کلمه جو
صفحه اصلی

حل کردن


مترادف حل کردن : به جواب رسیدن، پاسخ پیدا کردن، راه حل یافتن، گشودن، به صورت محلول درآوردن، فیصله دادن ماجرا، دعوا، رفع کردن، برطرف کردن

برابر پارسی : چاره اندیشی، چاره اندیشیدن

فارسی به انگلیسی

dissolve, melt, resolve, break, to dissolve, to melt, to solve

dissolve, melt, solve


break, dissolve, melt, resolve


فارسی به عربی

حل , ذوب , طلیق

مترادف و متضاد

assoil (فعل)
پاک کردن، بخشیدن، تبرئه کردن، روسفید کردن، ازاد کردن، مغفرت کردن، مرخص کردن، حل کردن، رفع کردن، تقاص پس دادن

solve (فعل)
حل کردن، رفع کردن، فیصل دادن، فیصله کردن، باز کردن، گشادن

dissolve (فعل)
حل کردن، منحل کردن، اب کردن، گداختن

untangle (فعل)
حل کردن، از گیر یا گوریدگی در اوردن

unravel (فعل)
حل کردن، از هم باز کردن، از گیر در اوردن

work out (فعل)
حل کردن، تدبیر کردن، تعبیه کردن، از کار دراوردن، در اثر زحمت و کار ایجاد کردن

loose (فعل)
رها کردن، برطرف کردن، حل کردن، سبکبار کردن، درکردن، شل و سست شدن، نرم و ازاد شدن، از قید مسئولیت ازاد ساختن

decide (فعل)
حل کردن، قصد کردن، تصمیم گرفتن، فیصل دادن، فیصله کردن، مصمم شدن

untie (فعل)
حل کردن، گشودن، باز کردن

به جواب‌رسیدن، پاسخ پیدا کردن، راه‌حل یافتن


گشودن


به صورت محلول درآوردن


فیصله دادن (ماجرا، دعوا)


رفع کردن، برطرف کردن


۱. به جوابرسیدن، پاسخ پیدا کردن، راهحل یافتن
۲. گشودن
۳. به صورت محلول درآوردن
۴. فیصله دادن (ماجرا، دعوا)
۵. رفع کردن، برطرف کردن


فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - گشودن ( عقده مشکل ) باز کردن . ۲ - مخلوط کردن چیزی با مانع . ۳ - گداختن ذوب کردن .

فرهنگ معین

(حَ. کَ دَ ) [ ع - فا. ] (مص م . ) ۱ - گشودن . ۲ - آمیختن .

فرهنگ فارسی ساره

چاره اندیشی، چاره اندیشیدن


واژه نامه بختیاریکا

تَوِنیدن؛ یه حاله کردن

پیشنهاد کاربران

چاره جویی، گره گشایی

پاسخ دادن

برداشتن . از سر راه برداشتن. زدایش کردن . زدودن .

حل کردن آب ؛ در گویش شهر بابکی ، رها کردن آب در مسیری غیر راه اصلی زمین زراعتی ، که در زمستان که مزرعه وباغ ها نیار به آب ندارند این کار انجام می شود ، حل کردن آب کسی در هنگام آبیاری ، موجب خشک ماندن زمین و آ سیب به محصول می شود


کلمات دیگر: