کلمه جو
صفحه اصلی

حسود


مترادف حسود : بدخواه، حاسد، حسدپیشه، حسدناک، رشک برنده، رشکین، شورچشم

برابر پارسی : بد اندیش، چشم تنگ، رشک بر، رشکوند

فارسی به انگلیسی

jealous, envious


jealous, envious, green

envious, green, jealous


فارسی به عربی

حسود , غیور

عربی به فارسی

رشک بر , حسود , بدچشم , غبطه خور , حسادت اميز


مترادف و متضاد

بدخواه، حاسد، حسدپیشه، حسدناک، رشک‌برنده، رشکین


شورچشم


jealous (صفت)
غیور، حسود، رشک بر، حسادت امیز، رشک مند، رشک ورز، بارشک

envious (صفت)
حسود، رشک بر، بدچشم، غبطه خور، حسادت امیز

green-eyed (صفت)
حسود

۱. بدخواه، حاسد، حسدپیشه، حسدناک، رشکبرنده، رشکین
۲. شورچشم


فرهنگ فارسی

رشک برنده، کسی که حسددارد، کسی که سعادت دیگری را، نتواندببیندوخواستارزوال آن باشد، حسدجمع
( صفت ) آنکه زوال نعمت دیگران را خواهد رشک برنده بدخواه . جمع : حسد و حساد .
بد خواستن

فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ] (ص . ) کسی که به برتری دیگران رشک می برد.

لغت نامه دهخدا

حسود. [ ح َ ] ( ع ص ) بدخواه. ( دهار ). رشکور. رشک آور. رَشگن. رشگین. بدخواه وکینه رو. ( مهذب الاسماء ). بدسگال. ( تاریخ بیهقی ). تنگ چشم. رشک بر. آنکه زوال نعمت کسی را تمنی کند. صاحب حَسد. کینه ور. بسیاررشگن. حاسد. رشکناک. غیور. کرمو ( در تداول عوام ). ج ، حُسد، حُسّاد، حُسود :
چون ببینم ترا ز بیم حسود
خویشتن را کلیک سازم زود.
مظفری.
حسودانت را داده بهرام نحس
ترابهره کرده سعادت زواش.
اورمزدی.
حسودت در بد بهرام فیرون
نظر زی تو ز برجیس فرارون.
دقیقی.
چو خواهشگری و نیازم نبود
بر این برببستم زبان حسود.
فردوسی.
و [ غوزیان ] مردمانی شوخروی و ستیزه کارند و بددل و حسودند. ( حدود العالم ). اگر خواهی اندوهگین نباشی حسود مباش. ( منسوب با نوشیروان از قابوسنامه ).
سودی نکند روشنی کار حسودش
اصلی نبود، فربهی و کار ورم را.
ابوالفرج رونی.
مردم روزی نزید بی حسود
دریا هرگز نبود بی نهنگ.
مسعودسعد.
توانم آنکه نیازارم اندرون کسی
حسود را چه کنم کاو ز خود برنج در است
بمیر تا برهی ای حسود کاین رنجی است
که از مشقت آن جز بمرگ نتوان رست.
سعدی.
حسود از نعمت حق بخیل است و بنده بی گناه را دشمن می دارد. ( گلستان باب هشتم چ فروغی ص 205 ).
- امثال :
اگر حسود نباشد جهان گلستان است .
حسود نیاسود.

حسود. [ ح ُ ] ( ع مص ) بد خواستن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). تمنی کردن زوال نعمت کسی را. تمنی کردن نعمت و فضیلت کسی را یا زوال آن را از وی.

حسود. [ ح َ ] (ع ص ) بدخواه . (دهار). رشکور. رشک آور. رَشگن . رشگین . بدخواه وکینه رو. (مهذب الاسماء). بدسگال . (تاریخ بیهقی ). تنگ چشم . رشک بر. آنکه زوال نعمت کسی را تمنی کند. صاحب حَسد. کینه ور. بسیاررشگن . حاسد. رشکناک . غیور. کرمو (در تداول عوام ). ج ، حُسد، حُسّاد، حُسود :
چون ببینم ترا ز بیم حسود
خویشتن را کلیک سازم زود.

مظفری .


حسودانت را داده بهرام نحس
ترابهره کرده سعادت زواش .

اورمزدی .


حسودت در بد بهرام فیرون
نظر زی تو ز برجیس فرارون .

دقیقی .


چو خواهشگری و نیازم نبود
بر این برببستم زبان حسود.

فردوسی .


و [ غوزیان ] مردمانی شوخروی و ستیزه کارند و بددل و حسودند. (حدود العالم ). اگر خواهی اندوهگین نباشی حسود مباش . (منسوب با نوشیروان از قابوسنامه ).
سودی نکند روشنی کار حسودش
اصلی نبود، فربهی و کار ورم را.

ابوالفرج رونی .


مردم روزی نزید بی حسود
دریا هرگز نبود بی نهنگ .

مسعودسعد.


توانم آنکه نیازارم اندرون کسی
حسود را چه کنم کاو ز خود برنج در است
بمیر تا برهی ای حسود کاین رنجی است
که از مشقت آن جز بمرگ نتوان رست .

سعدی .


حسود از نعمت حق بخیل است و بنده ٔ بی گناه را دشمن می دارد. (گلستان باب هشتم چ فروغی ص 205).
- امثال :
اگر حسود نباشد جهان گلستان است .
حسود نیاسود .

حسود. [ ح ُ ] (ع مص ) بد خواستن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). تمنی کردن زوال نعمت کسی را. تمنی کردن نعمت و فضیلت کسی را یا زوال آن را از وی .


فرهنگ عمید

کسی که به دیگران حسد می برد.

فرهنگ فارسی ساره

رشکوند، چشم تنگ


واژه نامه بختیاریکا

جُلُک

جدول کلمات

بخیل

پیشنهاد کاربران

پارسیش میشه رشکور

کسی که نمیتونه برتری یا موفقیت دیگرانو تحمل کنه ( حسود )


کلمات دیگر: