کلمه جو
صفحه اصلی

جزر


مترادف جزر : غیض، کش

متضاد جزر : مد، واکش

برابر پارسی : فرونشینی، آب بریدن، اوکار

فارسی به انگلیسی

tide, flux and reflux, flow and ebb, ebb tide, low tide, edd - tide

edd - tide


ebb tide, low tide


فارسی به عربی

جزر

عربی به فارسی

هويج , زردک , زردک مانند , موي قرمز , جزر , فروکش , فرونشيني , زوال , فروکش کردن , افول کردن , ريشه , بن , اصل , اصول , بنياد , بنيان , پايه , اساس , سرچشمه , زمينه , ريشه کن کردن , داد زدن , غريدن , از عددي ريشه گرفتن , ريشه دار کردن


مترادف و متضاد

ebb (اسم)
مد، زوال، فروکش، جزر، فرونشینی

reflux (اسم)
برگشت، جزر، فروکشی، سیر قهقرایی

reflow (اسم)
جزر، فرونشینی، فروکشی، جریان مجدد

غیض، کش ≠ مد، واکش


فرهنگ فارسی

پایین آمدن آب دریا


بازگشتن آب دریا، پایین رفتن آب دریاوفرونشستن
۱-( مصدر ) پایین رفتن آب دریا فرو نشستن آب بحر مقابل مد. ۲- ( اسم ) آب نشست مقابل مد. یا جزر و مد. پایین رفتن آب دریا و بالا آمدن آن و این عمل بر اثر جاذب. ماه و خورشید در شبانه روز دو بار انجام گیرد و چون ماه از خورشید بزمین نزدیکتر است بیشتر از آن در جزر و مد زمین تاثیر دارد.
جمع جزه بمعنی پشم بریده و در هم پیچیده جمع جزه بمعنی پشم بریده گوسفند در سال که به پشم دیگر مخلوط نباشد .

فرهنگ معین

(جَ زَ) [ معر. ] (اِ.) گزر، هویج .


(جَ) [ ع . ] (مص ل .) پایین رفتن آب دریا.


(جَ زَ ) [ معر. ] (اِ. ) گزر، هویج .
(جَ ) [ ع . ] (مص ل . ) پایین رفتن آب دریا.

لغت نامه دهخدا

جزر. [ ج َ زَ ] ( ع اِ ) آداک.( منتهی الارب ). آداک و جزیره. ( ناظم الاطباء ). زمین که آب دریا از آن بازمیگردد. مانند جزیره. ( از تاج العروس ) ( از متن اللغة ). زمینی که مد آب دریا از آنجا بازمیگردد. ( از اقرب الموارد ). || گوسفند فربه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از تاج العروس ). هر حیوانی که ذبح آن مباح باشد، یا حیوانی که مخصوص به ذبح است و جز ذبح در آن روا نباشد، همچون گوسفند،بنابراین شتر جزر نیست ، زیرا میتوان آنرا نحر کرد. ( از متن اللغة ). گوسفندی که ذبح میشود، نر باشد یا ماده و بعضی گویند گوسفندی بخصوص است که اهلش دررسند و آنرا ذبح سازند. ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ). و یکی آن جزره است. ( تاج العروس ) ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). و فی حدیث خوّات : ابشر بجزرة سمینة؛ ای صالحة لان یتجزر، ای تذبح لِلاکل. ( از تاج العروس ).
- جزرالسباع ؛ گوشتی که ددان خورند. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) :
اِن یفعلا فلقد ترکت اباهما
جزرالسباع و کل نسر قشعم.
( از اقرب الموارد ).

جزر. [ ج َ زَ / ج ِ زَ ] ( معرب ، اِ ) زردک و در این صورت معرب گزر است. و بکسر جیم نیز آمده است. ( منتهی الارب ). بیخ معروفی است که آنرا میخورند و معروف و اصل آن فارسی و بکسر جیم هم آمده. ( تاج العروس ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). و سرخ رنگ و زمستانی آن بهترین اقسام آن باشد. در دویم گرم و تر و مبهی و ملطف و مدر بول و حیض و مفتح سده جگر و قاطع بلغم ومقوی معده و پرورده آن به سرکه و نمک جهت اذابت سپرز بی عدیل و برگ آن جهت قروح متأکله و انجماد خون که از برودت باشد نافع است. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). معرب گزر فارسی است و نیز به فارسی زردک و به هندی کاجر نامند. ماهیت آن بری و بستانی میباشد. بری آنرا به یونانی اسطافالیوس اغریوس نامند و بعضی شقاقل دانسته اند و سهو است و بستانی آن دو نوع میباشد، بیخ یکی طویل و یکی مستدیر، سرخ و زرد و برگ آن شبیه به شاهتره و از آن عریضتر و طعم آن اندک تلخ و ساق آن پراکنده و خشن و گل آن چتر دارد مانند شبت و سفیدو در میان آن چیزی ریزه مانند پنبه و بنفش و بهترین آن سرخ و شیرین و شاداب کمریشه بستانی آن است. طبیعت آن در دوم گرم و تر و بعضی در اول نیز گفته اند.
افعال و خواص : بستانی آن ملطف و مفتح سده جگر و مقوی معده و ملین و مبهی و زیادکننده جوهر منی و منعظ و جهت قطع بلغم و سرفه و درد سینه ومعده و جگر و اخراج سنگ گرده و مثانه و ادرار نمودن بول مفید اعضاءالصدر جهت ذات الجنب و سرفه مزمن اعضاءالغذاء ( کذا ) عسرالهضم ، و مربای آن سریعالهضم و جهت استسقا مفید اعضاءالنفس و مسکن مغص و مدر بول خصوصاً بری آن و برگ آن مهیج باه است. و حمول آن و شراب تخم آن جهت عسر حبل نافع، و چون بیخ و برگ آن را در آب جوش دهند و نطول نمایند و یا بشویند به آن اطراف صبیان را یعنی دست و پای ایشان را جهت تحلیل خون منجمدشده در آن ها بسبب سردی نافع و مربای آن با عسل بغایت مبهی و مقوی احشا و رحم و هاضمه و با افاویه مناسبه ، جهت تقویت کبد بارد و تخفیف رطوبات معده و زیادتی تقویت باه و اعانت بر جماع انفع و حلوای آن نیز به تنهایی و یا به ادویه مناسبه قریب است به مربای آن ، و لذیذتر از آن و مخلل یعنی پرورده آن در سرکه جهت اذابه و تحلیل سپرز بی عدیل و مقوی معده و جگر باردو دوشاب آن قریب به مربای آن و الطف و اقوی از آن. و نبیذ آن که آب افشرده آن را با ربع آن عسل بجوشانند و در خم کنند و بگذارند تا بجوش آید و مسکر گردد،بغایت مست کننده و بطی ءالانحدار و مصدع و عرق آن که با ادویه مناسبه گرفته شود، در جمیع آثار نائب مناب خمر است ، و اندک مسکر و ضماد برگ آن جهت آکله نافع. جرم آن بطی ءالهضم و نفاخ و مضر محرورین و مصلح آن ادویه حاره و آبکامه و پخته آن با گوشت بزغاله مولد خلط صالح. مقدار شربت از جرم آن تا صدوشصت مثقال ، و از مربا و حلوای آن از ده مثقال تا بیست مثقال ، و از نبیذ آن تا پنجاه مثقال و از عرق آن تا هفتاد مثقال.و تخم آن محرک باه و در این باب از اصل آن قویتر. وعسر حبل را نافع و مانع مغص و در سائر افعال مانند آن و چون بگیرند آن را با هموزن آن تخم شلغم و تربی را مجوف نموده در آن پرپر کنند، و سر آن را بسته در زیر آتش طبخ دهند و برآورده بیاشامند، جهت اخراج سنگ گرده و مثانه و عسرالبول مجرب است. و آشامیدن یک درهم آن با هموزن آن شکر جهت وجع ساق پا و ضماد تخم و برگ آن با هم جهت قروح متأکله نافع. مقدار شربت آن تا دو درهم و بدل آن انیسون و دوقو است. و جزر بری را در بلاد قزوین کرزا نامند، و بیخ آن بقدر انگشتی و گل آن زرد و تخم آن در غلافی خارناک است ، طبیعت تخم آن در اول سوم گرم و در آخر اول خشک ، و در جمیع افعال سوای باه قویتر از بستانی است. و گفته اند بلکه در تقویت باه نیز اقوی است و مدر قوی. و حمول آن جهت اخراج جنین و ادرار طمث و آشامیدن آن جهت وجع صدر و شوصه و ظهر و استسقاء و عسرالبول و انتفاخ بطن و نهش و لسع هوام را مفید معین بر حمل. و گفته اند که چون آن را آشامیده باشند، و هوام شارب آن را بگزد اذیت نیارد. و خوردن خام آن جهت رفع سموم و ضماد پخته برگ و بیخ آن جهت انجماد خون که از سردی هوا باشد، نافع و حمول بیخ آن منقی رحم و معین بر حمل. و آویختن آن درمنازل بالخاصیت باعث گریختن هوام است از آنجا. مضر معده و حلق و عصب و مصلح آن انیسون است. ( از مخزن الادویه ). حویج. هویج. زردک. سنفاریه. زرودیه. صباحیه. اسطافیلن . اصطفلین. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به تذکره داود ضریر انطاکی ص 108 و تحفه حکیم مؤمن و بحرالجواهر شود : به هر جریب از بقول و خیارزار و جالیز و جزر و شلجم و دیگر خضرویات. ( از تاریخ قم ص 112 ). تره ها و خیارزارها و جزر و شلجم و پیازو سیر و سایر خضرویات. ( از تاریخ قم ص 121 ).

جزر. [ ج َ ] (اِخ ) دهی است به اصفهان . (منتهی الارب ).


جزر. [ ج َ ] (اِخ ) موضعی است به بادیه و وصف آن در شعری که صاغانی نقل کرده آمده است . (از تاج العروس ) (منتهی الارب ). در ابیات زیر ذکر این موضع آمده است :
سرت بی فتلاءالذراعین حرة
الی ضوء نار بین فردة فالجزر
سرت ما سرت من لیلها ثم عرست
الی کلفی لایضیف و لایقری .

اسماء بنت مطرف (از معجم البلدان ).



جزر. [ ج ُ زُ ] (ع اِ) ج ِ جَزور، بمعنی شتر یا بخصوص شتر کشتنی . ج ، جُزُرات . (از تاج العروس ). || ج ِ جزیره . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به جزیره شود.


جزر. [ ج َ ] (اِخ ) ناحیه ای است به حلب . (منتهی الارب ). ناحیه ای است به حلب شامل چندین قریه . و حمدان بن عبدالرحیم طبیب در آنجا ساکن گشت و سپس به ارثاث منتقل شد و ابیات زیر را در وصف جزر سرود :
یا حبذا الجزر کم نعمت به
بین جنان ذوات افنان
بین جنان قطوفها ذلل
والظل واف و طلعها دان .

(از معجم البلدان ) (از تاج العروس ).



جزر. [ ج َ ] (ع مص ) بریدن . (غیاث اللغات از صراح و منتخب و قاموس ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). بریدن چیزی . (از ذیل اقرب الموارد). بریدن و این معنی اصلی است . (از متن اللغة). || پوست باز کردن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). || شتر کشتن . (صراح و منتخب و قاموس از غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ازناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). کشتن شتر و پوست باز کردن از آن . (از متن اللغة).شتر کشتن و میوه باز کردن از وی . (منتهی الارب ). یقال : جزرت الجزورة؛ کشتم شتر کشتنی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پاره پاره کردن گوشت شتر. (از متن اللغة). || درویدن میوه ٔ خرمابن . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). بریدن خوشه ٔ خرما از درخت خرمابن . (ناظم الاطباء). بریدن خرما. (تاج المصادر بیهقی ). || باز کردن از درخت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || انگبین چیدن از خانه ٔ زنبوران عسل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). انگبین چیدن و بیرون آوردن آن از خانه ٔ زنبوران عسل .(از تاج العروس ) (از متن اللغة) (از ذیل اقرب الموارد). و منه حدیث الحجاج قال لانس : لاجزرنک جزر الضرب ؛ ای لاستأصلنک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || بازگشتن آب دریا و کم شدن . و این خلاف مد است . (غیاث اللغات از صراح و منتخب و قاموس ) (آنندراج ). بازگشتن آب دریا. خلاف مد. (از تاج العروس )(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بازگشتن و کم شدن آب دریا. (از متن اللغة). کم شدن آب دریا و رود. (تاج المصادر بیهقی ). ضد مد. خلاف مد. مقابل مد. غیض ، مقابل فیض . (یادداشت مؤلف ). || فروشدن آب به زمین . (از متن اللغة) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) (از تاج العروس ) :
ابر گهرفشان را هر روز بیست بار
خندیدن و گریستن و جزر و مد بود.

منوچهری .


گر برود رود نیل بر در قدرش
از هنرش جزر گیرد از کرمش مد.

منوچهری .


میروم بی اختیار از خویش و می آیم به خود
جزر و مدی هر نفس مانند دریا می کشم .

حاجی شریف متخلص به منشور (از آنندراج ).


گردون که به من طبع مقید نکند
گو نیک بکن به من اگر بد نکند
گر یک کف خاک من به دریا ریزند
در جزر بماند و دگر مد نکند.

مسیح کاشی (از آنندراج ).


|| (اِ) دریا. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ).

جزر. [ ج َ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار شهرستان کرمانشاهان . این ده در ده هزارگزی جنوب خاوری مرزبانی و هزارگزی درآب قرار دارد و محلی کوهستانی و سردسیر است و 180 تن سکنه دارد، آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات ، حبوب و لبنیات و شغل اهالی زراعت و قالیچه بافی و گلیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


جزر. [ ج َ زَ ] (ع اِ) آداک .(منتهی الارب ). آداک و جزیره . (ناظم الاطباء). زمین که آب دریا از آن بازمیگردد. مانند جزیره . (از تاج العروس ) (از متن اللغة). زمینی که مد آب دریا از آنجا بازمیگردد. (از اقرب الموارد). || گوسفند فربه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس ). هر حیوانی که ذبح آن مباح باشد، یا حیوانی که مخصوص به ذبح است و جز ذبح در آن روا نباشد، همچون گوسفند،بنابراین شتر جزر نیست ، زیرا میتوان آنرا نحر کرد. (از متن اللغة). گوسفندی که ذبح میشود، نر باشد یا ماده و بعضی گویند گوسفندی بخصوص است که اهلش دررسند و آنرا ذبح سازند. (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). و یکی آن جزره است . (تاج العروس ) (متن اللغة) (اقرب الموارد). و فی حدیث خوّات : ابشر بجزرة سمینة؛ ای صالحة لان یتجزر، ای تذبح لِلاکل . (از تاج العروس ).
- جزرالسباع ؛ گوشتی که ددان خورند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) :
اِن یفعلا فلقد ترکت اباهما
جزرالسباع و کل نسر قشعم .

(از اقرب الموارد).



جزر. [ ج َ زَ / ج ِ زَ ] (معرب ، اِ) زردک و در این صورت معرب گزر است . و بکسر جیم نیز آمده است . (منتهی الارب ). بیخ معروفی است که آنرا میخورند و معروف و اصل آن فارسی و بکسر جیم هم آمده . (تاج العروس ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). و سرخ رنگ و زمستانی آن بهترین اقسام آن باشد. در دویم گرم و تر و مبهی و ملطف و مدر بول و حیض و مفتح سده ٔ جگر و قاطع بلغم ومقوی معده و پرورده ٔ آن به سرکه و نمک جهت اذابت سپرز بی عدیل و برگ آن جهت قروح متأکله و انجماد خون که از برودت باشد نافع است . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). معرب گزر فارسی است و نیز به فارسی زردک و به هندی کاجر نامند. ماهیت آن بری و بستانی میباشد. بری آنرا به یونانی اسطافالیوس اغریوس نامند و بعضی شقاقل دانسته اند و سهو است و بستانی آن دو نوع میباشد، بیخ یکی طویل و یکی مستدیر، سرخ و زرد و برگ آن شبیه به شاهتره و از آن عریضتر و طعم آن اندک تلخ و ساق آن پراکنده و خشن و گل آن چتر دارد مانند شبت و سفیدو در میان آن چیزی ریزه مانند پنبه و بنفش و بهترین آن سرخ و شیرین و شاداب کمریشه ٔ بستانی آن است . طبیعت آن در دوم گرم و تر و بعضی در اول نیز گفته اند.
افعال و خواص : بستانی آن ملطف و مفتح سده ٔ جگر و مقوی معده و ملین و مبهی و زیادکننده ٔ جوهر منی و منعظ و جهت قطع بلغم و سرفه و درد سینه ومعده و جگر و اخراج سنگ گرده و مثانه و ادرار نمودن بول مفید اعضاءالصدر جهت ذات الجنب و سرفه ٔ مزمن اعضاءالغذاء (کذا) عسرالهضم ، و مربای آن سریعالهضم و جهت استسقا مفید اعضاءالنفس و مسکن مغص و مدر بول خصوصاً بری آن و برگ آن مهیج باه است . و حمول آن و شراب تخم آن جهت عسر حبل نافع، و چون بیخ و برگ آن را در آب جوش دهند و نطول نمایند و یا بشویند به آن اطراف صبیان را یعنی دست و پای ایشان را جهت تحلیل خون منجمدشده در آن ها بسبب سردی نافع و مربای آن با عسل بغایت مبهی و مقوی احشا و رحم و هاضمه و با افاویه مناسبه ، جهت تقویت کبد بارد و تخفیف رطوبات معده و زیادتی تقویت باه و اعانت بر جماع انفع و حلوای آن نیز به تنهایی و یا به ادویه ٔ مناسبه قریب است به مربای آن ، و لذیذتر از آن و مخلل یعنی پرورده ٔ آن در سرکه جهت اذابه و تحلیل سپرز بی عدیل و مقوی معده و جگر باردو دوشاب آن قریب به مربای آن و الطف و اقوی از آن . و نبیذ آن که آب افشرده ٔ آن را با ربع آن عسل بجوشانند و در خم کنند و بگذارند تا بجوش آید و مسکر گردد،بغایت مست کننده و بطی ءالانحدار و مصدع و عرق آن که با ادویه ٔ مناسبه گرفته شود، در جمیع آثار نائب مناب خمر است ، و اندک مسکر و ضماد برگ آن جهت آکله نافع. جرم آن بطی ءالهضم و نفاخ و مضر محرورین و مصلح آن ادویه ٔ حاره و آبکامه و پخته ٔ آن با گوشت بزغاله مولد خلط صالح . مقدار شربت از جرم آن تا صدوشصت مثقال ، و از مربا و حلوای آن از ده مثقال تا بیست مثقال ، و از نبیذ آن تا پنجاه مثقال و از عرق آن تا هفتاد مثقال .و تخم آن محرک باه و در این باب از اصل آن قویتر. وعسر حبل را نافع و مانع مغص و در سائر افعال مانند آن و چون بگیرند آن را با هموزن آن تخم شلغم و تربی را مجوف نموده در آن پرپر کنند، و سر آن را بسته در زیر آتش طبخ دهند و برآورده بیاشامند، جهت اخراج سنگ گرده و مثانه و عسرالبول مجرب است . و آشامیدن یک درهم آن با هموزن آن شکر جهت وجع ساق پا و ضماد تخم و برگ آن با هم جهت قروح متأکله نافع. مقدار شربت آن تا دو درهم و بدل آن انیسون و دوقو است . و جزر بری را در بلاد قزوین کرزا نامند، و بیخ آن بقدر انگشتی و گل آن زرد و تخم آن در غلافی خارناک است ، طبیعت تخم آن در اول سوم گرم و در آخر اول خشک ، و در جمیع افعال سوای باه قویتر از بستانی است . و گفته اند بلکه در تقویت باه نیز اقوی است و مدر قوی . و حمول آن جهت اخراج جنین و ادرار طمث و آشامیدن آن جهت وجع صدر و شوصه و ظهر و استسقاء و عسرالبول و انتفاخ بطن و نهش و لسع هوام را مفید معین بر حمل . و گفته اند که چون آن را آشامیده باشند، و هوام شارب آن را بگزد اذیت نیارد. و خوردن خام آن جهت رفع سموم و ضماد پخته ٔ برگ و بیخ آن جهت انجماد خون که از سردی هوا باشد، نافع و حمول بیخ آن منقی رحم و معین بر حمل . و آویختن آن درمنازل بالخاصیت باعث گریختن هوام است از آنجا. مضر معده و حلق و عصب و مصلح آن انیسون است . (از مخزن الادویه ). حویج . هویج . زردک . سنفاریه . زرودیه . صباحیه . اسطافیلن . اصطفلین . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 108 و تحفه ٔ حکیم مؤمن و بحرالجواهر شود : به هر جریب از بقول و خیارزار و جالیز و جزر و شلجم و دیگر خضرویات . (از تاریخ قم ص 112). تره ها و خیارزارها و جزر و شلجم و پیازو سیر و سایر خضرویات . (از تاریخ قم ص 121).


جزر. [ ج َ زِ ] (ع ص ) اکول . (از ذیل اقرب الموارد). بسیارخوار. پرخور.


جزر. [ ج ُ زَ ] (اِ) گزر. زردک . (یادداشت مؤلف ).


جزر. [ ج ُ زُ ] (اِخ ) ارخبیل . نام مجمعالجزائر خاصی است از بحر متوسط. این سرزمین از اولین بلادی است که در آن نقود و مسکوک رواج یافت . رجوع به النقود العربیه ص 87 و کلمه ٔ ارخبیل در همین لغت نامه شود.


فرهنگ عمید

پایین رفتن متناوب و منظم سطح آب دریا بر اثر نیروی جاذبۀ ماه یا خورشید.
* جزرومد: پایین رفتن و بالا آمدن متناوب و منظم سطح آب دریا بر اثر نیروی جاذبۀ خورشید و ماه.
=هویج

پایین رفتن متناوب و منظم سطح آب دریا بر اثر نیروی جاذبۀ ماه یا خورشید.
⟨ جزرومد: پایین رفتن و بالا آمدن متناوب و منظم سطح آب دریا بر اثر نیروی جاذبۀ خورشید و ماه.


هویج#NAME?


فرهنگستان زبان و ادب

{ebb} [اقیانوس شناسی، ژئوفیزیک، علوم جَوّ] پایین آمدن آب دریا

گویش مازنی

شکنجه – محرف زجر رنج و عذاب


/jazr/ شکنجه – محرف زجر رنج و عذاب

جدول کلمات

هویج, زردک

پیشنهاد کاربران

در کوردی جِزَر یا گِزَر را هویج میگویند

جَزَر = هویج
جُزُر = جمع جزیره ها

زردک

جزر =هویج


کلمات دیگر: