کلمه جو
صفحه اصلی

جذبه


مترادف جذبه : دلربایی، گیرایی، ملاحت، انجذاب، سلطه، خلسه

برابر پارسی : گیرایی

فارسی به انگلیسی

allure, appeal, attraction, charisma, charm, drama, draw, interest, magnetism, mystique, presence, colors, rapture

rapture


allure, appeal, attraction, charisma, charm, drama, draw, interest, magnetism, mystique, presence


فارسی به عربی

سحر , مغناطیسیة , نداء

مترادف و متضاد

fascination (اسم)
فریفتگی، جذبه، افسون، فریبندگی، شیدایی

appeal (اسم)
التماس، درخواست، استیناف، جذبه، طلب

rapture (اسم)
ربایش، حیرت، جذبه، شور، خلسه، شعف و خلسه روحانی، حالت جذب و انجذاب، وجد روحانی، از خود بیخودی

magnetism (اسم)
جذبه، کشش، خاصیت مغناطیسی، اهن ربایی

دلربایی، گیرایی، ملاحت


انجذاب، سلطه


خلسه


۱. دلربایی، گیرایی، ملاحت
۲. انجذاب، سلطه
۳. خلسه


فرهنگ فارسی

مسافت دور، مسافتی میان دومنزل درمسافرت، کشش
۱-( اسم ) کشش ربایش : ( ( جذب. صورت متولد از معنی است . ) ) ۲- نفوذ و تسلط روحی شخصی بر دیگری . ۳- تقرب بنده بمقتضای حق بدون رنج و سعی وی همه چیز از طرف خداوند برای او تهیه شود. جمع : جذبات .
شاعریست بنام قامومن از اهالی دار المومنین کاشان . وی بشغل طبابت مشغول و بسکوت فقر ملتبس و خود او میگفته که چهار صد درویش و قلندر را بیشتر خدمت کرده ام .

فرهنگ معین

(جَ بِ ) [ ع . جذبة ] (اِمص . ) ۱ - کشش ، ربایش . ۲ - (عا. ) با هیبت ، با اُبُهُت .

لغت نامه دهخدا

جذبه . [ ج َ ب َ ] (اِخ ) شاعری است بنام میرمؤمن از اهالی دارالمؤمنین کاشان . وی بشغل طبابت مشغول و به کسوت فقر ملتبس و خود او میگفته که چهار صد درویش و قلندر را بیشتر خدمت کرده ام . الحق او دارای صفات پسندیده بود و صحبتش مکرر اتفاق افتاد و اکثر اوقات از تلخی افیون کام شیرین داشت . از اوست :
در مصر دلم یوسفی آسوده که هرگز
یعقوب ندیده ست و زلیخا نشنیده ست .
(از مجمعالفصحاء ج 2 ص 91) (از آتشکده ٔ آذر چ قدیم ص 376).


جذبه . [ ج َ ب َ ] (اِخ ) نام عشیره ای است از طائفه ٔ محیسن از طوائف بنی کعب ساکن خوزستان . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 90).


جذبة. [ ج َ ب َ ] (ع اِ) مسافت بعید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مسافت . (اقرب الموارد).
- جذبة من غزل ؛ یک تاب از ریسمان که زنان بدوک دهند. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || یکبار کشیدن . (غیاث اللغات ). || در تداول تصوف و عرفان ، کشش قلبی . (از غیاث اللغات ). کشش و جذبه . در اصطلاح صوفیه ، برکشیدن خدای بنده ای را. کششی که بعض ارباب سلوک را افتد از عالم غیب . بی مقدمه ٔ ریاضتی و سیری و سلوکی بناگاهان فتوحات و کشفها و ترک علائق دست دادن کسی را. (اصطلاحات صوفیه ). شارح گلشن راز آرد: جذبه عبارت است از نزدیک گردانیدن حق مر بنده را بمحض عنایت ازلیت و مهیا ساختن آنچه در طی منازل بنده به آن محتاج باشد بی آنکه زحمتی وکوششی از جانب بنده در میان باشد. و طریقه ٔ جذبه راه انبیاء و اولیاء است . مطالب فوق در شرح بیت زیر آمده :
وگر نوری رسداز عالم جان
ز فیض جذبه یا از عکس برهان .
یعنی اگر هدایت و عنایت الهی رهبر گردد و نور واردات و الهامات و کشش و جذبه ٔ الهی و علوم لدنی از عالم جان که مقام الوهیت و مرتبه ٔ اسماء است و حیات و علم و تمامت صفات کمال از او بر موجودات فایض است ، برسد روی از مقتضیات طبیعت گردانیده توجه به عالم علوی نماید و در پی فضائل اعمال واخلاق مرضیه سعی و اجتهاد بتقدیم رسانیده نفس را از خسایس ملکات ناپسندیده مزکی و مهذب گرداند. (شرح گلشن راز) : پیش از آنکه بصحبت ایشان مشرف شوم بچندین سال مرا جذبه ای پیدا شده بود. (انیس الطالبین ص 81).
خاطر او درخیال هرچه که صورت کند
جذبه ٔ قدسی در او خانه شود چون نگار.

خاقانی (چ عبدالرسولی ص 211).


گر رسد جذبه ٔخدا ماء معین
چاه ناکنده بجوشد از زمین .

مولوی .


- جذبه ٔ شوق ؛ کشش شوق .کشش اشتیاق . شدت دلبستگی و علاقه :
نگر که شبنم بی دست و پا ز جذبه ٔ شوق
چگونه جای بدامان آفتاب گرفت .

ظهیر.


- جذبه ٔ عنان ؛ کشیدن عنان . کشیدن مهار :
در سایه ٔ رکابش فتنه بخفت و دین را
در جذبه ٔ عنانش جولان تازه بینی .

خاقانی .



جذبة. [ ج َ ذَ ب َ ] (ع اِ)یکی از جَذِب . || کشش و ربایش . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || مسافت بعید. (آنندراج ). || یک تاب از ریسمان که زنان بدوک دهند. (آنندراج ). || خشم و غضب و قهر و تندی . (ناظم الاطباء). || عرضه و میل و اراده ٔ ازروی استواری و آرزوی محکم . (ناظم الاطباء). و در تداول عامه ، صفتی که مردم از دارنده ٔ آن ترسند. شخصیتی که بصاحب آن حرمت نهند. و رجوع به جذبه داشتن شود.


( جذبة ) جذبة. [ ج َ ب َ ] ( ع اِ ) مسافت بعید. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مسافت. ( اقرب الموارد ).
- جذبة من غزل ؛ یک تاب از ریسمان که زنان بدوک دهند. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || یکبار کشیدن. ( غیاث اللغات ). || در تداول تصوف و عرفان ، کشش قلبی. ( از غیاث اللغات ). کشش و جذبه. در اصطلاح صوفیه ، برکشیدن خدای بنده ای را. کششی که بعض ارباب سلوک را افتد از عالم غیب. بی مقدمه ریاضتی و سیری و سلوکی بناگاهان فتوحات و کشفها و ترک علائق دست دادن کسی را. ( اصطلاحات صوفیه ). شارح گلشن راز آرد: جذبه عبارت است از نزدیک گردانیدن حق مر بنده را بمحض عنایت ازلیت و مهیا ساختن آنچه در طی منازل بنده به آن محتاج باشد بی آنکه زحمتی وکوششی از جانب بنده در میان باشد. و طریقه جذبه راه انبیاء و اولیاء است. مطالب فوق در شرح بیت زیر آمده :
وگر نوری رسداز عالم جان
ز فیض جذبه یا از عکس برهان.
یعنی اگر هدایت و عنایت الهی رهبر گردد و نور واردات و الهامات و کشش و جذبه الهی و علوم لدنی از عالم جان که مقام الوهیت و مرتبه اسماء است و حیات و علم و تمامت صفات کمال از او بر موجودات فایض است ، برسد روی از مقتضیات طبیعت گردانیده توجه به عالم علوی نماید و در پی فضائل اعمال واخلاق مرضیه سعی و اجتهاد بتقدیم رسانیده نفس را از خسایس ملکات ناپسندیده مزکی و مهذب گرداند. ( شرح گلشن راز ) : پیش از آنکه بصحبت ایشان مشرف شوم بچندین سال مرا جذبه ای پیدا شده بود. ( انیس الطالبین ص 81 ).
خاطر او درخیال هرچه که صورت کند
جذبه قدسی در او خانه شود چون نگار.
خاقانی ( چ عبدالرسولی ص 211 ).
گر رسد جذبه ٔخدا ماء معین
چاه ناکنده بجوشد از زمین.
مولوی.
- جذبه شوق ؛ کشش شوق.کشش اشتیاق. شدت دلبستگی و علاقه :
نگر که شبنم بی دست و پا ز جذبه شوق
چگونه جای بدامان آفتاب گرفت.
ظهیر.
- جذبه عنان ؛ کشیدن عنان. کشیدن مهار :
در سایه رکابش فتنه بخفت و دین را
در جذبه عنانش جولان تازه بینی.
خاقانی.

جذبة. [ ج َ ذَ ب َ ] ( ع اِ )یکی از جَذِب. || کشش و ربایش. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). || مسافت بعید. ( آنندراج ). || یک تاب از ریسمان که زنان بدوک دهند. ( آنندراج ). || خشم و غضب و قهر و تندی. ( ناظم الاطباء ). || عرضه و میل و اراده ازروی استواری و آرزوی محکم. ( ناظم الاطباء ). و در تداول عامه ، صفتی که مردم از دارنده آن ترسند. شخصیتی که بصاحب آن حرمت نهند. و رجوع به جذبه داشتن شود.

فرهنگ عمید

۱. [جمع: جذبات] گیرایی، کشش، جذابیت: گفتی که شدی ز عشق مفتون / وز جذبهٴ عاشقی دگرگون (جامی۶: ۲۶۶ ).
۲. [جمع: جذبات] (تصوف ) حالتی در شخص عارف و خداپرست که از خود بی خبر شده و به سوی حق کشیده می شود، کشش غیبی.
۳. [قدیمی] کشیدن.
نیروی ذهنی که موجب اثرگذاری و تسلط شخص بر دیگران می شود.

۱. [جمع: جذبات] گیرایی؛ کشش؛ جذابیت: ◻︎ گفتی که شدی ز عشق مفتون / وز جذبهٴ عاشقی دگرگون (جامی۶: ۲۶۶).
۲. [جمع: جذبات] (تصوف) حالتی در شخص عارف و خداپرست که از خود بی‌خبر شده و به‌سوی حق کشیده می‌شود؛ کشش غیبی.
۳. [قدیمی] کشیدن.


نیروی ذهنی که موجب اثرگذاری و تسلط شخص بر دیگران می‌شود.


دانشنامه عمومی

جَذَبه یا جَذْبه اشاره به یکی از موارد زیر است.
خلسه، حالت خاصی از آگاهی که بدن در این حالت در خواب عمیق (تن آرامی) است، ولی ذهن کاملاً آگاه و بیدار است.
جذبه (فلسفه)، ازخودبی خودشدگی.
جذبه (عرفان)، یکی از مراحل رسیدن به حس درک حق و حقیقت در حالات تصوف.

دانشنامه آزاد فارسی

جَذبه
(در لغت به معنی کشش) در اصطلاح عرفان، کِشش غیبی بنده به سوی خدا، با عنایت الهی و بدون کوشش و تحمّل دشواری های طی منازل. عرفا راهروان طریق عرفان را در ارتباط با جذبۀ الهی به چهار دسته تقسیم کرده اند: سالک، مجذوب، سالکِ مجذوب، مجذوبِ سالک. سالک، کسی است که در سلوک خود، مستقیماً جذبه ای از جذبات الهی را تجربه نکند. مجذوب کسی است که جذبۀ الهی به او دست دهد، اما هنوز در وادی سلوک گام ننهاده و بدین ترتیب به موانع و مشکلات سیر و سلوک واقف نشده است. سالکِ مجذوب، که محبوب محب نیز خوانده می شود، کسی است که پس از مجاهده و پیمودن منزل به منزلِ راه و آزمودن خطرها، جذبۀ حق برایش رخ دهد و صلاحیت ارشاد یابد. سیر او را سیر مُحبّی گویند. مجذوب سالک، کسی است که براثر جذبۀ الهی، قدم در سلوک نهاده و معرفت مراحل و مراتب را کسب کرده است. ابراهیم ادهم را نخستین کس از مجذوبان در تاریخ تصوّف می دانند.

فرهنگ فارسی ساره

گیرای


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] جَذْبه، اصطلاحی در تصوف و عرفان، به معنای کشیده شدن بنده به سوی خدا با عنایت الاهی است که سبب می شود انسان بی واسطه کوشش و بدون دشواری طیِ منازل، ناگهان، به خداوند نزدیک شود.
جذبه در لغت به معنای کشش است.
تداول معنای اصطلاحی آن، به حدیثی منسوب به پیامبر اکرم باز می گردد که جذبه حق را با عمل جن و انس (جمله خلایق) برابر می داند («جذبه من جذَباتِالحقِّ توازی عمل الثقلین»).

← اختلاف در گوینده این سخن
عزالدین کاشانی روح محمدی یا حقیقت مصطفوی را «مجذوب اول»، و ایشان را جاذب صحابه و صحابه را جاذب تابعان معرفی کرده است.
سلسله اولیا و مشایخ صوفیه نیز یکی پس از دیگری در این زنجیره جذب اند و این جذبات متوالی، طریقِ سرایتِ محبتِ الاهی است.

اسباب جذب الهی
از نظر صوفیه، جذبه موقوف به عنایت خاص خداوند است که البته این عنایت غیر مشروط و پیش بینی ناپذیر است.

← استعداد انسان
...

پیشنهاد کاربران

رزق روزی

یعنی ابهت یعنی صلابت


کلمات دیگر: