کلمه جو
صفحه اصلی

چموش


مترادف چموش : بدلگام، بدلجام، رموک، سرکش، لگدزن، بدرفتار، بی سلوک، بدقلق ، متمرد، نافرمان ، بدجنس، زبل، شیطان، ناقلا، نارام

متضاد چموش : خوش قلق، بفرمان، سربه زیر

فارسی به انگلیسی

mean, mulish, vicious, balky, coltish, fractious, intractable, jumpy, refractory, restive, ungovernable, viclous

mulish, viclous


balky, coltish, fractious, intractable, jumpy, refractory, restive, ungovernable


فارسی به عربی

عنید

مترادف و متضاد

outlaw (اسم)
یاغی، چموش، متمرد، قانون شکن

outlaw (صفت)
چموش

mulish (صفت)
ترشرو، کله شق، چموش، لجوج، قاطر مانند

skittish (صفت)
ترسو، چموش، تغییر پذیر، لاسی، اهل حال، رم کننده

shifting (صفت)
چموش، بی ثبات، تغییر کننده

nappy (صفت)
چموش، لول، خواب دار، کلفت و پرزدار، قدری مست

jibbing (صفت)
چموش

rowdy (صفت)
سرکش، خشن، چموش

restive (صفت)
بی قرار، سرکش، کله شق، چموش، رام نشو

cantankerous (صفت)
بد خلق، چموش، بد اخم

بدلگام، بدلجام، رموک، سرکش، لگدزن ≠ خوش‌قلق


بدرفتار، بی‌سلوک


بدقلق


۱. بدلگام، بدلجام، رموک، سرکش، لگدزن
۲. بدرفتار، بیسلوک
۳. بدقلق ≠ خوشقلق
۴. متمرد، نافرمان ≠ بفرمان
۵. بدجنس، زبل، سرکش، شیطان، ناقلا، نارام ≠ سربهزیر


فرهنگ فارسی

اسب یااسترشوخ ولگدزن، سرکش، چاموش هم گفته شده
( اسم ) نوعی کفش چاموش
اسب و استر لگد زن و بد فعل را گویند و معرب آن شموس است . اسب و استر و خر بد نعل لگد زن را گویند و معرب آن شموس است .

فرهنگ معین

(چَ ) (ص . ) ۱ - لگدزن . ۲ - سرکش . ۳ - اسب ، قاطر یا الاغ بدرفتار.

لغت نامه دهخدا

چموش. [ چ َ ] ( اِ ) مخفف چاموش است که نوعی از کفش و پای افزار باشد. ( برهان ) . نوعی از پاافزار. ( جهانگیری ). مخفف چمشک که پای افزارباشد. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . چاموش و قسمی از کفش. پاپوش. اورسی. صندل. نوعی کفش. پوزار ( در لهجه روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ). و رجوع به چاموش ، چمشاک و چمشک شود.

چموش. [ چ َ ] ( ص ) اسب و استر لگدزن و بدفعل را گویند، و معرب آن شموس است. ( برهان ). اسب و استر و خر بدنعل لگدزن را گویند و معرب آن شموس است. ( جهانگیری ). اسب لگدزن و توسن که بعربی شموس گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). اسب و استر لگدزن و شرور. ( ناظم الاطباء ). اسب سرکش. ( از رشیدی ). اسب یا قاطر یا خر بدادا و سرکش که چون خواهند زین یا پالان بر او نهند یا تیمارش کنند جفت و لگد اندازد و شرارت کند :
آن استر چموش لگدزن ازآن من
وآن گربه مصاحب بابا ازآن تو.
کمال اسماعیل ( از جهانگیری ).

چموش . [ چ َ ] (اِ) مخفف چاموش است که نوعی از کفش و پای افزار باشد. (برهان ) . نوعی از پاافزار. (جهانگیری ). مخفف چمشک که پای افزارباشد. (انجمن آرا) (آنندراج ) . چاموش و قسمی از کفش . پاپوش . اورسی . صندل . نوعی کفش . پوزار (در لهجه ٔ روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ). و رجوع به چاموش ، چمشاک و چمشک شود.


چموش . [ چ َ ] (ص ) اسب و استر لگدزن و بدفعل را گویند، و معرب آن شموس است . (برهان ). اسب و استر و خر بدنعل لگدزن را گویند و معرب آن شموس است . (جهانگیری ). اسب لگدزن و توسن که بعربی شموس گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). اسب و استر لگدزن و شرور. (ناظم الاطباء). اسب سرکش . (از رشیدی ). اسب یا قاطر یا خر بدادا و سرکش که چون خواهند زین یا پالان بر او نهند یا تیمارش کنند جفت و لگد اندازد و شرارت کند :
آن استر چموش لگدزن ازآن من
وآن گربه ٔ مصاحب بابا ازآن تو.

کمال اسماعیل (از جهانگیری ).



فرهنگ عمید

ویژگی اسب یا استر سرکش و لگدزن.

دانشنامه عمومی

چموش (به گیلکی: چۊمۊش) یک پاافزار مخصوص گیلکان است که از چرم پوست دباغی شدهٔ گاو ساخته می شود و پاشنه ندارد. از ویژگی چموش خنک کردن پا هنگام گرما و گرم نگه داشتن پا موقع سرماست. یک نوع چموش که بند و تسمه دارد و به دور ساق پا بسته می شود را شکاره چوموش می نامند. چموش گیلان دارنده نشان مهر اصالت از سازمان یونسکو بوده و مهارت نقش چموش دوزی در فهرست میراث فرهنگی ملی به ثبت رسیده است.

گویش اصفهانی

تکیه ای: čâmüš
طاری: čâmuš
طامه ای: toxs
طرقی: čâmüš
کشه ای: toxs
نطنزی: nânaǰib


گویش مازنی

/chamoosh/ وحشی – بدقلق - موزی ۳چهارپای بد قلق & پای پوش لاستیکی یا چرمی کشاورزان، کارگران و چوپانان

۱وحشی – بدقلق ۲موزی ۳چهارپای بد قلق


۱پای پوش لاستیکی یا چرمی کشاورزان،کارگران و چوپانان


پیشنهاد کاربران

شیطون زرنگ

چموش و هر کلمه اییی موش داشته باشد. تورکی است. مثل سوسموش. شهر موش. ( حروف گچپژ در عربی ولهجه هایش وجود ندارد. و مخصوص زبان تورکی است )

درود
موش به مینوی پنهان و نهان است که در زبان اوستایی به شکل maēša، در زبان سنسکریت به شکل meṣa و در گروه زبانهای PIE به شکلmoysos آمده و در نامگذاری بازی قایم - موشک به کار رفته است.
موشیدن: پنهان شدن
فراموشیدن: پنهان شدن از یاد ( حافظه )
چموش: چ ( پسوند پاد، اسک ) موش ( پنهان ) : سرکش
خموش: خ ( پسوند فشار ) موش ( پنهان ) : خاموش ( خَمُش )

نکته افزودنی: پنهان و نهان از ریشه ( نه ) استند به مینوی نهادن
نهان: نه ( نهادن، نهادینه، نهاد، نهادین ) ان ( پسوند نامواژساز )
پنهان: پ ( پیشوند فشار ( تاکید ) ) نهان

نکته ای دیگر: موشک از ریشه موش نیست وانگه از ریشه موخت ( مخت ) ( Mukt ) است.
واژه موشک از ریشه *mukti मुक्ति وमुक्त mukta به مینوی پرتاب شدن آزاد - رها کردن و فرستادن است. واژه موشک در زبان سنسکریت به صورت *muktaka मुक्तक به مینویmissile آمده است که سپس سبکتر شده و از موکتک به شکل موشک درآمده است.
همچنین واژه مختار از همین ریشه است: مختار: مخت ( آزاد، رها ) ار ( پسوند نامواژساز )
مُخت: مخ ( موخ ( در آموختن ) ، مُغ ( مغ زرتشتی، مغان ) ، مغز، مزگ، مزدا ) ت ( پسوند گواشساز )


کلمات دیگر: