کلمه جو
صفحه اصلی

جرعه


مترادف جرعه : آشام، چکه، قطره، قلپ

برابر پارسی : پیمانه، یک گلو، اندک نوش

فارسی به انگلیسی

drink, draught, gulp, sip


shot, drink, draught, sip, gulp, nip, draft, quaff, smack, slug, tot

draft, gulp, quaff, smack


فارسی به عربی

اکرع , جرعة , رشفة , طلقة

عربی به فارسی

خوراک دوا يا شربت , مقدار دوا , دوا دادن , قورت , جرعه , لقمه بزرگ , بلع , قورت دادن , فرو بردن , صداي حاصله از عمل بلع , پرستو , چلچله , مري , عمل بلع , فورت دادن , بلعيدن


مترادف و متضاد

آشام، چکه، قطره، قلپ


shot (اسم)
تیر، گلوله، پرتابه، گیلاس، عکس، جرعه، تزریق، منظره فیلمبرداری شده، یک گیلاس مشروب، ضربت توپ بازی

sip (اسم)
جرعه، چشش

swig (اسم)
جرعه

quaff (اسم)
جرعه

gulp (اسم)
جرعه، بلع، لقمه بزرگ، قورت، صدای حاصله از عمل بلع

potion (اسم)
خیسانده، جرعه، دارو یا زهر ابکی، شربت عشق

godown (اسم)
انبار، قدرت، جرعه، بلع، لقمه بزرگ

potation (اسم)
جرعه، نوش، افراط در شرب، شرب

فرهنگ فارسی

آن مقدار آب یامایع دیگرکه بیک دفعه آشامیده شود
۱-( مصدر ) به آشام خوردن اندک اندک آشامیدن . ۲- ( اسم ) آن مقدار از آب یا مایع دیگر که یک بار و یک دفعه آشامند. یا جرع. صفا. روح جان . یا جرعه برخاک ریختن . ریختن چند جرعه بر زمین .توضیح رسمی قدیم بود که میخوارگان اندک شراب را بر خاک میریختند.
یاقوت آرد : جرعه بتحریک و صدفی بسکون را آورده است و آن موضعی است نزدیک بکوفه که زمین آن نرم و ریگزار است .

فرهنگ معین

(جُ عَ ) [ ع . جرعة ] ۱ - (مص ل . ) کم کم نوشیدن . ۲ - (اِ. ) آن مقدار از آب یا هر چیز مانند آن که یک بار بیآشامند.

لغت نامه دهخدا

جرعه . [ ج ُ ع َ / ع ِ ] (از ع ، اِ) در فارسی ، یک بار آشامیدن :
جرعه بر خاک همی ریزم از جام شراب
جرعه بر خاک همی ریزند مردان ادیب .

منوچهری .


جرعه ٔ حزم او به زمین رسید. (سندبادنامه ص 12).
چون ز جرعه خاک را رنگی دهید
هم ببوئی زآسمان یاد آورید.

خاقانی .


از نثار جام زر بر فرق خاک
جرعه بین با خاک جان آمیخته .

خاقانی .


جرعه ای گر بر آسمان بخشی
شده از خفتگی زمین کردار.

خاقانی .


از زکات سر قدح هر وقت
جرعه ای کن بخاکیان ایثار.

خاقانی .


بشب هزار پسر جرعه ریخته بسرش بر
بروز مشعله ٔ تابناک داده بدستش .

خاقانی .


پی سپر جرعه ٔ میخوارگان
دستخوش بازی سیارگان .

نظامی .


نخوردی بی غنا یک جرعه باده
نه بی مطرب شدی طبعش گشاده .

نظامی .


طراز سخن سکه ٔ نام تست
بقای ابد جرعه ٔ جام تست .

نظامی .


مردان هزار دریا خوردند و تشنه رفتند
تو مست از چه گشتی چون جرعه ای نخوردی .

عطار.


جرعه خاک آمیز چون مجنون کند
مر شما را صاف او تا چون کند.

مولوی .


جرعه خاک آلودتان مجنون کند
مر شما را صاف آن تا چون کند.

مولوی .


جرعه ای خوردیم و کار از دست رفت
تا چه بیهوشی که در می کرده اند.

سعدی .


اگر شراب خوری جرعه ای فشان بر خاک
از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک .

حافظ.


|| در اصطلاح صوفیه عبارت است از اسرار مقامات که در سلوک از سالک پوشیده مانده بود. (از کشاف اصطلاحات فنون ). مقام سیر را گویندکه سالک دریابد و نیز اسرار و مقاماتی را که از سالک پوشیده مانده باشد، گویند. (از فرهنگ مصطلحات صوفیه ) :
این جرعه بنوش ای دل و شو فرش در این بزم
کین جام به خمخانه ٔ جمشید نیابی .

عرفی شیرازی (از بهارعجم ).


بی می خرابم بی جرعه مدهوش
زان لعل میگون زان چشم جادو

میرزا رضی آرتیمانی (از بهارعجم ).


آن باده که در شیشه ٔ طنبور نهان است
در جرعه ٔ تأثیر کن و ساقی آن شو.

ابوتراب انجدانی (از بهارعجم ).


نرفت از خط بغداد بیشتر منصور
فقیر بود که این جرعه را تمام کشید.

سنجرکاشی (از بهارعجم ).


دریا دریا بمن لبت داد شراب
نی باده تمام گشت و نی من سیراب
هر چند کشم جرعه لبم تر نشود
چون تشنه لبی که آب نوشد در خواب .

میرالهی (از بهارعجم ).


و بر این تقدیر تغلیط بعضی محققین بر حضرت شیخ که جرعه بدین معنی نیامده صحیح نباشد. (از بهارعجم ) (آنندراج ). || مجازاً، ظرف شراب مثل شیشه و صراحی و پیاله . (از آنندراج ) (بهارعجم ) :
شیرین لبان چو بزم می لاله گون کنند
خون مرا بجرعه برای شگون کنند.

شیخ العارفین (از بهارعجم ).


رحیق کهنه چه پرسی چه کیفیت دارد
یکی بجرعه فروریز خون ناب مرا.

حیاتی گیلانی (از بهارعجم ).


- جرعه ٔ جان ؛ ظاهراً کنایه از شراب است :
جرعه ٔ جان از زکات هر صبوح
بر سر سبوح خوان افشاندمی .

خاقانی .



( جرعة ) جرعة. [ ج َ ع َ ] ( ع مص ) یک آشام فروخوردن به یک بار. ( منتهی الارب ). یک آشام فروخوردن آب به یک بار. ( ناظم الاطباء ). پردهان از آب و شراب را یک بار خوردن. جُرعَة. جِرعَة. ( از متن اللغة ). || ( اِ ) ریگ هموار نیکونبات آسان گذار یا زمین درشت که به ریگ ماند. یا ریگ توده ای که یک جانب گیاه و یکجانب سنگریزه دارد. ( از منتهی الارب ). جَرعاء. جَرَعَة. جَرَع. اَجراع. ( از متن اللغة ) ( از منتهی الارب ). رجوع به جرعاء شود.

جرعة. [ ج َ رَ ع َ ] ( ع اِ ) ریگ هموار نیکونبات آسان گذار. || زمین درشت که به ریگ ماند. ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( آنندراج ). || ریگ توده که هیچ نروید بر وی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ریگزاری که هیچ نروید و آب نگاه ندارد. ( از متن اللغة ). || ریگ توده ای که یک جانب گیاه و یک جانب سنگریزه دارد. ( منتهی الارب ) ( ازقطر المحیط ). || ریگزار گسترده ای که بیشتر آن امتداد یافته باشد. ( از متن اللغه ). ج ، جَرَع. جَرعان. ( متن اللغة ) ( منتهی الارب ). جَرعاء. جَرَع. اَجراع. جَرعَة. رجوع به جرعاء و جرعة شود. || یک آشام از آب و شراب و جز آن یا به این معنی بضم است. جِرَعَة. جُرَعَه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

جرعة. [ ج ِ رَ ع َ ] ( ع اِ ) جَرَعَة. رجوع به این کلمه شود.

جرعة. [ ج ُ رَ ع َ ] ( ع اِ ) جَرَعَة. ( منتهی الارب ). رجوع به این کلمه شود.

جرعة. [ ج ُ ع َ ] ( ع مص )یک بار آشامیدن. ( غیاث اللغات ) ( از متن اللغة ) ( از المنجد ) ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) ( از اقرب الموارد )( از قطر المحیط ). جِرعَة. جَرعَة. ( متن اللغة ) ( از غیاث ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). رجوع به کلمات مذکور شود . || ( اِ ) یک آب آشام. ( آنندراج ). || آن مقدار چیزی که یکبار در یک دم نوشیده شود. ( غیاث اللغات ). مقدار یک آشامیدن از آب و شراب و جز آن. پاره آب. غمجه. چکه. پاره ای از آب و شراب. غرت. یک شربت.

جرعة. [ ج َرَ ع َ ] ( اِخ ) یاقوت آرد: جرعه بتحریک و صدفی بسکون را آورده است و آن موضعی است نزدیک به کوفه که زمین آن نرم و ریگزار است. و پوم الجرعة که در کتاب مسلم آمده منسوب بدین محل است. در این روز اهل کوفه در این موضع فراهم آمده و سعیدبن عاص را که از طرف عثمان والی کوفه شده و بدانجا رسیده بود برگردانیدند و ابوموسی اشعری را والی خویش گردانیده و از عثمان مسئلت کردند که ولایت او را مستقر سازد و عثمان خواسته آنان را برآورد. ( از معجم البلدان ) ( از منتهی الارب ).

جرعة. [ ج َ ع َ ] (ع مص ) یک آشام فروخوردن به یک بار. (منتهی الارب ). یک آشام فروخوردن آب به یک بار. (ناظم الاطباء). پردهان از آب و شراب را یک بار خوردن . جُرعَة. جِرعَة. (از متن اللغة). || (اِ) ریگ هموار نیکونبات آسان گذار یا زمین درشت که به ریگ ماند. یا ریگ توده ای که یک جانب گیاه و یکجانب سنگریزه دارد. (از منتهی الارب ). جَرعاء. جَرَعَة. جَرَع . اَجراع . (از متن اللغة) (از منتهی الارب ). رجوع به جرعاء شود.


جرعة. [ ج َرَ ع َ ] (اِخ ) یاقوت آرد: جرعه بتحریک و صدفی بسکون را آورده است و آن موضعی است نزدیک به کوفه که زمین آن نرم و ریگزار است . و پوم الجرعة که در کتاب مسلم آمده منسوب بدین محل است . در این روز اهل کوفه در این موضع فراهم آمده و سعیدبن عاص را که از طرف عثمان والی کوفه شده و بدانجا رسیده بود برگردانیدند و ابوموسی اشعری را والی خویش گردانیده و از عثمان مسئلت کردند که ولایت او را مستقر سازد و عثمان خواسته ٔ آنان را برآورد. (از معجم البلدان ) (از منتهی الارب ).


جرعة. [ ج ِ رَ ع َ ] (ع اِ) جَرَعَة. رجوع به این کلمه شود.


جرعة. [ ج ُ رَ ع َ ] (ع اِ) جَرَعَة. (منتهی الارب ). رجوع به این کلمه شود.


جرعة. [ ج ُ ع َ ] (ع مص )یک بار آشامیدن . (غیاث اللغات ) (از متن اللغة) (از المنجد) (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (از اقرب الموارد)(از قطر المحیط). جِرعَة. جَرعَة. (متن اللغة) (از غیاث ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). رجوع به کلمات مذکور شود . || (اِ) یک آب آشام . (آنندراج ). || آن مقدار چیزی که یکبار در یک دم نوشیده شود. (غیاث اللغات ). مقدار یک آشامیدن از آب و شراب و جز آن . پاره ٔ آب . غمجه . چکه . پاره ای از آب و شراب . غرت . یک شربت .


جرعة. [ ج َ رَ ع َ ] (ع اِ) ریگ هموار نیکونبات آسان گذار. || زمین درشت که به ریگ ماند. (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (آنندراج ). || ریگ توده که هیچ نروید بر وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ریگزاری که هیچ نروید و آب نگاه ندارد. (از متن اللغة). || ریگ توده ای که یک جانب گیاه و یک جانب سنگریزه دارد. (منتهی الارب ) (ازقطر المحیط). || ریگزار گسترده ای که بیشتر آن امتداد یافته باشد. (از متن اللغه ). ج ، جَرَع . جَرعان . (متن اللغة) (منتهی الارب ). جَرعاء. جَرَع . اَجراع . جَرعَة. رجوع به جرعاء و جرعة شود. || یک آشام از آب و شراب و جز آن یا به این معنی بضم است . جِرَعَة. جُرَعَه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


فرهنگ عمید

۱. مقداری از آب یا مایع دیگر که در یک دفعه آشامیدن به گلو وارد می شود، قُلُپ.
۲. [قدیمی، مجاز] شراب: برخیز ساقیا به کرم جرعه ای بریز / بر عاشقان غم زده زآن جام غم زدا (جامی: ۳ ).

دانشنامه عمومی

غُلُپ.


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] مقدار نوشیدنی که در یکبار نوشیدن به گلو وارد می شود را یک جرعه می گویند که عنوان یاد شده در باب طهارت آمده است.
نوشیدن جرعه ای از آب گرم حمام هنگام دخول به حمام مستحب است و موجب پاکیزگی مثانه می گردد.



واژه نامه بختیاریکا

شِر؛ گُلُپ

جدول کلمات

هفت

پیشنهاد کاربران

نوشه

جرعه اب=وهنگ

آشام، چکه، قطره، قلپ، پیمانه

نوشیدن مایعت در یک ضرب و قورت دادن

واژه جرعه تازی واژه ژره و شره آب بوده ک به تازی رفته به جرعه دگردیسیده است

شربت

جرعه. غمجه. مقداری که توان آشامید از مایعی :
جهانی کجاشربت آب سرد
نیرزد بر او دل چه داری به درد .
فردوسی.
بر آن نهادند که. . . شربتی از این [ از شراب ] بدو دهند تاچه پدیدار آید، چنان کردند و شربتی از این. . . دادند. . . گفتند: دیگر خواهی ، گفت : بلی ، شربتی دیگر بدو دادند در طرب کردن. . . آمد و گفت یک شربت دیگر بدهید. . . پس شربت سوم بدو دادند. ( نوروزنامه ) . اسب را آسایش داد و خود از آب چشمه شربتی تجرع کرد. ( سندبادنامه ص 253 ) . هر مرد که شربتی از آن آب بخوردی ، ظاهر صورت او منعکس شدی. ( سندبادنامه ص 251 ) . خواهم که جمله ٔ آب این دریا را که در پیش ماست به یک شربت بخوری. ( سندبادنامه ص 305 ) .
شبانگاه آمدی مانند نخجیر
وز آن حوضه بخوردی شربتی شیر.
نظامی.
شه چونان پاره ٔ شبان را دید
شربتی آب خورد و دست کشید.
نظامی.
. . . سر در بیابان نهاد. . . تا تشنه و بیطاقت بچاهی برسید قومی برو گرد آمده هر شربت آبی به پشیزی همی آشامیدند. ( گلستان سعدی ) .
ما به یک شربت چنین بیخود شدیم
دیگران چندین قدح چون خورده اند؟

درود. در گام نخست ، پارسی و یا عربی بودن و یا . . . . بودن هر واژه را روشن کنید.
منابع• http://mohsenrahmati5@gmail.com


کلمات دیگر: