جسارت. [ ج َ رَ ] ( ع اِمص ) جسارة. گستاخی و تجاوز از حد خود. تهور و دلیری. ( از ناظم الاطباء ). دلیری. ( منتخب و شارح از غیاث اللغات و آنندراج ). و فاضل نوشته که جسارت بمعنی تجاوز و گذشتن است لهذا پل را جسر گویند که بدان تجاوز واقع شود، چون در دلیری تجاوز از حد خود میشود، لهذا دلیری را جسارت گفتند. ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). خیرگی. ( مجمل ). دلیری. ( مجمل )( دهار ). گستاخی. بی پروائی. تهور. زهره. رستی. بستاخی. تجاسر. ( یادداشت مؤلف ). ملکه ای است در آدمی که با آن به رهائی از سختیها امیدوار می گردد و پیش آمدهای بد را دور می انگارد. ( از بحر الجواهر ) :
این دلیری و جسارت نکنی بار دگر.
( از تاریخ بیهقی ص 389 ).
|| بی شرمی و تصدیع. ( ناظم الاطباء ) : شکر نعمت بگفتم و زمین خدمت ببوسیدم و عذر جسارت بخواستم و در وقت آمدم. ( از گلستان ). || ( مص ) دلیری کردن. ( از منتهی الارب ). دلیر شدن. ( یادداشت مؤلف ). خیرگی کردن.و رجوع به جسارة شود.
جسارت. [ ج َ رَ ] ( اِخ ) ( پسر... ) مقصود از آن خشیارشا پسر داریوش است. صاحب تاریخ ایران باستان آرد: وقتی آنها ( یعنی پارسیها ) سواحل مقدس دیان و سی نوزور را با کشتیهای خود بپوشانند و شهر نامی آتن را غارت کنند، انتقام خدایان ، اهانت ،پسر جسارت را ( یعنی خشیارشا پسر داریوش را ) که در خشم غوطه ور شده و میخواهد تمام عالم به اسم او باشد دفع خواهد کرد. ( از تاریخ ایران باستان ج 1 ص 810 ).
جسارة. [ ج َ رَ ] ( ع مص ) دلیری کردن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || به انجام رساندن. ( از اقرب الموارد ) ( تاج المصادر بیهقی ). || گذاشتن ضراب را. ( از منتهی الارب ). ترک کردن گشن ضراب را. ( از ناظم الاطباء ). || عبور کردن شتران از بیابان. ( ناظم الاطباء ). عبور کردن شتران از مفازه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || پل ساختن مرد. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). جُسور، در تمام معانی. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).