مترادف چوبدستی : چماق، چوب دست، عصا، عمود
چوبدستی
مترادف چوبدستی : چماق، چوب دست، عصا، عمود
فارسی به انگلیسی
walking-stick, cane, bat
billy, cane, club, crutch, cudgel, shillalah, shillelagh, stave, stick, truncheon, walking stick, wand
فارسی به عربی
خیزران الهند
قصب
قصب
خيزران الهند
مترادف و متضاد
وقفه، وضع، چسبندگی، چسبناک، چوب، چماق، عصا، چوب دستی، تاخیر، باهو، شلاق، پیچ درکار
تکیه گاه، چوب دستی، عصای زیر بغل، نقطه اتکاء، قسمت تحتانی، درخت کوچک
خیزران، چوب دستی، درخت خون سیاوشان
عصا، چوب دستی، نای، نی، نیشکر
عصا، چوب دستی، حشره راست بال امریکایی
یار، رفیق، نوعی کتری فلزی، چماق یا گرز راهزنان، همدم، برادر، چوب دستی، باطوم یا چوب قانون پاسبان
چماق، چوبدست، عصا، عمود
فرهنگ فارسی
( اسم ) چوبی که در دست گیرند دستوار عصا .
چوبدست ٠ عصا ٠ از ربه ٠ باهو ٠ تکا ٠ رمیر ٠ سلاح ٠ عرزحله ٠
چوبدست ٠ عصا ٠ از ربه ٠ باهو ٠ تکا ٠ رمیر ٠ سلاح ٠ عرزحله ٠
فرهنگ معین
(دَ ) (ص نسب . ) چوبدست .
لغت نامه دهخدا
چوبدستی. [ دَ] ( اِ مرکب ) چوبدست. عصا. ( دهار ) ( ناظم الاطباء ). ازربه. باهو. تکا. رمیر. سلاح. عر زحلة. قریة. قصید. قصیده. قناة. کواز. تیخه. ( منتهی الارب ). مرزبه. ( دهار ). مطواح. مقدعه. منسة. منساة. منساس. نجا. نفعه. وقام. هادیه. هراوه. ( منتهی الارب ) ( دهار ) :
شبانان که آهوپرستی کنند
ز تیرش همه چوبدستی کنند.
چوبدستی برآوریده بدوش.
چو مار از سنگ و گرگ از چوبدستی.
ز تیر کشتی او را چوبدستی.
شبانان که آهوپرستی کنند
ز تیرش همه چوبدستی کنند.
نظامی.
پیری آمد ز خشم و کینه بجوش چوبدستی برآوریده بدوش.
نظامی.
ز غم ترسان بهشیاری و مستی چو مار از سنگ و گرگ از چوبدستی.
نظامی.
قلندروار کف بر لب ز مستی ز تیر کشتی او را چوبدستی.
سعید اشرف ( در تعریف دریا از آنندراج ).
امار؛ زدن کسی رابچوب دستی. تقفی ؛ چوبدستی زدن. تهری ؛ بچوب دستی زدن. عتله ؛ چوبدستی بزرگ مانندی از آهن سرپهن که بدان دیوار بشکنند. چوبدستی سطبر درشت. عجراء؛ چوبدستی با گره بیرون آمده. عکوز؛ چوبدستی آهن دار. فرع ؛ به چوبدستی زدن بر سر کسی. قشبار؛ چوبدستی درشت. کفر؛ چوبدستی کوتاه. مِرْزَبة، مِرْزَبّة؛ چوبدستی و عصای آهنین. مقلد؛ چوبدستی سرکج. مهزام ؛ چوبدستی کوتاه. مهمزه ؛ چوبدستی یا عصا که بر سر آن آهن باشد و بدان خر رانند. هجب ؛ بچوبدستی زدن. هرو؛ بچوب دستی زدن کسی را. هری ؛ بچوب دستی زدن کسی را. ( منتهی الارب ). رجوع به چوبدست شود.واژه نامه بختیاریکا
چو کَلاک
پیشنهاد کاربران
دستار
دبوس
وسه
Wand برای چوبدستی جادویی به کار میرود. اگر در نسخه انگلیسی کتاب هری پاتر دقت کنید، جمله برس به دست چوبدستی، اکیو واند را به کار میبرند.
کجک
چماق، چوب دست، عصا، عمود، منتشا
چوماق ، باتون
منتشا
کلمات دیگر: