مترادف چنین : این سان، این گونه، این طور، مانند این، مثل این
چنین
مترادف چنین : این سان، این گونه، این طور، مانند این، مثل این
فارسی به انگلیسی
sic
فارسی به عربی
علی نفس النمط , لذا , مثل هذا , هکذا
مترادف و متضاد
بنابراین، پس، همینطور، انقدر، چنان، همچنان، چنین، چندین، بهمان اندازه، چندان، اینقدر، بقدری، این طور، همچو، همینقدر، از انرو، باین زیادی
بنابراین، پس، چنان، چنین، این طور، بدین گونه، بدینسان، بدین معنی که، از این قرار
نیز، بعلاوه، هم، همچنان، چنین، بهمچنین
چنان، چنین، این طور
چنین
قید اینسان، اینگونه، اینطور، مانند این، مثل این
اینسان، اینگونه، اینطور، مانند این، مثل این
فرهنگ فارسی
چون این، ماننداین، مثل این، اینطور، این سان
مانند این مثل این اینگونه این طور: (( با چنین دیوان بگویند سلیمان وار کو ? ) ) ( سنائی )
مانند این مثل این اینگونه این طور: (( با چنین دیوان بگویند سلیمان وار کو ? ) ) ( سنائی )
فرهنگ معین
(چُ یا چِ ) (ق تشب . ) = چون این : مانند این ، مثل این ، این گونه ، این طور.
لغت نامه دهخدا
چنین. [ چ ُ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) ( از: ادات تشبیه + ضمیر اشاره ) مخفف چون این. بدین گونه. بدینسان. این گونه. این طور. ایدون. در اصل «چون این » بود واو و الف را بجهت تخفیف حذف کردند چنین شد. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). این طورو مانند این. این لفظ مرکب از «چ ُ» مخفف «چون » و «این » است پس باید بضم اول باشد چنانچه در هند است. اما تلفظ ایران با کسر است. ( فرهنگ نظام ) :
تیزهش تا نیازماید بخت
بچنین جایگاه نگراید.
که گاه مردم شادان و گه بود ناشاد.
هم باد برین آمد هم باد فرودین.
تفو بر چنین ناشکیبا تفو.
همانانگرید چنین ابر زار.
مفرمای هیچ آدمی را مجرگ.
محال باشد بالا چنان و ریش چنین.
آرام گیر با من و از من چنین مشم.
بگریخت تا چنینم دیوانه کرد و شیدا.
همی چشم جنگ آوران خیره گشت.
که ای شیرمردان آهن جگر.
به نوی تو اندر شگفتی ممان.
فزون آمد از رنگ گل رنج خار.
که نه شرم دارد و نه آئین و دین.
نه باغ سرو چنان و نه چرخ ماه چنین.
هندویی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف.
گهی بشد ز ره هفت خان بمازندر.
چنین بود عرضی کش چنان بود جوهر.
تیزهش تا نیازماید بخت
بچنین جایگاه نگراید.
رودکی.
خدای عرش جهان را چنین نهاد نهادکه گاه مردم شادان و گه بود ناشاد.
رودکی.
گیتیت چنین آمد گردنده بدین سان هم باد برین آمد هم باد فرودین.
رودکی.
به نشگرده ببرید زن را گلوتفو بر چنین ناشکیبا تفو.
ابوشکور.
درخش ار نخندد بگاه بهارهمانانگرید چنین ابر زار.
ابوشکور.
چنین گفت هارون مرا روز مرگ مفرمای هیچ آدمی را مجرگ.
ابوشکور.
چرات ریش دراز آمده ست و بالا پست محال باشد بالا چنان و ریش چنین.
منجیک.
گر آهوئی بیا و کنار منت حرم آرام گیر با من و از من چنین مشم.
خفاف.
دل برد و چون بدانست کم کرد ناشکیبابگریخت تا چنینم دیوانه کرد و شیدا.
دقیقی.
چنین بود تا آسمان تیره گشت همی چشم جنگ آوران خیره گشت.
فردوسی.
بدیشان چنین گفت پس زال زرکه ای شیرمردان آهن جگر.
فردوسی.
چنین بود تا بوددور زمان به نوی تو اندر شگفتی ممان.
فردوسی.
چنین پروراند همی روزگارفزون آمد از رنگ گل رنج خار.
فردوسی.
پلنگی به از شهریاری چنین که نه شرم دارد و نه آئین و دین.
فردوسی.
بلند قد تو سرو است و روی خوب تو ماه نه باغ سرو چنان و نه چرخ ماه چنین.
فرخی.
تو چنین فربه و آکنده چرائی پدرت هندویی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف.
لبیبی.
بشاهنامه چنین خوانده ام که رستم زال گهی بشد ز ره هفت خان بمازندر.
عنصری.
چنان بود پدری کش چنین بود فرزندچنین بود عرضی کش چنان بود جوهر.
عنصری.
چنان نماید شمشیر خسروان آثارچنین . [ چ ُ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) (از: ادات تشبیه + ضمیر اشاره ) مخفف چون این . بدین گونه . بدینسان . این گونه . این طور. ایدون . در اصل «چون این » بود واو و الف را بجهت تخفیف حذف کردند چنین شد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). این طورو مانند این . این لفظ مرکب از «چ ُ» مخفف «چون » و «این » است پس باید بضم اول باشد چنانچه در هند است . اما تلفظ ایران با کسر است . (فرهنگ نظام ) :
تیزهش تا نیازماید بخت
بچنین جایگاه نگراید.
خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد
که گاه مردم شادان و گه بود ناشاد.
گیتیت چنین آمد گردنده بدین سان
هم باد برین آمد هم باد فرودین .
به نشگرده ببرید زن را گلو
تفو بر چنین ناشکیبا تفو.
درخش ار نخندد بگاه بهار
همانانگرید چنین ابر زار.
چنین گفت هارون مرا روز مرگ
مفرمای هیچ آدمی را مجرگ .
چرات ریش دراز آمده ست و بالا پست
محال باشد بالا چنان و ریش چنین .
گر آهوئی بیا و کنار منت حرم
آرام گیر با من و از من چنین مشم .
دل برد و چون بدانست کم کرد ناشکیبا
بگریخت تا چنینم دیوانه کرد و شیدا.
چنین بود تا آسمان تیره گشت
همی چشم جنگ آوران خیره گشت .
بدیشان چنین گفت پس زال زر
که ای شیرمردان آهن جگر.
چنین بود تا بوددور زمان
به نوی تو اندر شگفتی ممان .
چنین پروراند همی روزگار
فزون آمد از رنگ گل رنج خار.
پلنگی به از شهریاری چنین
که نه شرم دارد و نه آئین و دین .
بلند قد تو سرو است و روی خوب تو ماه
نه باغ سرو چنان و نه چرخ ماه چنین .
تو چنین فربه و آکنده چرائی پدرت
هندویی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف .
بشاهنامه چنین خوانده ام که رستم زال
گهی بشد ز ره هفت خان بمازندر.
چنان بود پدری کش چنین بود فرزند
چنین بود عرضی کش چنان بود جوهر.
چنان نماید شمشیر خسروان آثار
چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار.
گوئی برخ کس منگر جز برخ من
ای ترک چنین شیفته ٔ خویش چرائی .
کارها نو گشت در این حضرت بزرگوار چنین که برانم و براندم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393). هرچند چنین است فردا به جنگ روم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 353).
چنین باغی نشاید جز که پرخوار امتانی را
که بردارند بر پشت و بگردن بار کیهان را.
چنین گویند که آدم علیه السلام گندم بخورد... (نوروزنامه ). و چنین گویند که نهال انگور را از هرات بهمه ٔ جهان پراگنده . (نوروزنامه ). با خود گفتم که چنین هم راست نیاید. (کلیله و دمنه ).
این شعر که در مدح تو امروز بخواندم
حقا که چنین بود و چنین است و چنین باد.
ابرهه ٔمذکور پیش پادشاه قصه باز نمود که حال ایشان چنین بود، پیل چنین و پرندگان چنین و سنگ چنین زخم چنین . مردن چنین . (از تفسیر مجهول الاسم مائه ٔ هفتم ملکی عبدالعلی صدرالاشرافی ).
به دستم در از دولت خوش عنان
طبرزد چنین شد طبرخون چنان .
حیف باشد بر چنین تن پیرهن
ظلم باشد بر چنین صورت نقاب .
بهیچ دور نخواهند یافت هشیارش
چنین که حافظ ما مست باده ٔ ازل است .
- چنین باد ؛ مرکب از چنین و صیغه ٔ دعائی از فعل بودن ، امید که بدین گونه بواد. آمین ! به اجابت مقرون باد. تأکیدی در دعاست :
این شعر که در مدح تو امروز بخواندم
حقا که چنین بود و چنان است و چنین باد.
تیزهش تا نیازماید بخت
بچنین جایگاه نگراید.
رودکی .
خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد
که گاه مردم شادان و گه بود ناشاد.
رودکی .
گیتیت چنین آمد گردنده بدین سان
هم باد برین آمد هم باد فرودین .
رودکی .
به نشگرده ببرید زن را گلو
تفو بر چنین ناشکیبا تفو.
ابوشکور.
درخش ار نخندد بگاه بهار
همانانگرید چنین ابر زار.
ابوشکور.
چنین گفت هارون مرا روز مرگ
مفرمای هیچ آدمی را مجرگ .
ابوشکور.
چرات ریش دراز آمده ست و بالا پست
محال باشد بالا چنان و ریش چنین .
منجیک .
گر آهوئی بیا و کنار منت حرم
آرام گیر با من و از من چنین مشم .
خفاف .
دل برد و چون بدانست کم کرد ناشکیبا
بگریخت تا چنینم دیوانه کرد و شیدا.
دقیقی .
چنین بود تا آسمان تیره گشت
همی چشم جنگ آوران خیره گشت .
فردوسی .
بدیشان چنین گفت پس زال زر
که ای شیرمردان آهن جگر.
فردوسی .
چنین بود تا بوددور زمان
به نوی تو اندر شگفتی ممان .
فردوسی .
چنین پروراند همی روزگار
فزون آمد از رنگ گل رنج خار.
فردوسی .
پلنگی به از شهریاری چنین
که نه شرم دارد و نه آئین و دین .
فردوسی .
بلند قد تو سرو است و روی خوب تو ماه
نه باغ سرو چنان و نه چرخ ماه چنین .
فرخی .
تو چنین فربه و آکنده چرائی پدرت
هندویی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف .
لبیبی .
بشاهنامه چنین خوانده ام که رستم زال
گهی بشد ز ره هفت خان بمازندر.
عنصری .
چنان بود پدری کش چنین بود فرزند
چنین بود عرضی کش چنان بود جوهر.
عنصری .
چنان نماید شمشیر خسروان آثار
چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار.
عنصری .
گوئی برخ کس منگر جز برخ من
ای ترک چنین شیفته ٔ خویش چرائی .
منوچهری .
کارها نو گشت در این حضرت بزرگوار چنین که برانم و براندم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393). هرچند چنین است فردا به جنگ روم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 353).
چنین باغی نشاید جز که پرخوار امتانی را
که بردارند بر پشت و بگردن بار کیهان را.
ناصرخسرو.
چنین گویند که آدم علیه السلام گندم بخورد... (نوروزنامه ). و چنین گویند که نهال انگور را از هرات بهمه ٔ جهان پراگنده . (نوروزنامه ). با خود گفتم که چنین هم راست نیاید. (کلیله و دمنه ).
این شعر که در مدح تو امروز بخواندم
حقا که چنین بود و چنین است و چنین باد.
سنائی .
ابرهه ٔمذکور پیش پادشاه قصه باز نمود که حال ایشان چنین بود، پیل چنین و پرندگان چنین و سنگ چنین زخم چنین . مردن چنین . (از تفسیر مجهول الاسم مائه ٔ هفتم ملکی عبدالعلی صدرالاشرافی ).
به دستم در از دولت خوش عنان
طبرزد چنین شد طبرخون چنان .
نظامی .
حیف باشد بر چنین تن پیرهن
ظلم باشد بر چنین صورت نقاب .
سعدی .
بهیچ دور نخواهند یافت هشیارش
چنین که حافظ ما مست باده ٔ ازل است .
حافظ.
- چنین باد ؛ مرکب از چنین و صیغه ٔ دعائی از فعل بودن ، امید که بدین گونه بواد. آمین ! به اجابت مقرون باد. تأکیدی در دعاست :
این شعر که در مدح تو امروز بخواندم
حقا که چنین بود و چنان است و چنین باد.
سنائی .
فرهنگ عمید
۱. مانند این، مثل این، اینگونه: چنین لباس هایی مناسب تو نیست.
۲. (قید ) این طور، به این شکل: او چنین نمی نویسد.
۲. (قید ) این طور، به این شکل: او چنین نمی نویسد.
گویش اصفهانی
تکیه ای: nezeni
طاری: inǰur
طامه ای: neǰuri
طرقی: uzu
کشه ای: čenin / inǰiri
نطنزی: neǰuri
واژه نامه بختیاریکا
چُن؛ چین؛ چینُو
پیشنهاد کاربران
این گونه
بدینسان
یک چنین . . . . . . . . .
کلمات دیگر: