کلمه جو
صفحه اصلی

تحجر


مترادف تحجر : ارتجاع، جمود، تاریک اندیشی ، سخت شدن، سنگ شدن، سفت شدن

متضاد تحجر : تجدد، روشنفکری

برابر پارسی : واپسگرایی

فارسی به انگلیسی

petrifaction

فارسی به عربی

تزمت تزمتا

مترادف و متضاد

calcification (اسم)
تحجر، تکلیس شدن، تبدیل به اهک

petrifaction (اسم)
تحجر، سنگ شدگی

concretion (اسم)
تحجر، سفت شدگی، جسمانیت، ذاتی بودن

petrification (اسم)
تحجر، سنگ شدگی

ارتجاع، جمود ≠ تجدد، روشنفکری


تاریک‌اندیشی


۱. ارتجاع، جمود
۲. تاریکاندیشی ≠ تجدد، روشنفکری
۳. سختشدن، سنگ شدن، سفت شدن


فرهنگ فارسی

سنگ شدن، سفت شدن، س ت شدن مانندسنگ، بصورت سنگ
( مصدر ) سنگ شدن . جمع : تحجرات .

فرهنگ معین

(تَ حَ جُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) سنگ شدن ، مانند سنگ سخت شدن .

لغت نامه دهخدا

تحجر. [ ت َح َج ْ ج ُ ] ( ع مص ) تحجر گِل ؛ مثل سنگ سخت شدن آن. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). مثل سنگ سخت گردیدن چیزی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). سخت شدن چیزی مثل سنگ. ( فرهنگ نظام ). || در علم طب ، جمع شدن ماده ٔسخت در پلک چشم. ( فرهنگ نظام ). ورم صغیرٌ یدمی و یتحجر فی الجفن. ( مقاله ثالثه از کتاب ثالث قانون بوعلی ص 69 ). ورمی است کوچک که منجمد و متحجر میشود در چشم ، چنانکه در بحر الجواهر گفته است. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || تحجر مفاصل ؛ خشک شدن و تصلب مفاصل : چون تحجر مفاصل که عضوی را از حرکت طبیعی بازدارد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || تحجر جُرح ؛ ریمناک و سخت گردیدن جراحت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). تحجر جُرح للبرء؛ جمع شدن و التیام یافتن و بهم نزدیک شدن قسمتهای زخم. ( از اقرب الموارد ): لما تحجر جرحه للبرء انفجر؛ ای اجتمع و التأم و قرب بعضه من بعض. ( تاج العروس ). || تنگ کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). تحجر بر کسی ؛ تنگ گرفتن بر او. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). و گویند: تحجر ما وسعه ُ اﷲ تعالی ؛ اذا ضیقه ُ علی نفسه ِ و حرمه ُ. ( قطر المحیط ). || حجره ساختن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ).

فرهنگ عمید

۱. [مجاز] جانبداری کردن از عقاید و افکار قبلی همراه با نپذیرفتن آرا و اندیشه های نو.
۲. [قدیمی] سفت شدن، سخت شدن مانند سنگ.
۳. [قدیمی] سنگ شدن، به صورت سنگ درآمدن.

فرهنگ فارسی ساره

واپسگرای


پیشنهاد کاربران

این واژه تازى ( اربى ) ست و برابر پارسى آن این است : سنگمنى Sangmani ( پیشنهادى - پارسى: سنگ+ من ( منیدن:پهلوى: اندیشیدن ) : سنگ اندیش ، متحجر ) ، سنگ اندیشى Sangandishi ( پارسى - پیشنهادى:تحجر ) ، سنگایش Sangayesh ( پارسى - پیشنهادى: سنگ + آیش ( آمدن ) : چون سنگ آمدن ،
تحجر ) ، شیتگى Shitegi ( پهلوى: شیته : توده سنگ : چون توده سنگ بودن ، تحجر ) ، سنگاورى Sangavari ( پارسى - پیشنهادى: سنگ آوردن ، تحجر ) ، سنگوارى Sangvari ( پارسى - پیشنهادى: چون سنگ بودن، تحجر )

مصطلح است رفتار کسی را که در محدوده کوچکی از فهم ( چه صحیح و چه نادرست ) باقیمانده ( منجمد شده ) و گفتمان و فهم و درک دیگری را نمیپذیرد، و مبنای نظری و عقلانی او همان محدوده اندک و استراتژی برخوردی او هم همین محدوده است، تحجر و خود او متحجر نام گیرد.
بدیهی است چون در زمان و عصر حاضر و به واسطه نوین شدن همه جانبه، چنین روش و منشی منسوخ شده، "متحجر" کمی بار مفهومی عقب مانده و به عقب بازگشته هم به همراه بیاورد.

از کتاب دکتر کزازی
واپس ماندگی. سنگوارگی سنگواره شدن

خشکه باوری
خشک باور

خشکه مقدس وتنگ نظرو خرافی

سنگ شدن


کلمات دیگر: