کلمه جو
صفحه اصلی

جسارت


مترادف جسارت : بی پروایی، تهور، جرئت، دلیری، شوخی، شهامت، گستاخی، وقاحت

برابر پارسی : گستاخی، بی پروایی

فارسی به انگلیسی

boldness, presumption


audaciousness, boldness, impertinence, presumption, temerity, nerve

audaciousness, boldness, impertinence, presumption, temerity


فارسی به عربی

تهور , جراة , صلافة , عداوة , فرضیة , مغامرة , وقاحة

مترادف و متضاد

impertinence (اسم)
خلی، نابهنگامی، جسارت، گستاخی، اهانت، خیره چشمی، بی ربطی، بی موقعی

venture (اسم)
مخاطره، سرگذشت، جسارت، جرات، ریسک، مبادرت، اقدام بکار مخاطره امیز

insolence (اسم)
توهین، تکبر، غرور، جسارت، گستاخی، خود بینی، اهانت، بی احترامی، ادعای بیخود

animosity (اسم)
ستیز، دشمنی، خصومت، عداوت، کینه، شهامت، جسارت، ستیزه جویی، ستیزگی، ضدیت

audacity (اسم)
جسارت، گستاخی، بی پروایی، بی باکی، مروت

temerity (اسم)
جسارت، بی پروایی، بی باکی، تهور

effrontery (اسم)
خیرگی، جسارت، گستاخی، خیره چشمی، بی شرمی

presumption (اسم)
جسارت، احتمال، گستاخی، فرض، استنباط

hardihood (اسم)
جسارت، خود سری، بی باکی

spleen (اسم)
جسارت، طحال، سپرز، اسپرز

بی‌پروایی، تهور، جرات، دلیری، شوخی، شهامت، گستاخی، وقاحت


فرهنگ فارسی

دلیری کردن، گستاخی کردن، بیباکی، بی پروایی
۱-( مصدر ) گستاخی کردن دلیرشدن . ۲-( اسم ) گستاخی دلیری شوخی .
پسر ... مقصود از آن خشیارشا پسر داریوش است صاحب تاریخ ایران باستان آرد : وقتی آنها [ یعنی پارسیها ] سواحل مقدس دیان و سی نوروز را با کشتیهای خود بپوشانند و شهر نامی آتن را غارت کردند انتقام خدایان اهانت پسر جسارت را که در خشم غوطه ور شده و میخواهد تمام عالم را به اسم او باشد دفع خواهد کرد .

فرهنگ معین

(جَ رَ ) [ ع . جسارة ] (مص ل . ) دلیر شدن ، گستاخی کردن .

لغت نامه دهخدا

جسارت. [ ج َ رَ ] ( ع اِمص ) جسارة. گستاخی و تجاوز از حد خود. تهور و دلیری. ( از ناظم الاطباء ). دلیری. ( منتخب و شارح از غیاث اللغات و آنندراج ). و فاضل نوشته که جسارت بمعنی تجاوز و گذشتن است لهذا پل را جسر گویند که بدان تجاوز واقع شود، چون در دلیری تجاوز از حد خود میشود، لهذا دلیری را جسارت گفتند. ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). خیرگی. ( مجمل ). دلیری. ( مجمل )( دهار ). گستاخی. بی پروائی. تهور. زهره. رستی. بستاخی. تجاسر. ( یادداشت مؤلف ). ملکه ای است در آدمی که با آن به رهائی از سختیها امیدوار می گردد و پیش آمدهای بد را دور می انگارد. ( از بحر الجواهر ) :
این دلیری و جسارت نکنی بار دگر.
( از تاریخ بیهقی ص 389 ).
|| بی شرمی و تصدیع. ( ناظم الاطباء ) : شکر نعمت بگفتم و زمین خدمت ببوسیدم و عذر جسارت بخواستم و در وقت آمدم. ( از گلستان ). || ( مص ) دلیری کردن. ( از منتهی الارب ). دلیر شدن. ( یادداشت مؤلف ). خیرگی کردن.و رجوع به جسارة شود.

جسارت. [ ج َ رَ ] ( اِخ ) ( پسر... ) مقصود از آن خشیارشا پسر داریوش است. صاحب تاریخ ایران باستان آرد: وقتی آنها ( یعنی پارسیها ) سواحل مقدس دیان و سی نوزور را با کشتیهای خود بپوشانند و شهر نامی آتن را غارت کنند، انتقام خدایان ، اهانت ،پسر جسارت را ( یعنی خشیارشا پسر داریوش را ) که در خشم غوطه ور شده و میخواهد تمام عالم به اسم او باشد دفع خواهد کرد. ( از تاریخ ایران باستان ج 1 ص 810 ).

جسارة. [ ج َ رَ ] ( ع مص ) دلیری کردن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || به انجام رساندن. ( از اقرب الموارد ) ( تاج المصادر بیهقی ). || گذاشتن ضراب را. ( از منتهی الارب ). ترک کردن گشن ضراب را. ( از ناظم الاطباء ). || عبور کردن شتران از بیابان. ( ناظم الاطباء ). عبور کردن شتران از مفازه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || پل ساختن مرد. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). جُسور، در تمام معانی. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

جسارت . [ ج َ رَ ] (اِخ ) (پسر...) مقصود از آن خشیارشا پسر داریوش است . صاحب تاریخ ایران باستان آرد: وقتی آنها (یعنی پارسیها) سواحل مقدس دیان و سی نوزور را با کشتیهای خود بپوشانند و شهر نامی آتن را غارت کنند، انتقام خدایان ، اهانت ،پسر جسارت را (یعنی خشیارشا پسر داریوش را) که در خشم غوطه ور شده و میخواهد تمام عالم به اسم او باشد دفع خواهد کرد. (از تاریخ ایران باستان ج 1 ص 810).


جسارت . [ ج َ رَ ] (ع اِمص ) جسارة. گستاخی و تجاوز از حد خود. تهور و دلیری . (از ناظم الاطباء). دلیری . (منتخب و شارح از غیاث اللغات و آنندراج ). و فاضل نوشته که جسارت بمعنی تجاوز و گذشتن است لهذا پل را جسر گویند که بدان تجاوز واقع شود، چون در دلیری تجاوز از حد خود میشود، لهذا دلیری را جسارت گفتند. (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). خیرگی . (مجمل ). دلیری . (مجمل )(دهار). گستاخی . بی پروائی . تهور. زهره . رستی . بستاخی . تجاسر. (یادداشت مؤلف ). ملکه ای است در آدمی که با آن به رهائی از سختیها امیدوار می گردد و پیش آمدهای بد را دور می انگارد. (از بحر الجواهر) :
این دلیری و جسارت نکنی بار دگر.

(از تاریخ بیهقی ص 389).


|| بی شرمی و تصدیع. (ناظم الاطباء) : شکر نعمت بگفتم و زمین خدمت ببوسیدم و عذر جسارت بخواستم و در وقت آمدم . (از گلستان ). || (مص ) دلیری کردن . (از منتهی الارب ). دلیر شدن . (یادداشت مؤلف ). خیرگی کردن .و رجوع به جسارة شود.

فرهنگ عمید

۱. دلیری، بی باکی، بی پروایی.
۲. گستاخی.

دانشنامه عمومی

گستاخی مهربانی کرده


جدول کلمات

رر

پیشنهاد کاربران

جسارت : جسارت یعنی گستاخی - پر رویی - قلدری - بی شرمی - دلیری - بی احترامی - وقاحت - زشت وناپسندیده .

شجاعت

بی باکی


گستاخی

بی پروایی

دلیری . شهامت

شجاعت - بی احترامی

جسارت ینی شهامت و جرأت داشتن به معنای واقعی کلمه، ینی بی پروایی مطلق حالا یه جاهایی توی بعضی از فرهنگ لغت ها اومده که وقتی از حد بگذره اون کاری که با شهامت داری انجامش میدی و منجر به یه کار ناجور بشه گذاشتن گستاخی ولی معنی دقیق جسارت ینی بی باک بودن، نترس بودن و جگر داشتن شهامت داشت، جرأت و جسارت، خیلی درباره فامیل خودم تحقیق کردم و منابع محکمی هستش که فقط به جرأت و شهامت ختم میشه حالا کی اومده توی فرهنگ لغات گستاخی رو اضاف کرده نمیدونم، گستاخی ینی گستاخی نباید ربطش میدادن به جسور بودن و جسارت داشتن، یا علی🌹


کلمات دیگر: