کلمه جو
صفحه اصلی

حساس


مترادف حساس : احساساتی، دل نازک، رقیق القلب، زودرنج، سریع التاثر، نازک دل ، خطیر، مهم، حیاتی، درخور توجه، آلرژیک

متضاد حساس : بی تفاوت، غیرحساس

برابر پارسی : دلنازک، دل نازک، زود رنج، زودرنج، زودکنش، شکننده

فارسی به انگلیسی

fast, delicate, easily harmed, painful, sore, tender, emotional, irritable, touchy, acute, decisive, fine, huffy, nice, patho-, responsive, sensible, sensitive, subtle, thin-skinned, ticklish, vulnerable, quick, feeling, sentimental, precise, susceptible, essential

sensitive, quick, feeling, sentimental, delicate, precise, susceptible, essential


acute, decisive, delicate, fine, huffy, nice, patho-, responsive, sensible, sensitive, subtle, tender, thin-skinned, ticklish, vulnerable


فارسی به عربی

حاد , حساس , حی , عرض , متانق , متیقظ

عربی به فارسی

ظريف , خوشمزه , لطيف , نازک بين , حساس , نفوذ پذير , داراي حساسيت , غلغلکي , زود رنج , نازک نارنجي , دل نازک


مترادف و متضاد

احساساتی ≠ بی‌تفاوت، غیرحساس


دل‌نازک، رقیق‌القلب، زودرنج، سریع‌التاثر، نازک‌دل


sensor (اسم)
حساس، حسی، ضبط کننده، عضو حسی

sharp-nosed (صفت)
حساس، دارای بینی تیز

soft-boiled (صفت)
حساس، احساساتی، نیم بند، دل رحیم

thin-skinned (صفت)
حساس، نازک نارنجی، دارای پوست نازک، پوست نازک

supersensitive (صفت)
حساس، فوق العاده حساس، حساس شده

susceptive (صفت)
حساس، اماده پذیرش، فروگیر پدیر

ticklish (صفت)
حساس، غلغلکی

alive (صفت)
در قید حیات، حساس، روشن، زنده، سرزنده

acute (صفت)
تند، نوک تیز، حاد، بحرانی، تیز، حساس، زیرک، تیزرو، زیر، روشن بین، تیز نظر، شدید، تیز

keen (صفت)
تند، حاد، تیز، حساس، زیرک، مشتاق، با هوش، مایل، قوی، شدید، خاطرخواه

sensitive (صفت)
حساس، نفوذ پذیر، دارای حساسیت

susceptible (صفت)
حساس، مستعد پذیرش، فروگیر

delicate (صفت)
حساس، خوش ریخت، لاغر، لطیف، باریک، ظریف، خوش طعم، نازک بین، خوش مزه

touchy (صفت)
حساس، تند مزاج، زود رنج، نازک نارنجی، دل نازک

tender (صفت)
دقیق، حساس، مهربان، نازک، لطیف، ترد، باریک، با ملاحظه، مشفق، محبت امیز، تنک، ترد و نازک

exquisite (صفت)
دقیق، حساس، سخت، مطبوع، عالی، شدید، دلپسند، نفیس، بدیع

vigilant (صفت)
حساس، هوشیار، گوش بزنگ، مراقب، بیدار

sensate (صفت)
حساس، اماده پذیرش حس

sentient (صفت)
حساس، درک کننده، دستخوش احساسات

stark (صفت)
سفت، کامل، حساس، شاق، خشن، رک، قوی، شجاع، زبر، پاک، خشک و سرد

techy (صفت)
کج خلق، حساس، زود رنج

sensory (صفت)
حساس، حسی، وابسته به مرکز احساس

kittle (صفت)
حساس، چابک، هوشیار، بازیگوش

passible (صفت)
حساس، دردکش

۱. احساساتی
۲. دلنازک، رقیقالقلب، زودرنج، سریعالتاثر، نازکدل ≠ بیتفاوت، غیرحساس
۳. خطیر، مهم، حیاتی، درخور توجه
۴. آلرژیک


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - حس کننده دریابنده . ۲ - کسی که امری را زود درک کند زود یاب : (( ذهنن حساس کودک . ) ) ۳ - آنکه زود متاثر شود سریع التاثر زود رنج : (( او بسیار حساس است در صحبت با او باید دقت کرد . ) )
در حق چیزی گویند که آنرا تفحص کنند و نیابند

فرهنگ معین

(حَ سّ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - حس کننده ، دریابنده . ۲ - کسی که موضوعی را زود درک کند. ۳ - در فارسی : زود رنج .

لغت نامه دهخدا

حساس. [ ح ُ ] ( ع اِ ) ماهی ریز که آن را خشک کنند. ( منتهی الارب ). ماهی خرد. ( مهذب الاسماء ). || پاره های سنگ ریزه. || ریزه از چیزی. || شومی. || بدخوئی. ( منتهی الارب ). || بدخو. ( مهذب الاسماء ). || ج ِ حُساسَة.

حساس. [ ح َ ] ( ع اِ ) در حق چیزی گویند که آنرا تفحص کنند و نیابند. ( منتهی الارب ).و فارسی زبانان در این وقت «لعنت بر شیطان » گویند.

حساس. [ ح َس ْ سا ] ( ع ص ) نیک دریابنده. ( غیاث ). بسیارحس. سخت ادراک. تیزحس. شدیدالحس.
- سلولهای حساس ؛ یاخته های احساس کننده. رجوع به سلول و به کتاب جانورشناسی عمومی فاطمی ص 168 و 202 شود.

حساس . [ ح َ ] (ع اِ) در حق چیزی گویند که آنرا تفحص کنند و نیابند. (منتهی الارب ).و فارسی زبانان در این وقت «لعنت بر شیطان » گویند.


حساس . [ ح َس ْ سا ] (ع ص ) نیک دریابنده . (غیاث ). بسیارحس . سخت ادراک . تیزحس . شدیدالحس .
- سلولهای حساس ؛ یاخته های احساس کننده . رجوع به سلول و به کتاب جانورشناسی عمومی فاطمی ص 168 و 202 شود.


حساس . [ ح ُ ] (ع اِ) ماهی ریز که آن را خشک کنند. (منتهی الارب ). ماهی خرد. (مهذب الاسماء). || پاره های سنگ ریزه . || ریزه از چیزی . || شومی . || بدخوئی . (منتهی الارب ). || بدخو. (مهذب الاسماء). || ج ِ حُساسَة.


فرهنگ عمید

۱. کسی که سریعاً از اعمال دیگران ناراحت می شود.
۲. ویژگی چیزی که سریعاً در برابر عوامل بیگانه عکس العمل نشان می دهد.
٣. [مجاز] مهم: موقعیت حساس.
٤. دارای گیرایی قوی: شامهٴ حساس.

فرهنگ فارسی ساره

دلنازک، زودرنج، زودکنش


پیشنهاد کاربران

آسیب پذیر

نازک مزاج ، شیشه دل

کسی که زود می خندد و خوشحال می شود و زود هم
می گرید و ناراحت می شود و در کل حساس است

کسی که کم گذشت است


کلمات دیگر: