landmass, waste, wasteland
خشکسار
فارسی به انگلیسی
فرهنگ معین
(خُ ) (اِمر. ) سرزمینی که از آب بی بهره است ، زمین بی آب و گیاه ، خشک - زار، خشک سر.
لغت نامه دهخدا
خشکسار. [ خ ُ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) زمینی را گویند که از آب دور باشد. ( برهان قاطع )( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ). خشک زار :
گرمسیری ز خشکساری بوم
کرده باد شمال را بسموم.
به هر خشکساری که خسرو رسید
ببارید باران گیابردمید.
چون سیرت چرخ را بدیدم
کو کرد نژند و خشکسارم.
گرمسیری ز خشکساری بوم
کرده باد شمال را بسموم.
نظامی.
|| زمینی که باران بر آن نباریده باشد. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ). خشک زار : به هر خشکساری که خسرو رسید
ببارید باران گیابردمید.
نظامی.
|| بدبخت. پژمرده. بی حاصل. ( یادداشت بخط مؤلف ) : چون سیرت چرخ را بدیدم
کو کرد نژند و خشکسارم.
ناصرخسرو.
فرهنگ عمید
مبهوت؛ بهتزده؛ سرگردان: ◻︎ چون سیرت چرخ را بدیدم / کاو کرد نژند و خشکسارم (ناصرخسرو۱: ۳۴۴).
مبهوت، بهت زده، سرگردان: چون سیرت چرخ را بدیدم / کاو کرد نژند و خشکسارم (ناصرخسرو۱: ۳۴۴ ).
زمین خشک و بی آب وعلف: به هر خشکساری که خسرو رسید / ببارید باران، گیا بردمید (نظامی۵: ۱۰۰۲ ).
زمین خشک و بی آب وعلف: به هر خشکساری که خسرو رسید / ببارید باران، گیا بردمید (نظامی۵: ۱۰۰۲ ).
زمین خشک و بیآبوعلف: ◻︎ به هر خشکساری که خسرو رسید / ببارید باران، گیا بردمید (نظامی۵: ۱۰۰۲).
کلمات دیگر: