مترادف حال امدن : ( حال آمدن ) چاق شدن، فربه شدن ، به شدن، بهبود یافتن، سرحال آمدن، هوش آمدن، از حالت اغمابیرون آمدن، نیرو گرفتن، انرژی یافتن، بانشاطشدن متضاد حال امدن : ( حال آمدن ) لاغر شدن، مدهوش شدن، از هوش رفتن
فارسی به عربی
مجند
فرهنگ فارسی
( حال آمدن ) ( مصدر ) چاق شدن فربه گشتن . یا به حال آمدن . بهوش آمدن هوش خود را باز یافتن .
فرهنگ معین
( حال آمدن ) (مَ دَ ) (مص ل . ) بهبود یافتن ، چاق شدن .
اصطلاحات
( حال آمدن ) معنی اصطلاح -> [ سرِ / به ] حال آمدن از خستگی / خمودگی بیرون آمدن؛ بانشاط شدن مثال: بعدازظهر دوساعتی خوابیدم و حسابی حال آمدم.