کلمه جو
صفحه اصلی

جریان


مترادف جریان : روانی، ریزش، سیلان، تداول، رواج، روند، حیص وبیص، خلال، قضیه، ماجرا، سیر، کوران، گردش

برابر پارسی : گردش، روان بودن، روایی، روند، گذران

فارسی به انگلیسی

flow, running course, current, draft, circulation, progress, conduct, proceeding, flux, [fig.] progress, action, currency, process, run, stream, flow(ing)

[fig.] progress, conduct


proceeding


flow(ing), course, current, draft, circulation, flux


action, circulation, currency, flow, flux, process, run, stream


فارسی به عربی

تدفق , توزیع , دائرة , دخل , دفق , ذهاب , رواسب طینیة , روماتزم , طیار , فصل , مد

عربی به فارسی

سيل , سيلا ن , ريزش دروني , جريان بداخل


مترادف و متضاد

قضیه، ماجرا


سیر، کوران


گردش


inset (اسم)
ریزش، جریان، الحاق، وصله

ooze (اسم)
چکیده، جریان، شهد، لجن زار، جاری، شیره، لجن، بستر دریا، لای، رسوخ

flow (اسم)
مد، جریان، گردش، باطلاق، بده، روانی، روند، رودخانه

progress (اسم)
پیشرفت، حرکت، جریان، پیش روی، ترقی، گردش، سفر، تکامل

fluor (اسم)
جویبار، جریان، مواد فلورین دار

action (اسم)
گزارش، عمل، فعل، کنش، کار، کردار، جدیت، اقدام، بازی، حرکت، رفتار، نبرد، جنبش، تاثیر، تعقیب، اشاره، وضع، پیکار، طرز عمل، تمرین، سهم، سهام شرکت، جریان حقوقی، اقامهء دعوا، اشغال نیروهای جنگی، اثر جنگ، جریان

current (اسم)
جریان، سیاله، ترن

stream (اسم)
جریان، نهر، جوی، جماعت، رود، مسیل

course (اسم)
جریان، دوره، جهت، سمت، مسیر، روش، اصول، در طی، خط سیر، خط مشی، بخشی از غذا، اموزه، اموزگان

going (اسم)
جریان، رفتن، عزیمت، گام، وضع زمین، وضع جاده، زمین جاده، پهنای پله، مشی زندگی

income (اسم)
جریان، ورودیه، درامد، عایدات، عایدی، دخل، وارد شونده، جدید الورود

rede (اسم)
جریان، مشورت، پند، مصلحت، تدبیر، واقعه، وقوع

afflux (اسم)
ریزش، جریان، انبوهی

circulation (اسم)
جریان، گردش، تیراژ، انتشار، رواج، دوران، دوران خون

circuit (اسم)
جریان، دوره، گردش، دور، محیط، حوزه قضایی یک قاضی، اتحادیه، کنفرانس

gush (اسم)
ریزش، جریان، جوش، تراوش

effluvium (اسم)
جریان، پخش به خارج، استشمام هوای خفه و گرفته

efflux (اسم)
جریان، پخش به خارج، انتشار به خارج

outflow (اسم)
ریزش، جریان، بیرون ریزی

tide (اسم)
جریان، کشند

۱. روانی، ریزش، سیلان
۲. تداول، رواج
۳. روند
۴. حیصوبیص، خلال
۵. قضیه، ماجرا
۶. سیر، کوران
۷. گردش


روانی، ریزش، سیلان


تداول، رواج


روند


حیص‌وبیص، خلال


فرهنگ فارسی

روان شدن آب یاهرچیزمانند آن، بوقوع پیوستن امری
۱-( مصدر ) روان شدن ( آب و مایع دیگر ). ۲- وقوع یافتن امر. ۳- دست بدست شدن پول . ۴- ( اسم ) روانی . ۵- گردش پول . جمع : جریانات .
ماخوذ از تاریخ بمعنی خروج و پیشرفت و صدور و اتفاق یا وقوع و طلوع .

فرهنگ معین

(جَ رَ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - روان شدن (آب و هر چیز مانند آن ). ۲ - واقع شدن امری . ۳ - دست به دست شدن پول .

لغت نامه دهخدا

جریان. [ ج ِرْ ] ( ع اِ ) می.( ناظم الاطباء ). || رنگ سرخ. ( ناظم الاطباء ) ( از المعرب جوالیقی ص 102 ). و رجوع به جریال شود.

جریان. [ ج َ رَ ] ( ع مص ) جَرْی. رفتن آب و جز آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از تاج المصادر بیهقی ) ( از غیاث اللغات ) ( ترجمان القرآن عادل بن علی ) ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). صاحب آنندراج آرد: روان شدن آب و نیز خسرو علیه الرحمه در ترسل الاعجاز که به اعجاز خسروی شهرت دارد جریانی استعمال فرموده ، پس از عالم نقصان و نقصانی و زیادت و زیادتی و خلاص و خلاصی باشد. ( آنندراج ) :
شد ز شوق جریان سخنت هم چون آب
ورنه باد از چه جهت می کشدش در زنجیر.
سلمان ( از آنندراج ).
رفتن. روان شدن. سیلان چنانکه آب و اشک و خون. ( یادداشت مؤلف ). جری بسکون ثانی در فارسی نیز مستعمل است. ( از غیاث اللغات ) : چهارم خوش آوازی که به حنجره داودی آب از جریان و مرغ از طیران بازدارد. ( گلستان ). || بدویدن. دویدن. ( یادداشت مؤلف ). به حرکت درآمدن. به تموج درآمدن. روان شدن.
- جریان القایی ؛ در اصطلاح فیزیک جریانی است موقتی که در تحت تأثیر جریان الکتریک یا آهنربا درمفتول مسدودی تولید میشود.
- جریان الکتریک ؛ در اصطلاح فیزیک عبارتست از انتقال الکتریسته ، چون دو جسم را که سطح الکتریکی آنها مختلف است بوسیله جسم هادی مربوط سازیم جریان تولید می شود.
- جریان امر ؛ روش آن. ( یادداشت مؤلف ). گردش کاری در اداره ای.
- جریان پیدا کردن ؛ روان شدن. ( یادداشت مؤلف ).
- جریان خون ؛ روان شدن و گردش خون در سراسر بدن بوسیله شریانها.
- جریان دادن ؛ روان کردن. ( یادداشت مؤلف ). براه انداختن. و رجوع به جریان شود.
- جریان داشتن ؛ روان بودن. ( یادداشت مؤلف ). رایج بودن.
- جریان کردن ؛ جاری گشتن. روان شدن. به جریان افتادن. جریان پیداکردن. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به جریان شود.
- دستگاه جریان ؛ یکی از دستگاههای مختلف بدن که کار آن حمل و نقل غذاهای جذب شده به نقاط مختلف بدن است. ( از جانورشناسی عمومی تألیف مصطفی فاطمی ج 1 ص 142 ).
|| مرضی است که طهارت مخصوصی بر حسب شریعت موسوی لازم دارد. ( از لاویان 15: 19 و 28: 30 ). و اشاره به ناپاکی روحانی میباشد. ( از قاموس کتاب مقدس ). || ( اصطلاح نحو ) مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: و در اصطلاح نحویان به این معانی استعمال میشود: 1 - جریان شیئی بر آنچه آن شی قائم به اوست ، مبتدا باشد یا موصوف یا صاحب حال یا متبوع. 2- تطابق اسم فاعل با فعل یعنی موازنه ٔآن دو از جهت حرکات و سکون. 3 - جریان مصدر بر فعلی که از آن مشتق شده است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).

جریان . [ ج َ رَ ] (ع مص ) جَرْی . رفتن آب و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از تاج المصادر بیهقی ) (از غیاث اللغات ) (ترجمان القرآن عادل بن علی ) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). صاحب آنندراج آرد: روان شدن آب و نیز خسرو علیه الرحمه در ترسل الاعجاز که به اعجاز خسروی شهرت دارد جریانی استعمال فرموده ، پس از عالم نقصان و نقصانی و زیادت و زیادتی و خلاص و خلاصی باشد. (آنندراج ) :
شد ز شوق جریان سخنت هم چون آب
ورنه باد از چه جهت می کشدش در زنجیر.

سلمان (از آنندراج ).


رفتن . روان شدن . سیلان چنانکه آب و اشک و خون . (یادداشت مؤلف ). جری بسکون ثانی در فارسی نیز مستعمل است . (از غیاث اللغات ) : چهارم خوش آوازی که به حنجره ٔ داودی آب از جریان و مرغ از طیران بازدارد. (گلستان ). || بدویدن . دویدن . (یادداشت مؤلف ). به حرکت درآمدن . به تموج درآمدن . روان شدن .
- جریان القایی ؛ در اصطلاح فیزیک جریانی است موقتی که در تحت تأثیر جریان الکتریک یا آهنربا درمفتول مسدودی تولید میشود.
- جریان الکتریک ؛ در اصطلاح فیزیک عبارتست از انتقال الکتریسته ، چون دو جسم را که سطح الکتریکی آنها مختلف است بوسیله ٔ جسم هادی مربوط سازیم جریان تولید می شود.
- جریان امر ؛ روش آن . (یادداشت مؤلف ). گردش کاری در اداره ای .
- جریان پیدا کردن ؛ روان شدن . (یادداشت مؤلف ).
- جریان خون ؛ روان شدن و گردش خون در سراسر بدن بوسیله ٔ شریانها.
- جریان دادن ؛ روان کردن . (یادداشت مؤلف ). براه انداختن . و رجوع به جریان شود.
- جریان داشتن ؛ روان بودن . (یادداشت مؤلف ). رایج بودن .
- جریان کردن ؛ جاری گشتن . روان شدن . به جریان افتادن . جریان پیداکردن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به جریان شود.
- دستگاه جریان ؛ یکی از دستگاههای مختلف بدن که کار آن حمل و نقل غذاهای جذب شده به نقاط مختلف بدن است . (از جانورشناسی عمومی تألیف مصطفی فاطمی ج 1 ص 142).
|| مرضی است که طهارت مخصوصی بر حسب شریعت موسوی لازم دارد. (از لاویان 15: 19 و 28: 30). و اشاره به ناپاکی روحانی میباشد. (از قاموس کتاب مقدس ). || (اصطلاح نحو) مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: و در اصطلاح نحویان به این معانی استعمال میشود: 1 - جریان شیئی بر آنچه آن شی ٔ قائم به اوست ، مبتدا باشد یا موصوف یا صاحب حال یا متبوع . 2- تطابق اسم فاعل با فعل یعنی موازنه ٔآن دو از جهت حرکات و سکون . 3 - جریان مصدر بر فعلی که از آن مشتق شده است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).

جریان . [ ج َ رَ / ج َرْ ] (از ع ، اِمص ، اِ) خروج و پیشرفت و صدور و اتفاق . || وقوع و طلوع . || دو و جهندگی . (ناظم الاطباء).
- جریان آب ؛ کنایه از بیماری مخصوص زنان . (ناظم الاطباء).
- جریان شکم ؛ اسهال . (ناظم الاطباء).
- جریان منی ؛ خروج منی بدون اراده . (ناظم الاطباء).
- فرمان قضاجریان ؛ حکمی که مانند قضا و قدر خداوندی ، شخص ناگزیر از اطاعت آن باشد. (ناظم الاطباء).


جریان . [ ج ِرْ ] (ع اِ) می .(ناظم الاطباء). || رنگ سرخ . (ناظم الاطباء) (از المعرب جوالیقی ص 102). و رجوع به جریال شود.


فرهنگ عمید

۱. روان شدن آب یا هرچیز مانند آن.
۲. (اسم ) [مجاز] رویداد، حادثه، ماجرا.
۳. (اسم ) [مجاز] فرایند.
۴. (اسم ) [مجاز] موضوع.
۵. (اقتصاد ) گردش و دست به دست شدن پول.
* جریان صفرا: عبور صفرا از یاخته های کبدی به کیسۀ صفرا و مجاری صفراوی و ریختن آن در روده و جذب مجدد قسمتی از آن در خون و بازگشت آن به کبد.

۱. روان شدن آب یا هرچیز مانند آن.
۲. (اسم) [مجاز] رویداد؛ حادثه؛ ماجرا.
۳. (اسم) [مجاز] فرایند.
۴. (اسم) [مجاز] موضوع.
۵. (اقتصاد) گردش و دست‌به‌دست شدن پول.
⟨ جریان صفرا: عبور صفرا از یاخته‌های کبدی به کیسۀ صفرا و مجاری صفراوی و ریختن آن در روده و جذب مجدد قسمتی از آن در خون و بازگشت آن به کبد.


دانشنامه عمومی

جریان ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
جریان اطلاعات
جریان سیال
جریان الکتریکی
جریان گرما
جریان اقیانوسی
جریان شکافنده
چگالی جریان الکتریکی
جریان متناوب
جریان مستقیم

دانشنامه آزاد فارسی

جریان (current)
پهنه ای از آب یا توده ای از هوا، که در جهتی معین حرکت می کند. جریان های اقیانوسی۱ پهنه های تندرو آب دریایند، که براثر وزش باد یا تغییر چگالی۲ آب بین دو منطقه به حرکت در می آیند. این جریان ها به انتقال گرما از استوا به قطب ها، و ایجاد تعادل گرمایی در کرۀ زمین کمک می کنند. جریان های اقیانوسی به سه دستۀ اصلی تقسیم می شوند: جریان های رانه ای۳ پهن و کُندروند؛ جریان های رودخانه ای۴، که باریک اند و تند حرکت می کنند؛ و جریان های فورانی۵، که آب سرد و سرشار از مواد مغذّی را از کف اقیانوس بالا می آورند. برخی از میان جریان های رودخانه ای عبارت اند از گُلف استریم۶ و جریان ژاپن۷ (کوروشیو۸). جریان های فورانی، مانند جریان خلیج گینه۹ و جریان پرو۱۰ (هومبولت۱۱)، غذای پلانکتون هایی را تأمین می کنند که غذای ماهی ها و پرندگان اند. در فواصل تقریبی پنج تا هشت ساله، جریان پرو که از جنوبگان به سمت ساحل غربی امریکای جنوبی حرکت می کند گرم می شود، در این حال بارانی شدید می بارد و دریا ناآرام می شود. این امر پیامدهایی فاجعه بار برای حیات وحش پرو، و صنعت صید ماهی آنشوا به بار می آورد. نمونۀ این وضعیت از ۱۹۸۲ـ۱۹۸۳ صورت گرفت. این پدیده را اِل نینیو۱۲ می نامند، در حوالی کریسمس روی می دهد.
ocean currentsdensitydrift currentsstream currentsupwelling currentsGulf StreamJapan CurrentKuroshioGulf of GuineaPeru CurrentHumboldtEl Niño

فرهنگ فارسی ساره

روایی، روند، گذران، گردش


فرهنگستان زبان و ادب

{current} [فیزیک] مقدار بار الکتریکی که در واحد زمان از هر مقطع مدار بگذرد
{flow} [حمل ونقل درون شهری-جاده ای] حرکت وسایل نقلیه در سطح معابر
{movement} [هنرهای تجسمی] حرکت تدریجی در مسیر تکوینی هنر متـ . جریان هنری art movement

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] جریان به معنی روان شدن آب است و از احکام آن در باب طهارت و صلات سخن رفته است.
در اینکه در مفهوم غسل (شستن) جاری شدن آب نهفته و بدون جریان، غَسل تحقق نمی‏ یابد یا چنین نیست، اختلاف است. معروف میان فقها قول اوّل است؛ بنابر این قول، وضو و غُسل با مرطوب کردن دست و کشیدن بر بدن، بدون جریان آب بر اعضا صحیح نخواهد بود. در حکم یاد شده تفاوتی بین حال اختیار و اضطرار نیست؛ هرچند برخی، تنها در حال اختیار آن را معتبر دانسته ‏اند.
بنابر قول به اعتبار جریان در غَسل، تحقق آن به انتقال آب از جزئی به دو جزء دیگر عضو و یا- بنابر تصریح برخی- از محلّ خود به محلّی دیگر از عضو خواهد بود.
بنابر مشهور، در تحقق عنوان آب جاری، جوشیدن از زمین و جریان شرط است.
برای تطهیر مثل لباسی که با بول پسربچه شیرخوار قبل از غذا خور شدن، نجس شده، ریختن آب به محلّ نجس کفایت می‏ کند و نیازی به فشردن آن نیست؛ لیکن در لزوم جریان آب بر محلّ نجس اختلاف است.
جریان آب در باب صلات
نماز گزاردن در مجرای آب مکروه است. برخی، حکم را به محلّی که جریان آب در آن فعلیت دارد یا احتمال می ‏رود جریان یابد، اختصاص داده ‏اند.


واژه نامه بختیاریکا

دَنگ؛ دَو؛ نَه خووی

پیشنهاد کاربران

روانش

در پارسی " تچش " از بن تچیدن به چم روانش و روان شدن.

روند، گذران، گردش، روایی، شارش ( از شار ( اِمص ) فروریختن آب و شراب و امثال آن را خوانند مانند آبشار و سرشار. ( فرهنگ جهانگیری ) ( برهان قاطع ) . ریختن آب . ( غیاث ) . جریان آب . ( فرهنگ شاهنامه ) ) .




Flow ( جریان ) - ژریان žaryān. جریان اربی نیست بلکه اوستایی و از ریشه *jzar به مانای هرکت روانگی شاریدن ( شُریدن ) گرفته شده و یان ( ی آن ) همانست که در گویان ( گو ی آن ) و سریان ( سر ی آن ) رویان ( رو ی آن ) شریان ( شر ی آن ) روان دوان و خندان دیده میشود و پایایی یک هالت را نشان میدهد. ازینرو واژه مجری و مجرا ریشه پارسی دارد.

*نزدگاه ( منبع ) : Avesta Grammar in Comparison with Sanskrit - William Jackson


من" تَزان" را برای هَموگییِ ( =معادلِ ) جریان به معنی قضیه و ماجرا پیش می نهم این ترم از واژه تَچان پهلوی به معنی روانگی و روانِش آب می باشد که ریشه در کارواژه ی تَچیدن ( رویدن و روان شدن ) دارد، گرته برداری شده تزان واگویش دیگری از تَچان است روند دگردیسی وات ( حرف ) چ به ز در فرآیند گذر واژه ها از پهلوی به پارسی نو دیده می شود که هنجاروَر است نمونه:
واچار/واژار ( پهلوی ) که در پارسی نو به ""بازار"" و"" واجار"" ( به معنی معرکه گرفتن و جارزدن ) واگَشته و این تزان ( =جریان ) در ان دیده می شود

محل بحث= مبحث

بستگی به سامان جمله دارد که این واژه چگونه بیاید.
می گوییم جریان فلان چیز چیست که می توان داستان را هم به جای آن به کار برد.
داستان


کلمات دیگر: