مترادف جزر : غیض، کش
متضاد جزر : مد، واکش
برابر پارسی : فرونشینی، آب بریدن، اوکار
edd - tide
ebb tide, low tide
هويج , زردک , زردک مانند , موي قرمز , جزر , فروکش , فرونشيني , زوال , فروکش کردن , افول کردن , ريشه , بن , اصل , اصول , بنياد , بنيان , پايه , اساس , سرچشمه , زمينه , ريشه کن کردن , داد زدن , غريدن , از عددي ريشه گرفتن , ريشه دار کردن
غیض، کش ≠ مد، واکش
پایین آمدن آب دریا
(جَ زَ) [ معر. ] (اِ.) گزر، هویج .
(جَ) [ ع . ] (مص ل .) پایین رفتن آب دریا.
جزر. [ ج َ ] (اِخ ) دهی است به اصفهان . (منتهی الارب ).
اسماء بنت مطرف (از معجم البلدان ).
جزر. [ ج ُ زُ ] (ع اِ) ج ِ جَزور، بمعنی شتر یا بخصوص شتر کشتنی . ج ، جُزُرات . (از تاج العروس ). || ج ِ جزیره . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به جزیره شود.
(از معجم البلدان ) (از تاج العروس ).
منوچهری .
منوچهری .
حاجی شریف متخلص به منشور (از آنندراج ).
مسیح کاشی (از آنندراج ).
جزر. [ ج َ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار شهرستان کرمانشاهان . این ده در ده هزارگزی جنوب خاوری مرزبانی و هزارگزی درآب قرار دارد و محلی کوهستانی و سردسیر است و 180 تن سکنه دارد، آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات ، حبوب و لبنیات و شغل اهالی زراعت و قالیچه بافی و گلیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
(از اقرب الموارد).
جزر. [ ج َ زَ / ج ِ زَ ] (معرب ، اِ) زردک و در این صورت معرب گزر است . و بکسر جیم نیز آمده است . (منتهی الارب ). بیخ معروفی است که آنرا میخورند و معروف و اصل آن فارسی و بکسر جیم هم آمده . (تاج العروس ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). و سرخ رنگ و زمستانی آن بهترین اقسام آن باشد. در دویم گرم و تر و مبهی و ملطف و مدر بول و حیض و مفتح سده ٔ جگر و قاطع بلغم ومقوی معده و پرورده ٔ آن به سرکه و نمک جهت اذابت سپرز بی عدیل و برگ آن جهت قروح متأکله و انجماد خون که از برودت باشد نافع است . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). معرب گزر فارسی است و نیز به فارسی زردک و به هندی کاجر نامند. ماهیت آن بری و بستانی میباشد. بری آنرا به یونانی اسطافالیوس اغریوس نامند و بعضی شقاقل دانسته اند و سهو است و بستانی آن دو نوع میباشد، بیخ یکی طویل و یکی مستدیر، سرخ و زرد و برگ آن شبیه به شاهتره و از آن عریضتر و طعم آن اندک تلخ و ساق آن پراکنده و خشن و گل آن چتر دارد مانند شبت و سفیدو در میان آن چیزی ریزه مانند پنبه و بنفش و بهترین آن سرخ و شیرین و شاداب کمریشه ٔ بستانی آن است . طبیعت آن در دوم گرم و تر و بعضی در اول نیز گفته اند.
افعال و خواص : بستانی آن ملطف و مفتح سده ٔ جگر و مقوی معده و ملین و مبهی و زیادکننده ٔ جوهر منی و منعظ و جهت قطع بلغم و سرفه و درد سینه ومعده و جگر و اخراج سنگ گرده و مثانه و ادرار نمودن بول مفید اعضاءالصدر جهت ذات الجنب و سرفه ٔ مزمن اعضاءالغذاء (کذا) عسرالهضم ، و مربای آن سریعالهضم و جهت استسقا مفید اعضاءالنفس و مسکن مغص و مدر بول خصوصاً بری آن و برگ آن مهیج باه است . و حمول آن و شراب تخم آن جهت عسر حبل نافع، و چون بیخ و برگ آن را در آب جوش دهند و نطول نمایند و یا بشویند به آن اطراف صبیان را یعنی دست و پای ایشان را جهت تحلیل خون منجمدشده در آن ها بسبب سردی نافع و مربای آن با عسل بغایت مبهی و مقوی احشا و رحم و هاضمه و با افاویه مناسبه ، جهت تقویت کبد بارد و تخفیف رطوبات معده و زیادتی تقویت باه و اعانت بر جماع انفع و حلوای آن نیز به تنهایی و یا به ادویه ٔ مناسبه قریب است به مربای آن ، و لذیذتر از آن و مخلل یعنی پرورده ٔ آن در سرکه جهت اذابه و تحلیل سپرز بی عدیل و مقوی معده و جگر باردو دوشاب آن قریب به مربای آن و الطف و اقوی از آن . و نبیذ آن که آب افشرده ٔ آن را با ربع آن عسل بجوشانند و در خم کنند و بگذارند تا بجوش آید و مسکر گردد،بغایت مست کننده و بطی ءالانحدار و مصدع و عرق آن که با ادویه ٔ مناسبه گرفته شود، در جمیع آثار نائب مناب خمر است ، و اندک مسکر و ضماد برگ آن جهت آکله نافع. جرم آن بطی ءالهضم و نفاخ و مضر محرورین و مصلح آن ادویه ٔ حاره و آبکامه و پخته ٔ آن با گوشت بزغاله مولد خلط صالح . مقدار شربت از جرم آن تا صدوشصت مثقال ، و از مربا و حلوای آن از ده مثقال تا بیست مثقال ، و از نبیذ آن تا پنجاه مثقال و از عرق آن تا هفتاد مثقال .و تخم آن محرک باه و در این باب از اصل آن قویتر. وعسر حبل را نافع و مانع مغص و در سائر افعال مانند آن و چون بگیرند آن را با هموزن آن تخم شلغم و تربی را مجوف نموده در آن پرپر کنند، و سر آن را بسته در زیر آتش طبخ دهند و برآورده بیاشامند، جهت اخراج سنگ گرده و مثانه و عسرالبول مجرب است . و آشامیدن یک درهم آن با هموزن آن شکر جهت وجع ساق پا و ضماد تخم و برگ آن با هم جهت قروح متأکله نافع. مقدار شربت آن تا دو درهم و بدل آن انیسون و دوقو است . و جزر بری را در بلاد قزوین کرزا نامند، و بیخ آن بقدر انگشتی و گل آن زرد و تخم آن در غلافی خارناک است ، طبیعت تخم آن در اول سوم گرم و در آخر اول خشک ، و در جمیع افعال سوای باه قویتر از بستانی است . و گفته اند بلکه در تقویت باه نیز اقوی است و مدر قوی . و حمول آن جهت اخراج جنین و ادرار طمث و آشامیدن آن جهت وجع صدر و شوصه و ظهر و استسقاء و عسرالبول و انتفاخ بطن و نهش و لسع هوام را مفید معین بر حمل . و گفته اند که چون آن را آشامیده باشند، و هوام شارب آن را بگزد اذیت نیارد. و خوردن خام آن جهت رفع سموم و ضماد پخته ٔ برگ و بیخ آن جهت انجماد خون که از سردی هوا باشد، نافع و حمول بیخ آن منقی رحم و معین بر حمل . و آویختن آن درمنازل بالخاصیت باعث گریختن هوام است از آنجا. مضر معده و حلق و عصب و مصلح آن انیسون است . (از مخزن الادویه ). حویج . هویج . زردک . سنفاریه . زرودیه . صباحیه . اسطافیلن . اصطفلین . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 108 و تحفه ٔ حکیم مؤمن و بحرالجواهر شود : به هر جریب از بقول و خیارزار و جالیز و جزر و شلجم و دیگر خضرویات . (از تاریخ قم ص 112). تره ها و خیارزارها و جزر و شلجم و پیازو سیر و سایر خضرویات . (از تاریخ قم ص 121).
جزر. [ ج َ زِ ] (ع ص ) اکول . (از ذیل اقرب الموارد). بسیارخوار. پرخور.
جزر. [ ج ُ زَ ] (اِ) گزر. زردک . (یادداشت مؤلف ).
جزر. [ ج ُ زُ ] (اِخ ) ارخبیل . نام مجمعالجزائر خاصی است از بحر متوسط. این سرزمین از اولین بلادی است که در آن نقود و مسکوک رواج یافت . رجوع به النقود العربیه ص 87 و کلمه ٔ ارخبیل در همین لغت نامه شود.
پایین رفتن متناوب و منظم سطح آب دریا بر اثر نیروی جاذبۀ ماه یا خورشید.
〈 جزرومد: پایین رفتن و بالا آمدن متناوب و منظم سطح آب دریا بر اثر نیروی جاذبۀ خورشید و ماه.
هویج#NAME?
شکنجه – محرف زجر رنج و عذاب