کلمه جو
صفحه اصلی

تحمل کردن


مترادف تحمل کردن : برتافتن، تاب آوردن، طاقت آوردن، بردباری کردن، شکیبا بودن، تن در دادن، کشیدن، متحمل شدن، خم به ابرو نیاوردن، تسامح نشان دادن، تساهل کردن

برابر پارسی : برتافتن، تاب آوردن | ( تحمّل کردن ) شکیبیدن

فارسی به انگلیسی

abide, bear, brook, carry, countenance, endure, experience, lead, lump, receive, stand, stomach, suffer, sustain, swallow, take, tolerate, weather, withstand

abide, bear, bide, brook, carry, countenance, endure, experience, lead, lump, receive, stand, stomach, suffer, sustain, swallow, take, tolerate, weather, withstand


فارسی به عربی

ابق , تجربة , تحمل (فعل ماض ) , دب , دعم , عان , عصا , معدة , موقف

مترادف و متضاد

stomach (فعل)
تحمل کردن

support (فعل)
طرفداری کردن، حمایت کردن، پشتیبانی کردن، تقویت کردن، تحمل کردن، متحمل شدن، تایید کردن، متکفل بودن

stand (فعل)
ماندن، ایستادن، واداشتن، بودن، تحمل کردن، ایست کردن، قرار گرفتن، توقف کردن، راست شدن، واقع بودن

tolerate (فعل)
تاب اوردن، تحمل کردن، مدارا کردن، برخورد هموار کردن، طاقت داشتن

withstand (فعل)
تاب اوردن، تحمل کردن، مقاومت کردن با، ایستادگی کردن در برابر، استقامت ورزیدن

bear (فعل)
تاب اوردن، بردن، مربوط بودن، حمل کردن، داشتن، زاییدن، تحمل کردن، متحمل شدن، در برداشتن، میوه دادن

stick (فعل)
چسبیدن، بهم پیوستن، چسباندن، بستن، الصاق کردن، تحمل کردن، سوراخ کردن، فرو بردن، تردید کردن، گیر کردن، نصب کردن، چسبناک کردن، گیر افتادن

comport (فعل)
جور بودن، تحمل کردن، در برداشتن، حامل بودن

sustain (فعل)
تقویت کردن، حمایت کردن از، تحمل کردن، متحمل شدن، نگه داشتن

suffer (فعل)
کشیدن، سوختن، تحمل کردن، متحمل شدن، رنج بردن

endure (فعل)
تحمل کردن، متحمل شدن، بردباری کردن، طاقت چیزی راداشتن، تاب چیزی را اوردن

bide (فعل)
تحمل کردن، در جایی باقی ماندن، در انتظار ماندن، بکاری ادامه دادن، بخود هموار کردن، سکون کردن

thole (فعل)
کشیدن، تحمل کردن، گذاردن

experience (فعل)
کشیدن، تحمل کردن، تجربه کردن

undergo (فعل)
تحمل کردن، دستخوش شدن، متحمل چیزی شدن

برتافتن، تاب آوردن، طاقت آوردن


بردباری کردن، شکیبا بودن


تن در دادن، کشیدن، متحمل شدن، خم به ابرو نیاوردن


تسامح‌نشان دادن، تساهل کردن


۱. برتافتن، تاب آوردن، طاقت آوردن
۲. بردباری کردن، شکیبا بودن
۳. تن در دادن، کشیدن، متحمل شدن، خم به ابرو نیاوردن
۴. تسامحنشان دادن، تساهل کردن


فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- طاقت آوردن . ۲- صبر کردن شکیبا بودن . ۳- قبول رنج و مشقت کردن رنج کشیدن .

لغت نامه دهخدا

تحمل کردن. [ ت َ ح َم ْم ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) صبر کردن و طاقت آوردن. ( ناظم الاطباء ). تاب آوردن. بردباری کردن. برتابیدن : با این همه تحملهای پادشاهانه میکرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 230 ). و آنگاه بر زبان راند که اگر من در این خدمت مشقتی تحمل کردم... به امید طلب رضا و فراغ ملک بر من سهل و آسان میگذشت. ( کلیله و دمنه ).
ترا تحمل امثال ما بباید کرد
که هیچکس نزند بر درخت بی بر سنگ.
سعدی ( گلستان ).
سپر صبر تحمل نکند تیر فراق
با کمان ابرو اگر جنگ نیاغازی به.
سعدی.
آرزومند کعبه راشرطست
که تحمل کند نشیب و فراز.
سعدی.
|| بر خود رنج و مشقت آوردن و رنج کشیدن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی ساره

تاب آوردن، برتافتن


واژه نامه بختیاریکا

سِفت به کفت زِیدِن؛ ساز اَوُردِن؛ سزر اوردن؛ سر دل نهادن؛ به دل کشیدن؛ وُرداشتِن

پیشنهاد کاربران

Hold on


کلمات دیگر: