مترادف خرامش : ادا، قر، گراز، لنجه، خرامیدن، راه رفتن باناز
خرامش
مترادف خرامش : ادا، قر، گراز، لنجه، خرامیدن، راه رفتن باناز
فارسی به انگلیسی
lope, prance, promenade, saunter
فارسی به عربی
انزلاق , سرعة , عصابة , مشیة
مترادف و متضاد
ادا، قر، گراز، لنجه
خرامیدن، راهرفتنباناز
۱. ادا، قر، گراز، لنجه
۲. خرامیدن، راهرفتنباناز
فرهنگ فارسی
عمل خرامیدن خوشی
رشتهای در ورزش سوارکاری که در آن سوار اسب خود را به اجرای مجموعهحرکات دقیق و هماهنگ با ترتیب و زمانبندی مشخصی وامیدارد تا میزان هماهنگی خود با اسب و آزمودگی حیوان را نشان دهد
لغت نامه دهخدا
خرامش. [ خ َ م ِ ] ( اِمص ) عمل خرامیدن. ( یادداشت بخط مؤلف ). خوشی :
بماند بزاری روانش بجای
خرامش نیابد بدیگر سرای.
گه خرامش چون لعبتی کرشمه کنان
بهر خرامش از او صدهزار غنج و دلال.
جز بگرد خم خرامش جز بگرد دن دنه.
به البرز خواهم برون برد راه.
خرامش درآمد بکبک و تذرو.
بماند بزاری روانش بجای
خرامش نیابد بدیگر سرای.
فردوسی.
|| حرکت بناز : گه خرامش چون لعبتی کرشمه کنان
بهر خرامش از او صدهزار غنج و دلال.
فرخی.
تاتوانی شهریارا روز امروز این مکن جز بگرد خم خرامش جز بگرد دن دنه.
منوچهری.
نخستین خرامش درین کوچگاه به البرز خواهم برون برد راه.
نظامی.
چمن باز نو شد بشمشاد و سروخرامش درآمد بکبک و تذرو.
نظامی.
هِبِلّی ̍؛ خرامش. هرکله ؛ رفتار بنازو خرامش. خَبَیَّخَه ؛ نوعی از خرامش. ( منتهی الارب ).فرهنگ عمید
= خرامیدن: تا توانی شهریارا روز امروزین مکن / جز به گرد خم خرامش جز به گرد دن دنه (منوچهری: ۹۷ )، به درگاه خسرو خرامش کنیم / به آیین پرستیش رامش کنیم (نظامی۵: ۸۶۳ ).
فرهنگستان زبان و ادب
{dressage} [ورزش] رشته ای در ورزش سوارکاری که در آن سوار اسب خود را به اجرای مجموعه حرکات دقیق و هماهنگ با ترتیب و زمان بندی مشخصی وامی دارد تا میزان هماهنگی خود با اسب و آزمودگی حیوان را نشان دهد
پیشنهاد کاربران
به خرا مش. زدن
کلمات دیگر: