، صحابیی عنبری است از بنی تمیم و دارای وفادت است . او بهنگام وفود در راه مکه منزل میکرد و فرزندان او «عبداﷲ» و «زخی » و فرزندان این دو، یعنی شعیث بن عبیداﷲ و عدون بن زخی ، از او روایت دارند... ابوسلمه ٔ تبوذکی و همچنین حفید شعیث ، سعیدبن عماربن شعیث ، بوسیله ٔ این شعیث از پدران او نقل روایت کنند و محمدبن صالح نرسبی نیز از او نقل حدیث کند. (ازتاج العروس ). ابوحاتم رازی آرد: زبیب بن ثعلبه ٔ عنبری تمیمی بصری در طنب واقعدر راه مکه منزل میگرفت . وی از پیغمبر (ص ) روایت دارد و فرزندان او عبداﷲ و زخی بن زبیب و عذوربن زخی ازاو روایت دارند. ابومحمد گوید: پسر پسرش شعیث بن عبداﷲ بن زبیب ازاو روایت دارد. (از الجرح و التعدیل ابوحاتم رازی چ حیدرآباد ج 3 ص 621). ابن اثیر آرد: زبیب جزء اسیرشدگان بنی العنبربود، گوید من بامدادان برنشستم و زودتر از هر کس به خدمت پیغمبر (ص ) شتافتم و گفتم : لشکریانت آمدند و ما را اسیر کردند اما ما خود مسلمان شده و تسلیم تو بودیم . پرسید: گواه تو کیست ؟ سمره یکی از مردان بلعنبر گواهی داد، پیغمبر (ص ) فرمود اکنون که یک شاهد بیش نداری میتوانی سوگند یاد کنی ، من سوگند یاد کردم . پیغمبر (ص ) پس از شنیدن سوگند و شهادت یک گواه بفرمودنیمی از اموال بنی العنبر را بدیشان بازگردانند و کودکان ایشان را اسیر ندانند. سپس فرمود: لو لا ان اﷲ لایحب ضلالة العمل مارزیناکم عقالاً. (از اسد الغابة).
زبیب . [ زَ ] (اِخ ) (دیر...) دیری است در نواحی خناصره روبروی دیر اسحاق . (از تاج العروس از تاریخ ابن العدیم ).
انگور خشک شده است و از صادرات کشورهای خاورمیانه و کالیفرنیا و استرالیا است . از اقسام زبیب یکی «سلطانه » است که دانه های آن کوچک است ، و تخم ندارد، این نوع در «ازمیر» بدست می آید. (از الموسوعة العربیه ). بستانی آرد: انگوری است که بوسیله ٔ حرارت مصنوعی یا حرارت خورشید خشک شده باشد. در برخی از نقاطاسپانیا انگور را بر شاخ خشک می کنند، سپس خوشه ها راهمچنان می برند و در جعبه ها لابلای برگها نگهداری میکنند. خشک شده ٔ انگور (زبیب ) دارای ماده ٔ الکلی بیشتری است و با آن شربتهایی نیکو میسازند که برای تلطیف سرفه و بیرون آوردن خلط در التهابات شدید ریوی و نیز برای تسکین التهابات و تصفیه ٔ بول نافع است . زبیب در بیشتر شربتهای سینه بکار میرود و برخی از مردم نبیذ زبیب را بر نبیذ انگور ترجیح میدهند. در یونان و روم باستان چندین قسم نبیذ بسیار عالی از زبیب میگرفته اند. زبیب علاوه بر داشتن مقداری از ماده ٔ سکرآور (الکل ) که در انگور است مشتمل است بر ثانی تارتارپتاس و یکی از خواص آن این است که اندکی مبرد است . در آزمایشگاهها برای شیرین ساختن برخی از داروها آنرا بکار میبرند. (ازدائرةالمعارف بستانی ) :
شود انگور زبیب آنگه کش خشک کنی
چون بیاغاری انگور شود خشک زبیب .
منوچهری .
این زبیب ای عجبی مرده ٔ انگور بود
چون ورا زنده کنی زنده شود اینْت عجیب .
منوچهری .
نظمت لطیف و نثرت ، شیرین بود چنانک
در سامعه اغانی و در ذائقه زبیب .
سروش .
|| مویز است و آن غیر کشمش است . مؤلف ذخیره ٔ خوارزمشاهی گوید: حرارت او قوی تر ازانگور باشد... اما کشمش بدو نزدیک است و اندکی نفخ کند. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || یک نوع مایع الکلی است که از زبیب گیرند. (از معجم الوسیط).
زبیب . [ زُ ب َ ] (اِخ ) ضبابی . از شاعران اسلامی است . (از تاج العروس ).
فآلیت لااشری زبیباً بغیره
لکل اناس فی بعیرهم خبر.
(محیط المحیط).
|| (اِ مصغر) مصغر زب ّ. آلت رجولیت طفل . (ناظم الاطباء). مصغر زب ّ است بمعنی آلت مردان یا کودکان . و این لغت یمنی است . (از متن اللغة). رجوع به زُب ّ و اَزَب ّ و زَبّاء شود.