کلمه جو
صفحه اصلی

زنبوره

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - نوعی زنبور سیاه بزرگ . ۲ - نوعی توپ کوچک زنبورک . ۳ - کمانی آهنین و نوک تیز زنبورک . ۴ - سازیست که صدای آن شبیه صدای زنبور است و آن چوبی بود که بر دو سر آن کدو نصب میکردند و دو تار بر آن بسته مینواختند ( بیشتر در هند ) کنگری . ۵ - گروه بسیار مردم انبوه .
کبت انگبین واحد زنبور

فرهنگ معین

(زَ رَ یا رِ ) (اِ. ) ۱ - نوعی زنبور سیاه بزرگ . ۲ - نوعی توپ کوچک ، زنبورک کمانی آهنین و نوک تیز، زنبورک . ۳ - سازی است که صدای آن شبیه صدای زنبور است و آن چوبی بود که بر دو سر آن دو کدو نصب می کردند و دو تار بر آن بسته می نواختند (بیشتر در هند )، کنگری .

(زَ رَ یا رِ) (اِ.) 1 - نوعی زنبور سیاه بزرگ . 2 - نوعی توپ کوچک ، زنبورک کمانی آهنین و نوک تیز، زنبورک . 3 - سازی است که صدای آن شبیه صدای زنبور است و آن چوبی بود که بر دو سر آن دو کدو نصب می کردند و دو تار بر آن بسته می نواختند (بیشتر در هند)؛ کنگری . 4 - کنایه از: گروه بسیار، مردم انبوه .


لغت نامه دهخدا

( زنبورة ) زنبورة. [ زُم ْ رَ ] ( ع اِ ) کبت انگبین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). واحد زنبور یعنی یک کبت انگبین. ( ناظم الاطباء ). رجوع به همین کلمه شود.
زنبوره. [ زَم ْ رَ / رِ ] ( اِ ) نوعی از ساز باشد که بیشتر اهل هند نوازند و آن چوبی بود که بردو سر آن دو کدو نصب کرده باشند و دو تار بر آن بسته ، نوازند و آن را کِنگری نیز گویند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). سازی است که مخصوص اهل هند باشد و آنرا کنکرو کنگره و کنگری نیز گویند. ( فرهنگ جهانگیری ). سازی معروف که در هند آن را کنگری گویند. ( فرهنگ رشیدی ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ). سازی است که صدای آن شبیه صدای زنبور است و آن چوبی بود که بر دو سر آن دو کدو نصب می کردند و دو تار بر آن بسته می نواختند ( بیشتر در هند ). کنگری. ( فرهنگ فارسی معین ) :
دف و چنگ و رباب و زنبوره
غچک و نای و بربط و طنبور.
نزاری ( از فرهنگ جهانگیری ).
|| نوعی از پیکان تیر و اسلحه جنگ باشد.( برهان ). پیکان تیر. ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ رشیدی ). جنسی از اسلحه سرتیز. ( آنندراج ) ( شرفنامه منیری ). کمانی آهنین و نوک تیز. زنبورک. ( فرهنگ فارسی معین ). نوعی از پیکان تیر. ( غیاث ):
ز زنبوره تیر زنبور نیش
شده آهن و سنگ را روی ریش.
( اقبالنامه از شرفنامه منیری ).
چو زنبور گیلی کشیدند نیش
به زنبوره زنبور کردند ریش.
نظامی.
مرا زیت و زنبوره در کیش هست
چو زنبور هم نوش و هم نیش هست.
نظامی.
|| توپ کوچک را نیز گفته اند. ( برهان ). توپ کوچک باشد و آن را زنبورک نیز خوانند. ( فرهنگ جهانگیری ). توپ کوچک. ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ). نوعی توپ کوچک. زنبورک. ( فرهنگ فارسی معین ). || جنسی از اسلحه بود. ( فرهنگ جهانگیری ). سلاح جنگ. ( ناظم الاطباء ). || بمعنی گروه بسیار و مردم انبوه هم بنظر آمده است. ( برهان ) ( از فرهنگ فارسی معین ) ( از ناظم الاطباء ). || زنبور بزرگ را گویند. ( فرهنگ جهانگیری ). نوعی زنبور سیاه بزرگ. ( فرهنگ فارسی معین ) ( از ناظم الاطباء ). || بمعنی مورچه. ( غیاث ). رجوع به زنبورک شود.

زنبوره . [ زَم ْ رَ / رِ ] (اِ) نوعی از ساز باشد که بیشتر اهل هند نوازند و آن چوبی بود که بردو سر آن دو کدو نصب کرده باشند و دو تار بر آن بسته ، نوازند و آن را کِنگری نیز گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). سازی است که مخصوص اهل هند باشد و آنرا کنکرو کنگره و کنگری نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). سازی معروف که در هند آن را کنگری گویند. (فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). سازی است که صدای آن شبیه صدای زنبور است و آن چوبی بود که بر دو سر آن دو کدو نصب می کردند و دو تار بر آن بسته می نواختند (بیشتر در هند). کنگری . (فرهنگ فارسی معین ) :
دف و چنگ و رباب و زنبوره
غچک و نای و بربط و طنبور.

نزاری (از فرهنگ جهانگیری ).


|| نوعی از پیکان تیر و اسلحه ٔ جنگ باشد.(برهان ). پیکان تیر. (از فرهنگ جهانگیری ) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی ). جنسی از اسلحه ٔ سرتیز. (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). کمانی آهنین و نوک تیز. زنبورک . (فرهنگ فارسی معین ). نوعی از پیکان تیر. (غیاث ):
ز زنبوره ٔ تیر زنبور نیش
شده آهن و سنگ را روی ریش .

(اقبالنامه از شرفنامه ٔ منیری ).


چو زنبور گیلی کشیدند نیش
به زنبوره زنبور کردند ریش .

نظامی .


مرا زیت و زنبوره در کیش هست
چو زنبور هم نوش و هم نیش هست .

نظامی .


|| توپ کوچک را نیز گفته اند. (برهان ). توپ کوچک باشد و آن را زنبورک نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). توپ کوچک . (غیاث ) (ناظم الاطباء). نوعی توپ کوچک . زنبورک . (فرهنگ فارسی معین ). || جنسی از اسلحه بود. (فرهنگ جهانگیری ). سلاح جنگ . (ناظم الاطباء). || بمعنی گروه بسیار و مردم انبوه هم بنظر آمده است . (برهان ) (از فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء). || زنبور بزرگ را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). نوعی زنبور سیاه بزرگ . (فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء). || بمعنی مورچه . (غیاث ). رجوع به زنبورک شود.

زنبورة. [ زُم ْ رَ ] (ع اِ) کبت انگبین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). واحد زنبور یعنی یک کبت انگبین . (ناظم الاطباء). رجوع به همین کلمه شود.


فرهنگ عمید

۱. (موسیقی ) = زنبورک
۲. (نظامی ) نوعی پیکان یا سلاح نوک تیز.


کلمات دیگر: