مترادف خرد کردن : ریزریز کردن، شکستن، له کردن، درهم شکستن، نابود کردن، تبدیل کردن
خرد کردن
مترادف خرد کردن : ریزریز کردن، شکستن، له کردن، درهم شکستن، نابود کردن، تبدیل کردن
فارسی به انگلیسی
to break to pieces, to shatter, to crush, to grind, to change(as money), to suppress
break, chip, chop, crush, devastate, grind, pound, quell, sliver, smash
فارسی به عربی
ابرة , ارتطم , تحلل , حطم , رعشة , عصارة , مفصل
اضرب , تحطم , خفیق , طحن , فطیرة , لحم مفروم , ماجور , هریسة
( خردکردن (پول ) ) تغییر
اضرب , تحطم , خفیق , طحن , فطیرة , لحم مفروم , ماجور , هریسة
( خردکردن (پول ) ) تغییر
ابرة , ارتطم , تحلل , حطم , رعشة , عصارة , مفصل
مترادف و متضاد
کم شدن، خرد شدن، تخفیف دادن، خرد کردن، کاستن، رفع نمودن، اب گرفتن از، به زور تصرف کردن، خرد ساختن، فرو نشستن
کم شدن، خرد شدن، خرد کردن، کاستن، خرد ساختن، کم کردن، ضعیف کردن، نقصان یافتن، تقلیل یافتن
تخفیف دادن، خرد کردن، خرد ساختن، سبک کردن، تسکین دادن
خرد کردن، ساییدن، اذیت کردن، کوبیدن، سابیدن، سخت کار کردن، اسیاب کردن، تیز کردن، اسیاب شدن
خرد کردن، له کردن
خرد کردن، خرد ساختن، کوچک کردن
خرد کردن، درهم شکستن، ورشکست شدن، شکست دادن، بشدت زدن، پرس کردن، درهم کوبیدن
خرد کردن، جدا کردن، بریدن، شکستن، ریز ریز کردن، غذا خوردن
خرد کردن، کاستن، خرد ساختن، کم کردن، تقلیل دادن، تنزل دادن، مطیع کردن، ساده کردن، استحاله کردن
خرد شدن، خرد کردن، کاستن، خرد ساختن، نقصان یافتن، کم کردن یا شدن، خیلی کم کردن
خرد شدن، خرد کردن، کاستن، خرد ساختن، تقلیل دادن، تقلیل یافتن، کاهش دادن، کمتر شدن، کمتر کردن، تخفیف یافتن
خرد کردن، برانداختن، دفع افات کردن، منهدم کردن، منقرض کردن، بکلی نابود کردن
خرد کردن، برطرف کردن، محو کردن، رفع کردن، زدودن، بیرون کردن، حذف کردن، منتفی کردن
خرد شدن، خرد کردن، خرد ساختن، محدود کردن، باریک شدن، باریک کردن
خرد کردن، مخلوط کردن، ریزه ریزه کردن
خرد کردن، قطعه قطعه کردن، متلاشی شدن، ریز کردن
خرد کردن، قطعه قطعه کردن، هدر کردن
خرد کردن، نابود کردن، از بین بردن، سربه سر کردن، محو کردن، خنثی نمودن، فنا کردن
تخفیف دادن، خرد کردن، خرد ساختن، کم کردن، رقیق کردن، نازک کردن، کم تقصیر قلمداد کردن، کاستن از، کوچک کردن، کم ارزش قلمداد کردن
خرد کردن، داغان کردن، شکستن
خرد کردن، لرزیدن، از سرما لرزیدن، لرزاندن، مرتعش کردن
خرد کردن، تصادم کردن، درهم شکستن، سقوط کردن، ریز ریز شدن، ناخوانده وارد شدن
خرد شدن، خرد کردن، خرد ساختن، محدود ساختن، تشنج زدایی کردن
خرد کردن
خرد کردن، فاسد شدن، از هم پاشیدن، فرو ریختن، متلاشی شدن، متلاشی کردن، تجزیه شدن
خرد کردن، لاس زدن، خمیر کردن
خرد کردن، تجزیه کردن، ریز ریز کردن، پودر شدن یا کردن، پودر کردن
خرد کردن، ریز ریز کردن، قیمه کردن، حرف خود را خوردن، تلویحا گفتن
خرد کردن، بریدن، له کردن، پاره کردن
خرد کردن، تقلیل دادن
خرد کردن، متلاشی کردن، ریز کردن
خرد کردن، خراب کردن، ویران کردن
خرد کردن، بریدن، زخم زدن، بیل زدن
خرد کردن، تقسیم بجزء کردن، برخه کردن
خرد کردن، پودر ساختن
خرد کردن، باجاده صاف کن جاده را صاف کردن
تغییر دادن، عوض کردن، برگشتن، عوض شدن، تغییر کردن، تبدیل کردن، تعویض کردن، دگرگون کردن یا شدن، معاوضه کردن، خردکردن
ریزریز کردن، شکستن، له کردن
درهمشکستن، نابود کردن
تبدیل کردن
۱. ریزریز کردن، شکستن، له کردن
۲. درهمشکستن، نابود کردن
۳. تبدیل کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - از هم پاشیدن ریز ریز کردن . ۲ - کشتن نابود کردن .
فرهنگ معین
(خُ. کَ دَ ) (مص م . ) ۱ - از هم پاشیدن ، ریزریز کردن . ۲ - کشتن ، نابود کردن .
لغت نامه دهخدا
خرد کردن. [ خ ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بقسمتهای ریزه ریزه شکستن. به اجزاء کوچک شکستن. شکستن بقطعات خرد. بقطعات کوچک بریدن. ( یادداشت بخط مؤلف ). تَصغیر. ( دهار ). اِصغار. ( تاج المصادر بیهقی ) :
بامها را فرسب خرد کنی
از گرانیت گر شوی بر بام.
بزد بر سرش ترک را کرد خرد.
چنین حرب سازند مردان مرد.
دگر بقهر چنان خرد میکند که سفال.
- خرد کردن سبزی یا گوشت یا قند ؛ بقطعات ریز بریدن آن.
- خرد کردن هیزم ؛ بقطعات کوچک شکستن آن.
- سبزی خرد کردن برای کسی ؛ چاپلوسی کردن برای او.
بامها را فرسب خرد کنی
از گرانیت گر شوی بر بام.
رودکی.
بدان گرزه گاوسر دست بردبزد بر سرش ترک را کرد خرد.
فردوسی.
بزخمی کزوغ وراخرد کردچنین حرب سازند مردان مرد.
عسجدی ( از آنندراج ).
چنان بلطف همی پرورد که مرواریددگر بقهر چنان خرد میکند که سفال.
سعدی.
- خرد کردن پول ؛ پولی با قیمتی بیشتر را بچند پول کم قیمت معادل آن بدل کردن و آنرا دادن و پولهای کوچک تر در عوض ستدن.- خرد کردن سبزی یا گوشت یا قند ؛ بقطعات ریز بریدن آن.
- خرد کردن هیزم ؛ بقطعات کوچک شکستن آن.
- سبزی خرد کردن برای کسی ؛ چاپلوسی کردن برای او.
گویش اصفهانی
تکیه ای: hürd bekeri
طاری: hürd vâkard(mun)
طامه ای: hürd hekardan
طرقی: hürd vâkardmun
کشه ای: hird vâkardmun
نطنزی: xurd kardan
واژه نامه بختیاریکا
کُفتِن
پیشنهاد کاربران
در گویش شهرستان بهاباد برای گوشت از عبارت تکه کردن استفاده می شود.
ریشه ی واژه های #خرد #خرد_کردن #خرده ✅
این واژه از فعل #qırtmaq #قیرتماق است.
قیرتماق - qırtmaq : بطور کم و جزئی بریدن
جدا کردن
با نوک انگشتان جدا کردن
اذیت کردن
Daşqın💢
بریدن
نیشگون
ulusal s�zl�k 💢الدار فنی
خسیس : #qırtmır
این فعل مشتقل شده از فعل qırmaq به معنی قطع کردن و بریدن است. 🛑
qır ıt
این فعل اصلا به مصدر فارسی هم نیامده و با فعل کردن معنی خود را کامل میکند. 🛑
واژه qırta - xırda خرده کاملا کلمه ی ترکی است به معنی تیکه ی کوچک بریده شده یا کنده شده.
این واژه از فعل #qırtmaq #قیرتماق است.
قیرتماق - qırtmaq : بطور کم و جزئی بریدن
جدا کردن
با نوک انگشتان جدا کردن
اذیت کردن
Daşqın💢
بریدن
نیشگون
ulusal s�zl�k 💢الدار فنی
خسیس : #qırtmır
این فعل مشتقل شده از فعل qırmaq به معنی قطع کردن و بریدن است. 🛑
qır ıt
این فعل اصلا به مصدر فارسی هم نیامده و با فعل کردن معنی خود را کامل میکند. 🛑
واژه qırta - xırda خرده کاملا کلمه ی ترکی است به معنی تیکه ی کوچک بریده شده یا کنده شده.
کلمات دیگر: