رهنما . راهنمای . راهنما . نماینده راه
رهنمای
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
رهنمای. [ رَ ن ُ / ن ِ / ن َ ] ( نف مرکب ) رهنما. راهنمای. راهنما. رهنما. دلیل. هادی. رهبر. ( یادداشت مؤلف ). نماینده راه. ( شرفنامه منیری ) :
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای.
به زخمش فکندند هریک ز پای.
هر جایگه که روی کند بخت رهنمای.
که از کاف و نون کرد گیتی به پای.
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای.
فردوسی.
گرفتند نفرین بر آن رهنمای به زخمش فکندند هریک ز پای.
فردوسی.
هر جایگه که رای کند دولتش رفیق هر جایگه که روی کند بخت رهنمای.
فرخی.
سپاس از خدا ایزد رهنمای که از کاف و نون کرد گیتی به پای.
اسدی.
رجوع به راهنمای و رهنما و راهنما شود.پیشنهاد کاربران
هدایت کننده
کامل: راهنما
نوع کلمه:مخفف ( کوتاه شده )
مثال: خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هردو سرای
( فردوسی. شعر خرد رهنمای و خرد دلگشای بیت۲ )
کامل: راهنما
نوع کلمه:مخفف ( کوتاه شده )
مثال: خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هردو سرای
( فردوسی. شعر خرد رهنمای و خرد دلگشای بیت۲ )
راهنما، هدایت کننده
در شعر خرد﴿ رهنمای و خرد دلگشای آمده است﴾
در شعر {ای ایران}کلاس پنجم هم آمده است
در شعر {ای ایران}کلاس پنجم هم آمده است
راهنما. هدایت کننده
مثال:
خرد رهنمای و خرد دلگشتای
خرد، دست گیرو به هر دو سرای
( بیت ۲ شعر خرد رهنمای و خرد دلگشای از فردوسی )
مثال:
خرد رهنمای و خرد دلگشتای
خرد، دست گیرو به هر دو سرای
( بیت ۲ شعر خرد رهنمای و خرد دلگشای از فردوسی )
کلمات دیگر: