کلمه جو
صفحه اصلی

رعنایی

فارسی به انگلیسی

grace

فرهنگ فارسی

۱ - خود آرایی . ۲ - تکبر خود پسندی . ۳ - زیبایی خوشگلی .

فرهنگ معین

(رَ ) [ ع - فا. ] (حامص . ) ۱ - خودآرایی . ۲ - خودبینی . ۳ - خوش قامتی ، زیبایی .

لغت نامه دهخدا

رعنایی. [ رَ ] ( حامص ) رعنائی. زیبایی. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). حسن وجمال و دلربایی. ( ناظم الاطباء ) :
آمدنداز کشی و رعنایی
با هزاران هزار زیبایی.
نظامی.
تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و رعنایی
دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی.
سعدی.
|| غنج و ناز. ( لغت فرس اسدی در ماده غنجه ). غمزه. رعنایی چشم باشد. ( لغت فرس اسدی نسخه پاول هورن ):
زلفت چو هر غوغاییی چون زیر هر سوداییی
چشمت به هر رعناییی آب رخ ما ریخته.
خاقانی.
چشم رعنایی بدوزند اختران روزکور
خسرو سیاره چون بر اوج کیوانی نشست.
( راحة الصدور راوندی ).
هر چه وصف تو بگویند به زیبایی هست
وآنچه از چشم تو از شوخی و رعنایی هست.
سعدی.
- رعنایی فروشان چمن ؛ گلها و ریاحین. ( آنندراج ) ( از مجموعه مترادفات ص 301 ) :
سایه پرور نوجوانان را به گلزار آورد
شوق رعنایی فروشان چمن بی اختیار.
دانش ( از آنندراج ).
|| نیکوقامتی. بلندبالایی. رشاقت و موزونی قامت. ( از یادداشت مؤلف ) :
تا شود بر گل نکورویی وبال
تا شود بر سرو رعنایی حرام.
سعدی.
هرگز بود آدمی بدین زیبایی
یا سرو بدین بلندی و رعنایی.
سعدی.
سروآسا در غایت رعنایی شاخ و برگ باز کنند. ( فلاحت نامه ).
|| رفتار زیبا. ( ناظم الاطباء ) :
کس بدین شوخی و رعنایی نرفت
خود چنینی یا بعمدا می روی.
سعدی.
|| خودآرایی. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ):
شهد ریزی چون دهانت لب به شیرینی زند
فتنه انگیزی چو زلفت سر به رعنایی کشد.
سعدی.
|| کم عقلی. نادانی. ( فرهنگ دکترمعین ) :
همیشه زن فریبی پیشه دارند
ز رعنایی همین اندیشه دارند.
( ویس و رامین ).
معیوب نیستی تو ولیکن ما
بر تو نهیم عیب ز رعنایی.
ناصرخسرو.
سخن دراز مکن سعدیا و کوته کن
چو روزگار به پیرانه سر ز رعنایی.
سعدی.
بعد ازین چون مهر مستقبل نگردم جز به امر
پیش ازین گر چون فلک چرخی به رعنایی زدم.
سعدی.
|| خودبینی. خودخواهی. ( فرهنگ فارسی معین ). غرور. تکبر. ( آنندراج ) : صخری از رعنایی و بی ادبی پیاله بینداخت و من ترسیدم. ( تاریخ بیهقی چ دکتر فیاض ص 673 ). وکیل دریا... از بزرگ منشی و رعنایی طیطوی در خشم شد. ( کلیله و دمنه ).

رعنایی . [ رَ ] (حامص ) رعنائی . زیبایی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). حسن وجمال و دلربایی . (ناظم الاطباء) :
آمدنداز کشی و رعنایی
با هزاران هزار زیبایی .

نظامی .


تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و رعنایی
دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی .

سعدی .


|| غنج و ناز. (لغت فرس اسدی در ماده ٔ غنجه ). غمزه . رعنایی چشم باشد. (لغت فرس اسدی نسخه ٔ پاول هورن ):
زلفت چو هر غوغاییی چون زیر هر سوداییی
چشمت به هر رعناییی آب رخ ما ریخته .

خاقانی .


چشم رعنایی بدوزند اختران روزکور
خسرو سیاره چون بر اوج کیوانی نشست .

(راحة الصدور راوندی ).


هر چه وصف تو بگویند به زیبایی هست
وآنچه از چشم تو از شوخی و رعنایی هست .

سعدی .


- رعنایی فروشان چمن ؛ گلها و ریاحین . (آنندراج ) (از مجموعه ٔ مترادفات ص 301) :
سایه پرور نوجوانان را به گلزار آورد
شوق رعنایی فروشان چمن بی اختیار.

دانش (از آنندراج ).


|| نیکوقامتی . بلندبالایی . رشاقت و موزونی قامت . (از یادداشت مؤلف ) :
تا شود بر گل نکورویی وبال
تا شود بر سرو رعنایی حرام .

سعدی .


هرگز بود آدمی بدین زیبایی
یا سرو بدین بلندی و رعنایی .

سعدی .


سروآسا در غایت رعنایی شاخ و برگ باز کنند. (فلاحت نامه ).
|| رفتار زیبا. (ناظم الاطباء) :
کس بدین شوخی و رعنایی نرفت
خود چنینی یا بعمدا می روی .

سعدی .


|| خودآرایی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث اللغات ):
شهد ریزی چون دهانت لب به شیرینی زند
فتنه انگیزی چو زلفت سر به رعنایی کشد.

سعدی .


|| کم عقلی . نادانی . (فرهنگ دکترمعین ) :
همیشه زن فریبی پیشه دارند
ز رعنایی همین اندیشه دارند.

(ویس و رامین ).


معیوب نیستی تو ولیکن ما
بر تو نهیم عیب ز رعنایی .

ناصرخسرو.


سخن دراز مکن سعدیا و کوته کن
چو روزگار به پیرانه سر ز رعنایی .

سعدی .


بعد ازین چون مهر مستقبل نگردم جز به امر
پیش ازین گر چون فلک چرخی به رعنایی زدم .

سعدی .


|| خودبینی . خودخواهی . (فرهنگ فارسی معین ). غرور. تکبر. (آنندراج ) : صخری از رعنایی و بی ادبی پیاله بینداخت و من ترسیدم . (تاریخ بیهقی چ دکتر فیاض ص 673). وکیل دریا... از بزرگ منشی و رعنایی طیطوی در خشم شد. (کلیله و دمنه ).
بست چون زردگل به رعنایی
کهربا با نگین صفرایی .

نظامی .


چو کارم را به رسوایی فکندی
سپر بر آب رعنایی فکندی .

نظامی .


|| دورنگی . (از آنندراج ).


کلمات دیگر: