تحمل . [ ت َ ح َم ْ م ُ ] (ع مص ) از منزل برداشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). تحمل قوم ؛ کوچ کردن آنان و قرار دادن بارهای خود بر شتران بقصد رحیل . (قطر المحیط) (از اقرب الموارد). ارتحال . (منتهی الارب ). کوچ کردن . (ناظم الاطباء). || بار برداشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار). از جای برداشتن چیزی را و بار برداشتن . (آنندراج )
: زنان باردار ای مرد هشیار
اگروقت تحمل مار زایند...
سعدی (گلستان ).
|| بر خود گرفتن امری را. (از اقرب الموارد)(از قطر المحیط). برداشتن بار کار را و بر خود گرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تحمل الحمالة ؛ ای حملها. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب ). || بر خود رنج و مشقت نهادن . (آنندراج ). رنج و مشقت و آزار به خود برداشتن و با لفظ کردن و نمودن استعمال میشود. (فرهنگ نظام ). قبول رنج و مشقت . (ناظم الاطباء)
: آنکه سنگ در کیسه کند از تحمل آن رنجور گردد. (کلیله و دمنه ).
سعدی همیشه بار فراق احتمال داشت
این نوبتش ز دست تحمل عنان گرفت .
سعدی .
|| سپاس گفتن صنیعت را. || به گردن گرفتن صنیعت را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || نقل شهادت کسی را کردن بخاطر ادای آن شهادت بجای وی . || تحمل لفظ ضمیر را؛ دربرداشتن ضمیر را. (قطر المحیط). دارای ضمیر بودن لفظ. || تجلد. (قطر المحیط). به تکلف جلادت نمودن . || فروتنی و خضوع . (ناظم الاطباء). || سکوت . || بردباری و شکیبائی و صبر و شکیب و حلم و طاقت و طاقت بسیار. (ناظم الاطباء)
: گرد مثل مگرد که علم او
از طاقت و تحمل بیرون است .
ناصرخسرو.
رنج تعلم هرچند فراوانتر تحمل نیفتد، در سخن که شرف آدمی بر دیگر جانوران بدان است این منزلت نتوان یافت . (کلیله و دمنه ). هرکه درگاه ملوک را لازم گیرد و از تحمل رنجهای صعب ... تجنب ننماید... هرآینه مراد خویش ... او را استقبال واجب بیند. (کلیله و دمنه ). سنگی گران را به تحمل مشقت فراوان از زمین بر کتف توان نهاد. (کلیله و دمنه ). اصحاب از تعنت او شکسته خاطر میماندند و جز از تحمل چاره ای نبود. (گلستان ).
پای مسکین پیاده چند رَوَد
کز تحمل ستوه شد بُخْتی .
سعدی (گلستان ).
یکی گفتش آخر نه مردی تو نیز
تحمل دریغ است از آن بی تمیز.
سعدی .
-
باتحمل بودن ؛ با صبر و شکیبایی بودن . باطاقت بودن . (ناظم الاطباء).
-
بی تحمل ؛ بی صبر و بی طاقت . (ناظم الاطباء). بی صبر و ناشکیبا. ناتوان و بیطاقت .
-
تحمل پذیر ؛ قابل صبر و شکیبائی . (ناظم الاطباء).
-
تحمل کن ؛ بردبار. شکیبا. صبور
: تحمل کنان را نخوانند مرد
که بیچاره از بیم سر برنکرد.
سعدی (بوستان ).
-
تحمل کنان ؛ در حالت بردباری . با صبر و شکیبائی
: شب سردشان دیده نابرده خواب
چو حربا تحمل کنان زآفتاب .
سعدی (بوستان ).
-
تحمل گداز ؛بیشتر از توانایی و طاقت . (ناظم الاطباء). که تحمل را ببرد. که از تحمل برون باشد. فوق تحمل .