کلمه جو
صفحه اصلی

زبیب

فارسی به انگلیسی

dried figs, dried dates

عربی به فارسی

کشمش , رنگ کشمشي , رنگ قرمز مايل به ابي


فرهنگ فارسی

انگورخشک شده، مویز، کشمش، انجیرخشک شده
( اسم ) ۱ - انگور خشک شده . ۲ - انجیر خشک شده . ۳ - خرمای خشک مویز .
پدر عبدالله بن زبیب جندی تابعی

فرهنگ معین

(زَ ) [ ع . ] (اِ. ) انگور خشک ، انجیر، خرمای خشک .

لغت نامه دهخدا

زبیب . [ زُ ب َ ] (اِخ ) پدر عبداﷲبن زبیب جندی تابعی . (منتهی الارب ). پدر عبداﷲبن زبیب تابعی است از قریه ٔ جند یمن . (از تاج العروس ).


زبیب . [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابوصالح العمی . او از شهربن حوشب روایت دارد. (از الجرح و التعدیل تألیف ابوحاتم رازی چ حیدرآباد ج 3 ص 621).


زبیب. [ زَ ] ( ع مص ) اجتماع آب دهان در دو کنج دهن. ( از لسان العرب ). || بسیاری موی. مصدر زَب . مصدر دیگرش زَبَب است. ( متن اللغة ). رجوع به ازب و زبب و زببه و زباء شود. || ( اِ ) کف آب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( شرح قاموس ) ( ناظم الاطباء ). و بدین معنی است زبیب در قول شاعر: حتی اذا تکشف الزبیب. ( ازلسان العرب ). || زهر دهن مار. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). زهری است که در دهن مار است. ( شرح قاموس ). || هر میوه که خشک شده باشد، عربان زبیب گویند عموماً. ( برهان قاطع ). || خرمای خشک . ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). || انجیر خشک. ( اقرب الموارد ). انجیر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). انجیر خشک. ( ناظم الاطباء ). انجیر پژمرده وآب رفته که در سایه خشک کنند. ( از شرح قاموس ). ابوحنیفة گوید یکی از اعراب سراة، زبیب را بمعنی انجیر بکار برده است و گوید: فیجلانی ، انجیری است سخت سیاه و زبیب آن یعنی خشک آن نیکو است. همچنین ابوحنیفه حکایت کند از عرب که گویند: زبب التین ؛ یعنی زبیب ( خشک ) ساخت انجیر را. بنابراین ، سخن فیروزآبادی که در تفسیر زبیب گوید: خشک شده انگور و معروف است ، درست نیست زیرا آنکه معروف است تنها خشک شده انگور است و زبیب بمعنی انجیر خشک معروف نیست پس زبیب را بطور مطلق نمیتوان گفت معروف است. ( از تاج العروس ). || انگور خشک. ( اقرب الموارد ). مویز. ( مهذب الاسماء ) ( زمخشری ) ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( بحر الجواهر ). مویز. قشمش. کشمش. ( مقدمة الادب زمخشری چ فلوگل ص 59 ). مویز را گویند، و با دانه خوردن مویز درد امعاء را نافع باشد. ( از برهان قاطع ). بمعنی مویز و آن انگور است که خشک کرده می آرند. بهندی آنرا داکهه گویند و اکثر ناواقفان این دیار آنرا منقی نامند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). کشمش. ( ناظم الاطباء ). پژمرده و آب رفته از انگور و انجیر است که در سایه خشک میکنند و آن را مویز میگویند. ( شرح قاموس ). خشک شده انگور، واحده آن زبیبة و فروشنده آن زباب و زبیبی است. ( از تاج العروس ). بیرونی آرد: زبیب را بلغت پارسی مویز گویند و به لغت رومی اسطافیدین گویند و بلغت هندویی داک دا، و راباسیوس گویند. تخم مویز را عرباطون گویند و بعضی گفته اند تخم مویز را بلغت رومی قوقین گویند. خاصیت او: ارحانی گوید مویز انگور آن است که ورمها را بنشاند و مایه ای که دراو بود آنرا ببرد. گرم و تر است در یک درجه ، و تخم او قابض است و سرد است در یک درجه و خشک است در دو درجه. ( از ترجمه صیدنه بیرونی ). مؤلف اختیارات بدیعی آرد: بپارسی مویز گویند و هر ثمری که خشک شود زبیب خوانند الا خرما که وی را تمرالرطب خوانند و زبیب عنجد خوانند و بهترین آن خراسانی بود بزرگ و شیرین. گوشت وی گرم و تر بود در اول و دانه وی سرد و خشک بود در اول. جالینوس گوید: سرد بود در اول و خشک بود در دویم و دانه آن خوردن درد امعا را نیکو بود و معده و جگر درست دارد و گوشت وی گرده و مثانه را نافع بود و یاری دهنده بود در ادویه مسهل چون ده درم در وی اضافت کنند چون بی دانه بود شکم براند. وآن نوع که لاغر بود و قابض حرارت وی کمتر بود و معده را قوة دهد و طبیعت ببندد و محرق دم بود و مصلح وی خیارشنبر بود و گویند شیر تخم تورک. اسحاق گوید: حدت دم بنشاند و قول اول اصح است و گویند مضر بود به گرده و مصلح وی عناب بود. مویز بدن را فربه گرداند و هیچ مضرت و اذیت نرساند مگر محروری مزاج را و مصلح وی سکنجبین بود و یا از فواکه ترش چیزی بر سر آن خورند. دیسقوریدوس گوید: گوشت وی چون بخورند موافق قصبه شش بود و نافع بود جهت سرفه و اگر گوشت وی با فلفل خلط کنند و یا با آرد جاورس ( گاورس ) و بیض بریان کنندو بعسل بخورند بلغم از دهن بیرون کشد و چون بیامیزند با آرد باقلا و کمون و ضماد کنند بر ورم گرم که عارض شود در انثیین بغایت سود دهد. و چون خلط کنند سحق کرده با شراب و بر هرچه پیدا شود در پوست مثل جدری وریشهای شهدیه و عفونات که در مفاصل بود و سرطانات چون ضماد کنند با شیر و بر نقرس نافع بود و چون بر ناخنی که جنبد چسبانند زود نافع بود و قلع کند و مویز غذا زیاده از انگور دهد و جلاء مویز کمتر از انجیر خشک بود بمعده و بدل آن کشمش است. ( اختیارات بدیعی ).

زبیب . [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن ثعلبة یا زنیب (به نون ). صحابیی است عنبری . (منتهی الارب ). زبیب بن ثعلبةبن عمرو، صحابیی عنبری است از بنی تمیم و دارای وفادت است . او بهنگام وفود در راه مکه منزل میکرد و فرزندان او «عبداﷲ» و «زخی » و فرزندان این دو، یعنی شعیث بن عبیداﷲ و عدون بن زخی ، از او روایت دارند... ابوسلمه ٔ تبوذکی و همچنین حفید شعیث ، سعیدبن عماربن شعیث ، بوسیله ٔ این شعیث از پدران او نقل روایت کنند و محمدبن صالح نرسبی نیز از او نقل حدیث کند. (ازتاج العروس ). ابوحاتم رازی آرد: زبیب بن ثعلبه ٔ عنبری تمیمی بصری در طنب واقعدر راه مکه منزل میگرفت . وی از پیغمبر (ص ) روایت دارد و فرزندان او عبداﷲ و زخی بن زبیب و عذوربن زخی ازاو روایت دارند. ابومحمد گوید: پسر پسرش شعیث بن عبداﷲ بن زبیب ازاو روایت دارد. (از الجرح و التعدیل ابوحاتم رازی چ حیدرآباد ج 3 ص 621). ابن اثیر آرد: زبیب جزء اسیرشدگان بنی العنبربود، گوید من بامدادان برنشستم و زودتر از هر کس به خدمت پیغمبر (ص ) شتافتم و گفتم : لشکریانت آمدند و ما را اسیر کردند اما ما خود مسلمان شده و تسلیم تو بودیم . پرسید: گواه تو کیست ؟ سمره یکی از مردان بلعنبر گواهی داد، پیغمبر (ص ) فرمود اکنون که یک شاهد بیش نداری میتوانی سوگند یاد کنی ، من سوگند یاد کردم . پیغمبر (ص ) پس از شنیدن سوگند و شهادت یک گواه بفرمودنیمی از اموال بنی العنبر را بدیشان بازگردانند و کودکان ایشان را اسیر ندانند. سپس فرمود: لو لا ان اﷲ لایحب ضلالة العمل مارزیناکم عقالاً. (از اسد الغابة).


زبیب . [ زَ ] (اِخ ) (دیر...) دیری است در نواحی خناصره روبروی دیر اسحاق . (از تاج العروس از تاریخ ابن العدیم ).


زبیب . [ زَ ] (ع مص ) اجتماع آب دهان در دو کنج دهن . (از لسان العرب ). || بسیاری موی . مصدر زَب ّ. مصدر دیگرش زَبَب است . (متن اللغة). رجوع به ازب و زبب و زببه و زباء شود. || (اِ) کف آب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (شرح قاموس ) (ناظم الاطباء). و بدین معنی است زبیب در قول شاعر: حتی اذا تکشف الزبیب . (ازلسان العرب ). || زهر دهن مار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زهری است که در دهن مار است . (شرح قاموس ). || هر میوه که خشک شده باشد، عربان زبیب گویند عموماً. (برهان قاطع). || خرمای خشک . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || انجیر خشک . (اقرب الموارد). انجیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). انجیر خشک . (ناظم الاطباء). انجیر پژمرده وآب رفته که در سایه خشک کنند. (از شرح قاموس ). ابوحنیفة گوید یکی از اعراب سراة، زبیب را بمعنی انجیر بکار برده است و گوید: فیجلانی ، انجیری است سخت سیاه و زبیب آن یعنی خشک آن نیکو است . همچنین ابوحنیفه حکایت کند از عرب که گویند: زبب التین ؛ یعنی زبیب (خشک ) ساخت انجیر را. بنابراین ، سخن فیروزآبادی که در تفسیر زبیب گوید: خشک شده ٔ انگور و معروف است ، درست نیست زیرا آنکه معروف است تنها خشک شده ٔ انگور است و زبیب بمعنی انجیر خشک معروف نیست پس زبیب را بطور مطلق نمیتوان گفت معروف است . (از تاج العروس ). || انگور خشک . (اقرب الموارد). مویز. (مهذب الاسماء) (زمخشری ) (منتهی الارب ) (دهار) (بحر الجواهر). مویز. قشمش . کشمش . (مقدمة الادب زمخشری چ فلوگل ص 59). مویز را گویند، و با دانه خوردن مویز درد امعاء را نافع باشد. (از برهان قاطع). بمعنی مویز و آن انگور است که خشک کرده می آرند. بهندی آنرا داکهه گویند و اکثر ناواقفان این دیار آنرا منقی نامند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). کشمش . (ناظم الاطباء). پژمرده و آب رفته از انگور و انجیر است که در سایه خشک میکنند و آن را مویز میگویند. (شرح قاموس ). خشک شده ٔ انگور، واحده ٔ آن زبیبة و فروشنده ٔ آن زباب و زبیبی است . (از تاج العروس ). بیرونی آرد: زبیب را بلغت پارسی مویز گویند و به لغت رومی اسطافیدین گویند و بلغت هندویی داک دا، و راباسیوس گویند. تخم مویز را عرباطون گویند و بعضی گفته اند تخم مویز را بلغت رومی قوقین گویند. خاصیت او: ارحانی گوید مویز انگور آن است که ورمها را بنشاند و مایه ای که دراو بود آنرا ببرد. گرم و تر است در یک درجه ، و تخم او قابض است و سرد است در یک درجه و خشک است در دو درجه . (از ترجمه ٔ صیدنه ٔ بیرونی ). مؤلف اختیارات بدیعی آرد: بپارسی مویز گویند و هر ثمری که خشک شود زبیب خوانند الا خرما که وی را تمرالرطب خوانند و زبیب عنجد خوانند و بهترین آن خراسانی بود بزرگ و شیرین . گوشت وی گرم و تر بود در اول و دانه ٔ وی سرد و خشک بود در اول . جالینوس گوید: سرد بود در اول و خشک بود در دویم و دانه ٔ آن خوردن درد امعا را نیکو بود و معده و جگر درست دارد و گوشت وی گرده و مثانه را نافع بود و یاری دهنده بود در ادویه ٔ مسهل چون ده درم در وی اضافت کنند چون بی دانه بود شکم براند. وآن نوع که لاغر بود و قابض حرارت وی کمتر بود و معده را قوة دهد و طبیعت ببندد و محرق دم بود و مصلح وی خیارشنبر بود و گویند شیر تخم تورک . اسحاق گوید: حدت دم بنشاند و قول اول اصح است و گویند مضر بود به گرده و مصلح وی عناب بود. مویز بدن را فربه گرداند و هیچ مضرت و اذیت نرساند مگر محروری مزاج را و مصلح وی سکنجبین بود و یا از فواکه ترش چیزی بر سر آن خورند. دیسقوریدوس گوید: گوشت وی چون بخورند موافق قصبه ٔ شش بود و نافع بود جهت سرفه و اگر گوشت وی با فلفل خلط کنند و یا با آرد جاورس (گاورس ) و بیض بریان کنندو بعسل بخورند بلغم از دهن بیرون کشد و چون بیامیزند با آرد باقلا و کمون و ضماد کنند بر ورم گرم که عارض شود در انثیین بغایت سود دهد. و چون خلط کنند سحق کرده با شراب و بر هرچه پیدا شود در پوست مثل جدری وریشهای شهدیه و عفونات که در مفاصل بود و سرطانات چون ضماد کنند با شیر و بر نقرس نافع بود و چون بر ناخنی که جنبد چسبانند زود نافع بود و قلع کند و مویز غذا زیاده از انگور دهد و جلاء مویز کمتر از انجیر خشک بود بمعده و بدل آن کشمش است . (اختیارات بدیعی ).
انگور خشک شده است و از صادرات کشورهای خاورمیانه و کالیفرنیا و استرالیا است . از اقسام زبیب یکی «سلطانه » است که دانه های آن کوچک است ، و تخم ندارد، این نوع در «ازمیر» بدست می آید. (از الموسوعة العربیه ). بستانی آرد: انگوری است که بوسیله ٔ حرارت مصنوعی یا حرارت خورشید خشک شده باشد. در برخی از نقاطاسپانیا انگور را بر شاخ خشک می کنند، سپس خوشه ها راهمچنان می برند و در جعبه ها لابلای برگها نگهداری میکنند. خشک شده ٔ انگور (زبیب ) دارای ماده ٔ الکلی بیشتری است و با آن شربتهایی نیکو میسازند که برای تلطیف سرفه و بیرون آوردن خلط در التهابات شدید ریوی و نیز برای تسکین التهابات و تصفیه ٔ بول نافع است . زبیب در بیشتر شربتهای سینه بکار میرود و برخی از مردم نبیذ زبیب را بر نبیذ انگور ترجیح میدهند. در یونان و روم باستان چندین قسم نبیذ بسیار عالی از زبیب میگرفته اند. زبیب علاوه بر داشتن مقداری از ماده ٔ سکرآور (الکل ) که در انگور است مشتمل است بر ثانی تارتارپتاس و یکی از خواص آن این است که اندکی مبرد است . در آزمایشگاهها برای شیرین ساختن برخی از داروها آنرا بکار میبرند. (ازدائرةالمعارف بستانی ) :
شود انگور زبیب آنگه کش خشک کنی
چون بیاغاری انگور شود خشک زبیب .

منوچهری .


این زبیب ای عجبی مرده ٔ انگور بود
چون ورا زنده کنی زنده شود اینْت عجیب .

منوچهری .


نظمت لطیف و نثرت ، شیرین بود چنانک
در سامعه اغانی و در ذائقه زبیب .

سروش .


|| مویز است و آن غیر کشمش است . مؤلف ذخیره ٔ خوارزمشاهی گوید: حرارت او قوی تر ازانگور باشد... اما کشمش بدو نزدیک است و اندکی نفخ کند. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || یک نوع مایع الکلی است که از زبیب گیرند. (از معجم الوسیط).

زبیب . [ زُ ب َ ] (اِخ ) ضبابی . از شاعران اسلامی است . (از تاج العروس ).


زبیب . [ زُ ب َ ] (ع ص مصغر) مصغر اَزَب ّ، بمعنی آنکه موی صورت و گوشهایش انبوه باشد. (از اقرب الموارد). مصغر مرخم ازب ّ است در این بیت که شاعر گوید:
فآلیت لااشری زبیباً بغیره
لکل اناس فی بعیرهم خبر.

(محیط المحیط).


|| (اِ مصغر) مصغر زب ّ. آلت رجولیت طفل . (ناظم الاطباء). مصغر زب ّ است بمعنی آلت مردان یا کودکان . و این لغت یمنی است . (از متن اللغة). رجوع به زُب ّ و اَزَب ّ و زَبّاء شود.

فرهنگ عمید

انگور خشک شده، مویز، کشمش.


کلمات دیگر: