کلمه جو
صفحه اصلی

حظ


مترادف حظ : التذاذ، کیف، لذت، خوشی، بهره، سهم، نصیب، سعادت، کامیابی

برابر پارسی : شادمانی، بهره، خرسندی

فارسی به انگلیسی

satisfaction, delight, enjoyment, pleasure, delectation, enchantment, treat

delight, enjoyment, delectation


delectation, enchantment, pleasure, treat


فارسی به عربی

بهجة

عربی به فارسی

قلا ب لنگر , زمين گير , انتهاي دم نهنگ , يکنوع ماهي پهن , داراي دو انتهاي نوک تيز , اصابت اتفاق , اتفاق , طالع , شانس , بخت , اقبال , خوشبختي


مترادف و متضاد

التذاذ، کیف، لذت، خوشی


بهره، سهم، نصیب


سعادت، کامیابی


joy (اسم)
لذت، خوشی، طرب، سرور، فرح، خرسندی، مسرت، حظ

unction (اسم)
نرمی، روغن مالی، تدهین، مرهم، روغن، چرب زبانی، مرهم گذاری، حظ، لینت، پربرکتی، تلذذ

۱. التذاذ، کیف، لذت، خوشی
۲. بهره، سهم، نصیب
۳. سعادت، کامیابی


فرهنگ فارسی

بهره، نصیب، بخت، کامیابی، حظوظ وحظاظجمع
۱ - ( مصدر ) بهره بردن نصیب یافتن . ۲ - ( اسم ) برخورداری . ۳ - سعادت خوشی کامیابی کامرانی . ۴ - ( اسم ) بهره نصیب . ۵ - بدبختی . ۶ - جمع : حظوظ .
جمع حظ

فرهنگ معین

(حَ ظّ ) [ ع . ] (اِ. ) بهره ، نصیب . ج . حظوظ .

لغت نامه دهخدا

حظ. [ ح َظظ ] ( ع اِ ) بهره. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ) ( تفلیسی ) ( صراح ) ( مجمل ).بهر. نصیب. بخش. تیر. قسم. حصة. سهم. نباوة. ( مهذب الاسماء ). یا خاص است به بهره خیر و فضل :
از گردش زمانه همه حظ و قسم تو
تابنده روز باد و شکفته بهار باد.
مسعودسعد.
نصیب تست ز گردون سعادت برجیس
چنانکه حظ مخالف نحوست بهرام.
مسعودسعد.
از همه دانش حظی است مرا ازچه سبب
همه حظ من از این گیتی رنج است و عناست.
مسعودسعد.
بسوی حضرت راند و براند حظ نشاط
چنانکه زلزله در کوهسار و بحر افتاد.
مسعودسعد.
و سبب... ترجمه ٔاین کتاب... آن بود که باریتعالی آن پادشاه عادل...انوشیروان را از شعاع عقل و نور عدل حظی وافر ارزانی داشت. ( کلیله و دمنه ).
داری از رسم و ره و سان ملوک نیکنام
حصه و حظ و نصیب و قسم و بخش و بهر و تیر.
سوزنی.
عنفوان شبابم غالب آمدی... بخلاف رای مربی قدمی برفتمی وزسماع و مجالست حظی برگرفتمی. ( گلستان ).
با آنکه در وجود طعام است حظ نفس
رنج آورد طعام که بیش از قدر بود.
( گلستان ).
جوانی خردمند از فنون فضائل حظی داشت وافر. ( گلستان ). ج ، حظوظ، حُظّ، اَحظ، حظاظ، حِظاء، حظوظة.
- از سوء حظ ؛ از سوء اتفاق. بدبختانه.
- حظ بردن ؛ بهره و نصیب بردن.
- || حظ کردن. کیف کردن.
- حظ داشتن ؛ نصیب داشتن : از فنون فضایل حظی وافر داشت. ( گلستان ).
جماعتی که ندارند حظ روحانی
تفاوتی که میان دواب و انسانست.
سعدی.
- حظ کردن ؛ کیف کردن. خوش بودن. لذت بردن.
- مرد حظ ؛ مردی دولتی. مردی بختمند. مردی بختور. مردی بختیار.
|| بخت. جد. سرنوشت. || در احکام نجوم ، مزاعمة. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || و در تداول عوام ، به معنی لذت و مزه است : حظ کردم. حظ بردم. یعنی لذت و مزه بردم.

حظ. [ ح َظظ ] ( ع مص ) بهره مند شدن. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ) ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). با بهره شدن. || با بخت شدن. دولتمند شدن.دولتی گشتن. بخت مند گردیدن. بختیار و بختور گشتن.

حظ. [ ح ُظظ ] ( ع اِ ) ج ِ حَظ. رجوع به حظ شود.

حظ. [ ح َظظ ] (ع اِ) بهره . (مهذب الاسماء) (دهار) (تفلیسی ) (صراح ) (مجمل ).بهر. نصیب . بخش . تیر. قسم . حصة. سهم . نباوة. (مهذب الاسماء). یا خاص است به بهره ٔ خیر و فضل :
از گردش زمانه همه حظ و قسم تو
تابنده روز باد و شکفته بهار باد.

مسعودسعد.


نصیب تست ز گردون سعادت برجیس
چنانکه حظ مخالف نحوست بهرام .

مسعودسعد.


از همه دانش حظی است مرا ازچه سبب
همه حظ من از این گیتی رنج است و عناست .

مسعودسعد.


بسوی حضرت راند و براند حظ نشاط
چنانکه زلزله در کوهسار و بحر افتاد.

مسعودسعد.


و سبب ... ترجمه ٔاین کتاب ... آن بود که باریتعالی آن پادشاه عادل ...انوشیروان را از شعاع عقل و نور عدل حظی وافر ارزانی داشت . (کلیله و دمنه ).
داری از رسم و ره و سان ملوک نیکنام
حصه و حظ و نصیب و قسم و بخش و بهر و تیر.

سوزنی .


عنفوان شبابم غالب آمدی ... بخلاف رای مربی قدمی برفتمی وزسماع و مجالست حظی برگرفتمی . (گلستان ).
با آنکه در وجود طعام است حظ نفس
رنج آورد طعام که بیش از قدر بود.

(گلستان ).


جوانی خردمند از فنون فضائل حظی داشت وافر. (گلستان ). ج ، حظوظ، حُظّ، اَحظ، حظاظ، حِظاء، حظوظة.
- از سوء حظ ؛ از سوء اتفاق . بدبختانه .
- حظ بردن ؛ بهره و نصیب بردن .
- || حظ کردن . کیف کردن .
- حظ داشتن ؛ نصیب داشتن : از فنون فضایل حظی وافر داشت . (گلستان ).
جماعتی که ندارند حظ روحانی
تفاوتی که میان دواب و انسانست .

سعدی .


- حظ کردن ؛ کیف کردن . خوش بودن . لذت بردن .
- مرد حظ ؛ مردی دولتی . مردی بختمند. مردی بختور. مردی بختیار.
|| بخت . جد. سرنوشت . || در احکام نجوم ، مزاعمة. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || و در تداول عوام ، به معنی لذت و مزه است : حظ کردم . حظ بردم . یعنی لذت و مزه بردم .

حظ. [ ح َظظ ] (ع مص ) بهره مند شدن . (دهار) (مهذب الاسماء) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). با بهره شدن . || با بخت شدن . دولتمند شدن .دولتی گشتن . بخت مند گردیدن . بختیار و بختور گشتن .


حظ. [ ح ُظظ ] (ع اِ) ج ِ حَظ. رجوع به حظ شود.


فرهنگ عمید

۱. خوشی، لذت.
۲. (اسم ) [قدیمی] بهره، نصیب.
۳. [قدیمی] بهره بردن، نصیب بردن.

دانشنامه عمومی

لذت - بهره


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی حَظِّ: بهره آدمی از سعادت و بخت
ریشه کلمه:
حظظ (۷ بار)

نصیب. برای پسر مثل نصیب دو دختر است . حقا که او صاحب نصیب بزرگی از مال دنیاست نصیبی و قسمتی را از آنچه تذکّر داده شده بودند، از یاد بردند.

جدول کلمات

بهره, نصیب

پیشنهاد کاربران

نصیب

‏� حَظّ � : بهره . سهم . ، لذت، خوشی .



کلمات دیگر: