مترادف تحمل کردن : برتافتن، تاب آوردن، طاقت آوردن، بردباری کردن، شکیبا بودن، تن در دادن، کشیدن، متحمل شدن، خم به ابرو نیاوردن، تسامح نشان دادن، تساهل کردن
برابر پارسی : برتافتن، تاب آوردن | ( تحمّل کردن ) شکیبیدن
abide, bear, bide, brook, carry, countenance, endure, experience, lead, lump, receive, stand, stomach, suffer, sustain, swallow, take, tolerate, weather, withstand
برتافتن، تاب آوردن، طاقت آوردن
بردباری کردن، شکیبا بودن
تن در دادن، کشیدن، متحمل شدن، خم به ابرو نیاوردن
تسامحنشان دادن، تساهل کردن
۱. برتافتن، تاب آوردن، طاقت آوردن
۲. بردباری کردن، شکیبا بودن
۳. تن در دادن، کشیدن، متحمل شدن، خم به ابرو نیاوردن
۴. تسامحنشان دادن، تساهل کردن
تاب آوردن، برتافتن