کلمه جو
صفحه اصلی

تحریک


مترادف تحریک : آغال، آنتریک، اغوا، انگیزش، تحریص، تحریض، ترغیب، تشجیع، تشویق، وادار، وسوسه، برآغالیدن، برانگیختن، به حرکت درآوردن، جنباندن، حرکت دادن

برابر پارسی : برانگیختن، انگیزش، شوراندن

فارسی به انگلیسی

arousal, excitation, incitement, instigation, irritation, provocation, stimulation, titilation, temptation

instigation, stimulation


arousal, excitation, incitement, instigation, irritation, provocation, stimulation, titilation


فارسی به عربی

اقناع , تحریض , صور متحرکة , غلیان

عربی به فارسی

جنبش , حرکت , فعاليت , جم خوردن , تکان دادن , به جنبش دراوردن , حرکت دادن , بهم زدن , بجوش اوردن , تحريک کردن يا شدن


مترادف و متضاد

instigation (اسم)
فتنه انگیزی، تحریک، اغوا

incitement (اسم)
فتنه انگیزی، تحریک، انگیزش، تهییج

persuasion (اسم)
تشویق، تحریک، قسم، اطمینان، نوع، ترغیب، اجبار، عقیده دینی، متقاعد سازی، نظریه یا عقیده از روی اطمینان

fret (اسم)
ساییدگی، تحریک، هیجان، اذیت، جیغ، تهییج، اخم، ترشرویی، بی حوصلگی

boil (اسم)
دمل، تحریک، هیجان، کورک، جوش، التهاب

actuation (اسم)
تحریک، بکار اندازی، بکارگماری

stimulation (اسم)
تحریک، انگیزش، برانگیختن

stimulus (اسم)
محرک، تحریک، انگیزه، وسیله تحریک، تحرک، انگیختار

excitation (اسم)
تحریک، هیجان، براشفتگی، برافروختگی، غلیان، برانگیختن، القاء، انفعال

fomentation (اسم)
تحریک، ترویج

agitation (اسم)
تحریک، پریشانی، تلاطم، هیجان، سراسیمگی، اشفتگی

excitement (اسم)
تحریک، هیجان، غلیان، شور، تهییج

animation (اسم)
تحریک، جان بخشی، انگیزش

inanition (اسم)
جنبش، تحریک، انگیزش، بی روحی، بی جانی، جمود

suasion (اسم)
تحریک، ترغیب، اغواء

incitation (اسم)
محرک، تحریک، اغوا، انگیزش، انگیزه، تهییج، وادارسازی

snit (اسم)
تحریک، هیجان، عصبانیت

آغال، آنتریک، اغوا، انگیزش، تحریص، تحریض، ترغیب، تشجیع، تشویق، وادار، وسوسه


برآغالیدن، برانگیختن، به‌حرکت درآوردن


جنباندن، حرکت دادن


۱. آغال، آنتریک، اغوا، انگیزش، تحریص، تحریض، ترغیب، تشجیع، تشویق، وادار، وسوسه
۲. برآغالیدن، برانگیختن، بهحرکت درآوردن
۳. جنباندن، حرکت دادن


فرهنگ فارسی

حرکت دادن، جنبانیدن، بحرکت در آوردن، برانگیختن
۱-( مصدر ) جنبانیدن بجنبش آوردن بر آغالیدن . ۲-( اسم ) انگیزش ترغیب . جمع : تحریکات .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) جنبانیدن ، به حرکت درآوردن .

لغت نامه دهخدا

تحریک. [ ت َ ] ( ع مص ) جنبانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( دهار ). جنبانیدن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). جنبانیدن و به حرکت درآوردن. ( فرهنگ نظام ). حرکت دادن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). ضد تسکین. ( از قطر المحیط ) ( از اقرب الموارد ). جنبش وحرکت و هیجان و اضطراب. ( ناظم الاطباء ) :
تو نبینی برگها با شاخها
کف زنان رقصان ز تحریک صبا.
مولوی ( مثنوی ).
|| ( اصطلاح فلسفه ) مرادف فعل ، چون فعل و انفعال بحسب اشتقاق از حرکت اعتبار کنند تحریک و تحرک گویند. ( اساس الاقتباس چ مدرس رضوی ص 52 ). در اصطلاح فلسفه اشراق ، امر دائم التجددی است در انوار مدبره که موجب حرکات فلکیه میشود تا از انوار قاهره کسب فیض کرده و به کمالات نوری خود برسند. بنابراین تحریک علت معده اشراق در متحرک است و بعکس گاهی اشراق موجب تحریک است و تحریک منبعث از اشراق از لحاظ عدد غیر از تحریکی است که معد همان اشراق بوده است. و بهمین جهت این امر مستلزم دور نیست ، زیرا متوقف و متوقف علیه متغایر هستند.رجوع به حکمت الاشراق و شرح آن شود. || گاهی مجازاً بمعنی رغبت دادن و ورغلانیدن آید. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). اغوا کردن و ترغیب دادن کسی را به ضد دیگری. ( فرهنگ نظام ). تحریص و ورغلانیدگی و برانگیختن و اغوا و ترغیب. ( ناظم الاطباء ) : اما پادشاه به تحریض و تحریک ساعی نمام انصاف من نمی فرماید. ( سندبادنامه ص 134 ).
- بالتحریک ؛ در اصطلاح لغت نویسان ، به فتح ِ همه حروف متحرک کلمه مگر حرف آخر. محرَّکَةً: التَحَمَة، بالتحریک ؛ البُرود المخطَّطة بالصفرة. ( قاموس ).

فرهنگ عمید

۱. برانگیختن، وادار کردن.
۲. [قدیمی] حرکت دادن، جنباندن، به حرکت درآوردن.

دانشنامه عمومی

تحریک (فیلم ۲۰۰۶). تحریک (به انگلیسی: Provoked) یا تحریک شده فیلمی است محصول سال ۲۰۰۶ و به کارگردانی جگ موندهرا است. در این فیلم بازیگرانی همچون آیشواریا رای، رابی کالترین، میراندا ریچاردسون، نوین اندروز، ناندیتا داس، کارن دیوید، ربکا پیدگئون ایفای نقش کرده اند.
۱۴ ژوئن ۲۰۰۶ (۲۰۰۶-06-۱۴) (جشنواره بین المللی فیلم هندی)
۶ آوریل ۲۰۰۷ (۲۰۰۷-04-۰۶) (بریتانیا)

فرهنگ فارسی ساره

انگیزش، برانگیختن


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] به جنباندن تحریک گفته می شود.
تحریک.
مرادف فعل، چون فعل و انفعال بحسب اشتقاق از حرکت اعتبار کنند تحریک و تحرک گویند. در اصطلاح فلسفه اشراق، امر دائم التجددی است در انوار مدبره که موجب حرکات فلکیه میشود تا از انوار قاهره کسب فیض کرده و به کمالات نوری خود برسند. بنابراین تحریک علت معده ٔ اشراق در متحرک است و بعکس گاهی اشراق موجب تحریک است و تحریک منبعث از اشراق از لحاظ عدد غیر از تحریکی است که معد همان اشراق بوده است. و بهمین جهت این امر مستلزم دور نیست، زیرا متوقف و متوقف علیه متغایر هستند. رجوع به حکمت الاشراق و شرح آن شود.
تحریک در اصطلاح لغت نویسان
- بالتحریک؛ در اصطلاح لغت نویسان، به فتح ِ همه ٔ حروف متحرک کلمه مگر حرف آخر. محرَّکَةً: التَحَمَة، بالتحریک؛ البُرود المخطَّطة بالصفرة. گاهی مجازاً بمعنی رغبت دادن و و رغلانیدن آید. اغوا کردن و ترغیب دادن کسی را به ضد دیگری. تحریص و ورغلانیدگی و برانگیختن و اغوا و ترغیب. : اما پادشاه به تحریض و تحریک ساعی نمام انصاف من نمی فرماید.

واژه نامه بختیاریکا

چو چو؛ قوس؛ قُر؛ فِنگ فِنگ؛ دُش دُش
سُک

پیشنهاد کاربران

جنبش
برانگیزش


کلمات دیگر: