مترادف جرعه : آشام، چکه، قطره، قلپ
برابر پارسی : پیمانه، یک گلو، اندک نوش
drink, draught, gulp, sip
draft, gulp, quaff, smack
خوراک دوا يا شربت , مقدار دوا , دوا دادن , قورت , جرعه , لقمه بزرگ , بلع , قورت دادن , فرو بردن , صداي حاصله از عمل بلع , پرستو , چلچله , مري , عمل بلع , فورت دادن , بلعيدن
آشام، چکه، قطره، قلپ
منوچهری .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
نظامی .
نظامی .
عطار.
مولوی .
مولوی .
سعدی .
حافظ.
عرفی شیرازی (از بهارعجم ).
میرزا رضی آرتیمانی (از بهارعجم ).
ابوتراب انجدانی (از بهارعجم ).
سنجرکاشی (از بهارعجم ).
میرالهی (از بهارعجم ).
شیخ العارفین (از بهارعجم ).
حیاتی گیلانی (از بهارعجم ).
خاقانی .
جرعة. [ ج َ ع َ ] (ع مص ) یک آشام فروخوردن به یک بار. (منتهی الارب ). یک آشام فروخوردن آب به یک بار. (ناظم الاطباء). پردهان از آب و شراب را یک بار خوردن . جُرعَة. جِرعَة. (از متن اللغة). || (اِ) ریگ هموار نیکونبات آسان گذار یا زمین درشت که به ریگ ماند. یا ریگ توده ای که یک جانب گیاه و یکجانب سنگریزه دارد. (از منتهی الارب ). جَرعاء. جَرَعَة. جَرَع . اَجراع . (از متن اللغة) (از منتهی الارب ). رجوع به جرعاء شود.
جرعة. [ ج َرَ ع َ ] (اِخ ) یاقوت آرد: جرعه بتحریک و صدفی بسکون را آورده است و آن موضعی است نزدیک به کوفه که زمین آن نرم و ریگزار است . و پوم الجرعة که در کتاب مسلم آمده منسوب بدین محل است . در این روز اهل کوفه در این موضع فراهم آمده و سعیدبن عاص را که از طرف عثمان والی کوفه شده و بدانجا رسیده بود برگردانیدند و ابوموسی اشعری را والی خویش گردانیده و از عثمان مسئلت کردند که ولایت او را مستقر سازد و عثمان خواسته ٔ آنان را برآورد. (از معجم البلدان ) (از منتهی الارب ).
جرعة. [ ج ِ رَ ع َ ] (ع اِ) جَرَعَة. رجوع به این کلمه شود.
جرعة. [ ج ُ رَ ع َ ] (ع اِ) جَرَعَة. (منتهی الارب ). رجوع به این کلمه شود.
جرعة. [ ج ُ ع َ ] (ع مص )یک بار آشامیدن . (غیاث اللغات ) (از متن اللغة) (از المنجد) (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (از اقرب الموارد)(از قطر المحیط). جِرعَة. جَرعَة. (متن اللغة) (از غیاث ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). رجوع به کلمات مذکور شود . || (اِ) یک آب آشام . (آنندراج ). || آن مقدار چیزی که یکبار در یک دم نوشیده شود. (غیاث اللغات ). مقدار یک آشامیدن از آب و شراب و جز آن . پاره ٔ آب . غمجه . چکه . پاره ای از آب و شراب . غرت . یک شربت .
جرعة. [ ج َ رَ ع َ ] (ع اِ) ریگ هموار نیکونبات آسان گذار. || زمین درشت که به ریگ ماند. (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (آنندراج ). || ریگ توده که هیچ نروید بر وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ریگزاری که هیچ نروید و آب نگاه ندارد. (از متن اللغة). || ریگ توده ای که یک جانب گیاه و یک جانب سنگریزه دارد. (منتهی الارب ) (ازقطر المحیط). || ریگزار گسترده ای که بیشتر آن امتداد یافته باشد. (از متن اللغه ). ج ، جَرَع . جَرعان . (متن اللغة) (منتهی الارب ). جَرعاء. جَرَع . اَجراع . جَرعَة. رجوع به جرعاء و جرعة شود. || یک آشام از آب و شراب و جز آن یا به این معنی بضم است . جِرَعَة. جُرَعَه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
غُلُپ.