کلمه جو
صفحه اصلی

حقارت


مترادف حقارت : بی قدری، پستی، خواری، ذلت، زبونی، فرومایگی، کوچکی، مذلت، ناکسی

متضاد حقارت : بزرگی، عزت

برابر پارسی : پستی، خواری، زبونی

فارسی به انگلیسی

abjection, inferiority, contempt, debasement, insignificance, insignificancy, lowliness

contempt


abjection, inferiority, insignificance, insignificancy, lowliness


فارسی به عربی

اذلال , ازدراء

مترادف و متضاد

بی‌قدری، پستی، خواری، ذلت، زبونی، فرومایگی، کوچکی، مذلت، ناکسی ≠ بزرگی، عزت


demission (اسم)
واگذاری، کناره گیری، استعفاء، حقارت

scorn (اسم)
تحقیر، مذمت، بی اعتنایی، حقارت، تمسخر، عار، خردانگاری

humility (اسم)
پستی، تحقیر، تواضع، فروتنی، حقارت، بی اهمیتی، خشوع، افتادگی

paltriness (اسم)
اشغال، حقارت، ناچیزی

فرهنگ فارسی

کوچک شدن، پست شدن، واری، پستی، کوچکی، پستی
۱ - ( مصدر ) خوار شدن حقیر گشتن . ۲ - ( اسم ) خواری پستی زبونی .

فرهنگ معین

(حَ رَ ) [ ع . حقارة ] (اِمص . ) خواری ، پستی ، زبونی .

لغت نامه دهخدا

حقارت. [ ح َ رَ ] ( ع اِمص ) ذلت. خواری. ( از اقرب الموارد ). زبونی. پستی. فرومایگی. کوچکی. || ( مص ) خرد شدن. حقیر شدن. ( زوزنی ). خوار شدن. زبون شدن. || خرد شمردن. کوچک شمردن. تحقیر :
در هیچکس بچشم حقارت نظر مکن
تا در تو هم بدیده تحقیر ننگرند.
خواجه عبداﷲ انصاری.
مبین در هیچ شخصی از حقارت
که نپذیرد در این جا دل عمارت.
ناصرخسرو.
در من بحقارت نتوان کرد نگاه
یک باز سپید به ز صد باز سیاه.
ادیب صابر.
دو امیرزاده در مصر بودند، یکی علم آموخت و آن دگر مال اندوخت... پس این توانگر بچشم حقارت در فقیر نظر کردی. ( گلستان ). رجوع به حقارة شود.

حقارة. [ ح َ رَ ] ( ع مص ) خرد و خوار شدن.( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به حقارت شود.

حقارت . [ ح َ رَ ] (ع اِمص ) ذلت . خواری . (از اقرب الموارد). زبونی . پستی . فرومایگی . کوچکی . || (مص ) خرد شدن . حقیر شدن . (زوزنی ). خوار شدن . زبون شدن . || خرد شمردن . کوچک شمردن . تحقیر :
در هیچکس بچشم حقارت نظر مکن
تا در تو هم بدیده ٔ تحقیر ننگرند.

خواجه عبداﷲ انصاری .


مبین در هیچ شخصی از حقارت
که نپذیرد در این جا دل عمارت .

ناصرخسرو.


در من بحقارت نتوان کرد نگاه
یک باز سپید به ز صد باز سیاه .

ادیب صابر.


دو امیرزاده در مصر بودند، یکی علم آموخت و آن دگر مال اندوخت ... پس این توانگر بچشم حقارت در فقیر نظر کردی . (گلستان ). رجوع به حقارة شود.

فرهنگ عمید

۱. کوچک شدن، پست شدن، خوار شدن.
۲. کوچکی، پستی، خواری، زبونی.

فرهنگ فارسی ساره

خوار


جدول کلمات

پستی, خواری, زبونی

پیشنهاد کاربران

کوچکی

پستی ، خواری ، حقیری

خست

محقرة. [ م َ ق َ رَ ] ( ع مص ) خرد بودن. حقیر بودن. خرد و خوار بودن. ( آنندراج ) . حقارت. و حقارت شود. || ( اِمص ) خردی. حقیری. خواری. ( آنندراج ) . رجوع به حقیر و رجوع به حقارت شود.


کلمات دیگر: