جفت کردن
فارسی به انگلیسی
connect, couple, match, mate, mesh
فارسی به عربی
جمع , رافق , زوج , فساد
مترادف و متضاد
اتصال، جفت کردن، جفت، سرپیچ، متصل کننده، جفت شدگی، جفت ساز، جالس
جفت کردن، وصل کردن، در زیر یوغ اوردن
جفت کردن، کاشتن، شوهر دادن، شخم زدن، باغبانی کردن، خواستگاری کردن
جفت کردن، باکام محکم کردن
جفت کردن، بهم پیوستن، پیوند زدن، سوءاستفاده کردن، از راه نادرستی تحصیل کردن
جفت کردن، بهم بستن، بستن، دسته کردن، بسیخ کشیدن، خوشه کردن، گره زدن، چوب بست زدن، بادبان را جمع کردن، بار سفر بستن
همراهی کردن، همراه بودن، جفت کردن، ضمیمه کردن، توام کردن، دم گرفتن، صدا یا ساز را جفت کردن
جفت کردن، باکام محکم کردن
جفت کردن
جفت کردن، پیوستن، بهم بستن، وصل کردن، جماع کردن، جفت شدن، عمل امتزاج و جفت کردن
جفت کردن، انباشتن، متراکم کردن، گرد امدن، جمع شدن، گرد اوردن، سوار کردن، فراهم اوردن، هم گذاردن، انجمن کردن
جفت کردن، توام کردن
جفت کردن، توام کردن
جفت کردن، متصل کردن، بهم پیوستن، پیوند دادن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱- زوج قرار دادن . ۲- چیزی را با چیزی دیگر برابر کردن.۳- جفتگیری کردن بارور کردن چارپایان ماده را بوسیل. چارپایان نر لقاح .
تزویج ازدواج نری را با ماده یی رسانیدن : به زناشویی در آوردن زنی و مردی را . یا جماع کردن یا قرین کردن .
تزویج ازدواج نری را با ماده یی رسانیدن : به زناشویی در آوردن زنی و مردی را . یا جماع کردن یا قرین کردن .
لغت نامه دهخدا
جفت کردن. [ ج ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تزویج. ( زوزنی ). ازدواج. نری را به ماده یی رسانیدن. به زناشویی درآوردن زنی و مردی را :
پس بدو بخشیدآن مه روی را
جفت کرد آن هر دو صحبت جوی را.
نگه کن که چون کرد بی هیچ حاجت
به جان سبک ،جفت ، جسم گران را.
جفت و همره کرده بودند آن نفر.
بر امید آن که مرغ آید بگفت
چشم او را باصور میکرد جفت.
- جفت کردن نظر ؛ به غور تمام نظر کردن :
مجنون به طاق قبله نظر جفت چون کند
ابروی شوخ چشم قبایل برابر است.
- || مجازاً بیرون کردن کسی را از جایی.
پس بدو بخشیدآن مه روی را
جفت کرد آن هر دو صحبت جوی را.
مولوی.
|| جماع کردن. ( غیاث ). || متصل کردن چیزی را به چیزی. ( نظام ). تنگ کنار هم نهادن دو چیز را. به هم آوردن. || قرین کردن. دمساز کردن. همراه و توأم ساختن : نگه کن که چون کرد بی هیچ حاجت
به جان سبک ،جفت ، جسم گران را.
ناصرخسرو.
با من از بهر تو خرگوشی دگرجفت و همره کرده بودند آن نفر.
مولوی.
|| برابر کردن. مقابل کردن : بر امید آن که مرغ آید بگفت
چشم او را باصور میکرد جفت.
مولوی.
|| دو کردن. دوگان ساختن یکانی را. فردی را زوج کردن. نظیر و عدیل چیزی را در کنار او نهادن تا جفت شود.- جفت کردن نظر ؛ به غور تمام نظر کردن :
مجنون به طاق قبله نظر جفت چون کند
ابروی شوخ چشم قبایل برابر است.
ظهوری ( از آنندراج ).
- کفشهای کسی را جفت کردن ؛ هر دو کفش کسی را پیش پای او نهادن به علامت احترام.- || مجازاً بیرون کردن کسی را از جایی.
پیشنهاد کاربران
در فرهنگ عامیانه کنایه از ترس ناگهانی می باشد . البته به صورت بی ادبانه در باب توهین و گاها شوخی.
ترنجیده شدن، بهم کشیده شدن ( افزون بر آرش های دیگر جفت کردن )
در ادبیات کوچه و بازار:
تخم هایش از ترس جفت شد.
در ادبیات کوچه و بازار:
تخم هایش از ترس جفت شد.
کلمات دیگر: