مترادف جذبه : دلربایی، گیرایی، ملاحت، انجذاب، سلطه، خلسه
برابر پارسی : گیرایی
rapture
allure, appeal, attraction, charisma, charm, drama, draw, interest, magnetism, mystique, presence
دلربایی، گیرایی، ملاحت
انجذاب، سلطه
خلسه
۱. دلربایی، گیرایی، ملاحت
۲. انجذاب، سلطه
۳. خلسه
جذبه . [ ج َ ب َ ] (اِخ ) شاعری است بنام میرمؤمن از اهالی دارالمؤمنین کاشان . وی بشغل طبابت مشغول و به کسوت فقر ملتبس و خود او میگفته که چهار صد درویش و قلندر را بیشتر خدمت کرده ام . الحق او دارای صفات پسندیده بود و صحبتش مکرر اتفاق افتاد و اکثر اوقات از تلخی افیون کام شیرین داشت . از اوست :
در مصر دلم یوسفی آسوده که هرگز
یعقوب ندیده ست و زلیخا نشنیده ست .
(از مجمعالفصحاء ج 2 ص 91) (از آتشکده ٔ آذر چ قدیم ص 376).
جذبه . [ ج َ ب َ ] (اِخ ) نام عشیره ای است از طائفه ٔ محیسن از طوائف بنی کعب ساکن خوزستان . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 90).
خاقانی (چ عبدالرسولی ص 211).
مولوی .
ظهیر.
خاقانی .
جذبة. [ ج َ ذَ ب َ ] (ع اِ)یکی از جَذِب . || کشش و ربایش . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || مسافت بعید. (آنندراج ). || یک تاب از ریسمان که زنان بدوک دهند. (آنندراج ). || خشم و غضب و قهر و تندی . (ناظم الاطباء). || عرضه و میل و اراده ٔ ازروی استواری و آرزوی محکم . (ناظم الاطباء). و در تداول عامه ، صفتی که مردم از دارنده ٔ آن ترسند. شخصیتی که بصاحب آن حرمت نهند. و رجوع به جذبه داشتن شود.
۱. [جمع: جذبات] گیرایی؛ کشش؛ جذابیت: ◻︎ گفتی که شدی ز عشق مفتون / وز جذبهٴ عاشقی دگرگون (جامی۶: ۲۶۶).
۲. [جمع: جذبات] (تصوف) حالتی در شخص عارف و خداپرست که از خود بیخبر شده و بهسوی حق کشیده میشود؛ کشش غیبی.
۳. [قدیمی] کشیدن.
نیروی ذهنی که موجب اثرگذاری و تسلط شخص بر دیگران میشود.
گیرای