کلمه جو
صفحه اصلی

چندی


مترادف چندی : اندازه، کمیت، مقدار ، برخی، اندکی، تعدادی، کمی، اندی، زمانی، لختی، مدتی، یک چند

متضاد چندی : چونی

فارسی به انگلیسی

quantity


many, so many, so much


odd, quantitative, quantity


فارسی به عربی

جزییا , کمیة

مترادف و متضاد

quantity (اسم)
حد، مقدار، مبلغ، عده، اندازه، قدر، عدد، چندی، کمیت

quantitative (صفت)
کمی، چندی، مقداری، وابسته به خاصیت حرف هجا دار، بیان شده بر حسب صفات

some (قید)
تقریبا، اندکی، تاحدی، قدری، چندین، چندی، چندتا، تعدادی، کم و بیش

several (قید)
چندین، چند، چندی

partly (قید)
تاحدی، نسبتا، چندی، در یک جزء، تا یک اندازه، یک چند

قید ≠ چونی


اندازه، کمیت، مقدار ≠ برخی


۱. اندازه، کمیت، مقدار ≠ چونی
۲. برخی
۳. اندکی، تعدادی، کمی
۴. اندی
۵. زمانی، لختی، مدتی، یکچند


فرهنگ فارسی

۱ - اندازه مقدار . ۲ - کمیت مقابل چونی کیفیت .
کمیت . مقدار . چندائی .

فرهنگ معین

(چَ ) (ق . ) یک چند.

لغت نامه دهخدا

چندی. [ چ َ ] ( ق مبهم ) چند. که مقدار مجهول غیرمعین باشد. ( برهان ). چند است ، یعنی یکچند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). هر مقدار نامعین و نامعلوم. بعضی و قدری. ( ناظم الاطباء ). عده ای :
همه لشکر چین بهم برشکست
بسی کشت و افکند و چندی بخست.
فردوسی.
|| ( با یای نکره ) چند روزی. مدتی.( حواشی برهان ). دیری. مدتی. مدتی طویل. زمانی چند :
چندیت مدح گفتم و چندی عذاب دید
گر زانک نیست سیمت باری شمم فرست.
منجیک ترمذی.
چو چندی برآمد بر این سالیان
ببد سرو بالاستبرش میان.
دقیقی.
بتازید چندی و چندی شتافت
زمانه بدش مانده او را نیافت.
فردوسی.
پراندیشه دل گیو را پیش خواند
وز آن خواب چندی سخن ها براند.
فردوسی.
بگشت اندرین نیز چندی جهان
همی بودنی داشت اندر نهان.
فردوسی.
ستودش بسی شاه و چندی نواخت
ببایست او کارها را بساخت.
اسدی ( گرشاسبنامه ص 205 ).
گفتم آهن دلی کنم چندی
ندهم دل بهیچ دلبندی.
سعدی ( طیبات ).
چندی بر این آمدلطف طبعش را ( لطف طبع دوست سعدی را ) بدیدند و حسن تدبیرش را بپسندیدند. ( گلستان سعدی ص 37 ).
بدارید چندی کف از دامنش.
وگر می گریزد ضَمان برمَنَش.
سعدی ( بوستان ).
شنیدم که در حبس چندی بماند.
سعدی ( بوستان ).
یکچند بخیره عمر بگذشت
من بعد بر آن سرم که چندی.
سعدی ( ترجیعات ).
|| مبلغی. یک مبلغ :
فریبرز کاووس را تاج زر
فرستاد و دینار چندی گهر.
فردوسی.

چندی. [ چ َ ] ( حامص ) کمیت. مقدار. چندائی. «هندسه چیست :دانستن اندازه ها و ( چندی ) یک از دیگر». ( التفهیم ). «و دیگر علم ریاضیست و اندر وی تشویش و اختلاف کم افتد. زیرا که از جنبش و گردش دور است و موضوع وی چون بجمله گیری «چندی » است و چون بتفصیل گیری «اندازه و شمار» است. ( دانشنامه علائی ص 71 ). یکی آنکه جوهر را بسبب وی اندازه برافتد و قسمت بود و کمی و بیشی بود و این را «چندی » خوانند و بتازی «کمیت ». ( دانشنامه علائی ص 85 ). و حیوان که عام تر است از مردم و خاص تر است از جسم ، و همچنین شمار که خاصتر است از چندی ، و عام تر است از جفت.... ( دانشنامه علایی ص 14 ). نخستین فصل اندر چندی علمهای حکمت. ( دانشنامه علائی ص 68 ).

چندی . [ چ َ ] (حامص ) کمیت . مقدار. چندائی . «هندسه چیست :دانستن اندازه ها و (چندی ) یک از دیگر». (التفهیم ). «و دیگر علم ریاضیست و اندر وی تشویش و اختلاف کم افتد. زیرا که از جنبش و گردش دور است و موضوع وی چون بجمله گیری «چندی » است و چون بتفصیل گیری «اندازه و شمار» است . (دانشنامه ٔ علائی ص 71). یکی آنکه جوهر را بسبب وی اندازه برافتد و قسمت بود و کمی و بیشی بود و این را «چندی » خوانند و بتازی «کمیت ». (دانشنامه ٔ علائی ص 85). و حیوان که عام تر است از مردم و خاص تر است از جسم ، و همچنین شمار که خاصتر است از چندی ، و عام تر است از جفت .... (دانشنامه ٔ علایی ص 14). نخستین فصل اندر چندی علمهای حکمت . (دانشنامه ٔ علائی ص 68).
- چندی پیوسته ؛ با کمیت متصله . ابن سینا گوید: کمیت دو گونه است : یکی «پیوسته » که بتازیش «متصل » خوانند. و یکی «گسسته » که بتازی «منفصل » خوانند. و متصل چهارگونه است : یکی درازا و بس که جز یکی اندازه اندر وی نیابی و اندر وی جسم بقوت بود و چون بفعل آید او را خط خوانند و دوم آنکه دو اندازه دارد:درازا و پهنا بر آن صفت که گفتیم و چون بفعل آید آنرا سطح خوانند. (دانشنامه ٔ علائی ص 87).
- چندی گسسته ؛ کمیت منفصله . رجوع به چندی پیوسته و دانشنامه ٔ علائی ص 87 شود.


چندی . [ چ َ ] (ق مبهم ) چند. که مقدار مجهول غیرمعین باشد. (برهان ). چند است ، یعنی یکچند. (آنندراج ) (انجمن آرا). هر مقدار نامعین و نامعلوم . بعضی و قدری . (ناظم الاطباء). عده ای :
همه لشکر چین بهم برشکست
بسی کشت و افکند و چندی بخست .

فردوسی .


|| (با یای نکره ) چند روزی . مدتی .(حواشی برهان ). دیری . مدتی . مدتی طویل . زمانی چند :
چندیت مدح گفتم و چندی عذاب دید
گر زانک نیست سیمت باری شمم فرست .

منجیک ترمذی .


چو چندی برآمد بر این سالیان
ببد سرو بالاستبرش میان .

دقیقی .


بتازید چندی و چندی شتافت
زمانه بدش مانده او را نیافت .

فردوسی .


پراندیشه دل گیو را پیش خواند
وز آن خواب چندی سخن ها براند.

فردوسی .


بگشت اندرین نیز چندی جهان
همی بودنی داشت اندر نهان .

فردوسی .


ستودش بسی شاه و چندی نواخت
ببایست او کارها را بساخت .

اسدی (گرشاسبنامه ص 205).


گفتم آهن دلی کنم چندی
ندهم دل بهیچ دلبندی .

سعدی (طیبات ).


چندی بر این آمدلطف طبعش را (لطف طبع دوست سعدی را) بدیدند و حسن تدبیرش را بپسندیدند. (گلستان سعدی ص 37).
بدارید چندی کف از دامنش .
وگر می گریزد ضَمان برمَنَش .

سعدی (بوستان ).


شنیدم که در حبس چندی بماند.

سعدی (بوستان ).


یکچند بخیره عمر بگذشت
من بعد بر آن سرم که چندی .

سعدی (ترجیعات ).


|| مبلغی . یک مبلغ :
فریبرز کاووس را تاج زر
فرستاد و دینار چندی گهر.

فردوسی .



فرهنگ عمید

۱. مدتی.
۲. تعدادی، عده ای.
۳. مقداری.
اندازه، مقدار، کمیت.

۱. مدتی.
۲. تعدادی؛ عده‌ای.
۳. مقداری.


اندازه؛ مقدار؛ کمیت.


گویش مازنی

/chendi/ چه قدر

چه قدر


واژه نامه بختیاریکا

( چندی * ) خواری

پیشنهاد کاربران

شمار، تعداد، اندازه، مقدار

در زبان لری بختیاری به معنی
چقدر.
Chan de

لری گویشی از گویش های زبان فارسی است.
�چندِ� محاوره �چند است� به صورت جمله پرسشی است.

روزگاری

قسمتی از روز و شب را ، یک چند ، دیری

یک چند

جمعی

جمعی از سربازان به گیلان رفتند

چه اندازه، یک چند

در کنار دیگر برابرهای یاد شده در بالا، همچنین�چه اندازه� و �یک چند�.


کلمات دیگر: