مترادف جست : پرش، جهش، خیز
جست
مترادف جست : پرش، جهش، خیز
فارسی به انگلیسی
leap, jump
dart, jump, quest, spring, vault
فارسی به عربی
ارجاع , صندتق النفایات , قفزة
مترادف و متضاد
پرش، جهش، خیز
جست، جست بزن
طفره، خیز، پرش، جست
گزاف گویی، پرش، جست
طفره، جست، جست و خیز، ورجه ورجه
فرهنگ فارسی
جهش، عمل جهیدن، ارتفاع وبلندی چیزی ماننددیوار
( مصدر ) جستن تفحص کردن جست و جو .
در جنگل شناسی بجوانه ها که روی ریشه درخت ها و درختچه ها میروید گفته میشود و آنرا ریشه جوش نیز گویند .
( مصدر ) جستن تفحص کردن جست و جو .
در جنگل شناسی بجوانه ها که روی ریشه درخت ها و درختچه ها میروید گفته میشود و آنرا ریشه جوش نیز گویند .
لغت نامه دهخدا
جست . [ ] (اِ) اسم هندی روی است که به عربی شبه نامند. (فهرست مخزن الادویه ). روح توتیا.
جست. [ ج َ ] ( مص مرخم ، اِمص ) جهیدن. ( شرفنامه ). جهش. پریدن. ( از فرهنگ فارسی معین ). جَستن :
گورجست و گاوپشت و گرگ ساق و گرگ پوی
تیزگوش و رنگ چشم و شیردست و پیل پای.
در یکی زاویه بحال و بجست
تا سحرگاه نعره از کاغک.
که پیران برند استعانت بدست.
|| فرار کردن. گریختن. ( از فرهنگ فارسی معین ) :
نگه کرد بیژن درفشش بدید
بدانست کو جست خواهد گزید.
جست. [ ج ُ ] ( مص مرخم ، اِمص )جُستن. تفحص کردن. جست و جو. ( از فرهنگ فارسی معین ). تفحص و تجسس و بحث. طلب. کاوش. تفتیش :
ترا گر بدی فر و رای درست
ز البرز شاهی نبایست جست.
ز جست فزونی برآمد زیان.
همچو ناقه درست بیمار است.
نکند جست را کری دنیا.
چو دایره همه تن گشته بود زنارم.
جست. [ ] ( اِ ) اسم هندی روی است که به عربی شبه نامند. ( فهرست مخزن الادویه ). روح توتیا.
جست. [ ج َ ] ( اِ ) در جنگل شناسی به جوانه ها که روی ریشه درخت ها و درختچه ها میروید گفته میشود و آنرا ریشه جوش نیز گویند. برای تفصیل بیشتر رجوع به کتاب جنگل شناسی تألیف کریم ساعی ج 1 ص 70، 71، 72 و 75 شود.
گورجست و گاوپشت و گرگ ساق و گرگ پوی
تیزگوش و رنگ چشم و شیردست و پیل پای.
منوچهری.
شیر از درد و خشم یک جست کرد چنانکه بقفای پیل آمد. ( تاریخ بیهقی ص 121 ).در یکی زاویه بحال و بجست
تا سحرگاه نعره از کاغک.
حقیقی صوفی.
مسلم جوان راست بر پای جست که پیران برند استعانت بدست.
سعدی.
- جست و خیز ؛ جستن و خیز برداشتن. پرش. ( از فرهنگ فارسی معین ).|| فرار کردن. گریختن. ( از فرهنگ فارسی معین ) :
نگه کرد بیژن درفشش بدید
بدانست کو جست خواهد گزید.
فردوسی.
|| رها شدن. خلاص شدن. ( از فرهنگ فارسی معین ).جست. [ ج ُ ] ( مص مرخم ، اِمص )جُستن. تفحص کردن. جست و جو. ( از فرهنگ فارسی معین ). تفحص و تجسس و بحث. طلب. کاوش. تفتیش :
ترا گر بدی فر و رای درست
ز البرز شاهی نبایست جست.
فردوسی.
شکست آمد از ترک بر تازیان ز جست فزونی برآمد زیان.
فردوسی.
مرد دین تا بجست دینار است همچو ناقه درست بیمار است.
سنائی.
زار مانده ست مرده ای دنیانکند جست را کری دنیا.
سنائی.
بسا که از پس جست جهان چون پرگارچو دایره همه تن گشته بود زنارم.
؟
|| نام علمی است که شعبه ای از جدل باشد. ابن خلکان گوید: کان اماماً فی فن الخلاف خصوصاً الجست و هو اول من افرده بالتصنیف. ( از دزی ج 1 ).جست. [ ] ( اِ ) اسم هندی روی است که به عربی شبه نامند. ( فهرست مخزن الادویه ). روح توتیا.
جست. [ ج َ ] ( اِ ) در جنگل شناسی به جوانه ها که روی ریشه درخت ها و درختچه ها میروید گفته میشود و آنرا ریشه جوش نیز گویند. برای تفصیل بیشتر رجوع به کتاب جنگل شناسی تألیف کریم ساعی ج 1 ص 70، 71، 72 و 75 شود.
جست . [ ج َ ] (اِ) در جنگل شناسی به جوانه ها که روی ریشه ٔ درخت ها و درختچه ها میروید گفته میشود و آنرا ریشه جوش نیز گویند. برای تفصیل بیشتر رجوع به کتاب جنگل شناسی تألیف کریم ساعی ج 1 ص 70، 71، 72 و 75 شود.
جست . [ ج َ ] (مص مرخم ، اِمص ) جهیدن . (شرفنامه ). جهش . پریدن . (از فرهنگ فارسی معین ). جَستن :
گورجست و گاوپشت و گرگ ساق و گرگ پوی
تیزگوش و رنگ چشم و شیردست و پیل پای .
شیر از درد و خشم یک جست کرد چنانکه بقفای پیل آمد. (تاریخ بیهقی ص 121).
در یکی زاویه بحال و بجست
تا سحرگاه نعره از کاغک .
مسلم جوان راست بر پای جست
که پیران برند استعانت بدست .
- جست و خیز ؛ جستن و خیز برداشتن . پرش . (از فرهنگ فارسی معین ).
|| فرار کردن . گریختن . (از فرهنگ فارسی معین ) :
نگه کرد بیژن درفشش بدید
بدانست کو جست خواهد گزید.
|| رها شدن . خلاص شدن . (از فرهنگ فارسی معین ).
گورجست و گاوپشت و گرگ ساق و گرگ پوی
تیزگوش و رنگ چشم و شیردست و پیل پای .
منوچهری .
شیر از درد و خشم یک جست کرد چنانکه بقفای پیل آمد. (تاریخ بیهقی ص 121).
در یکی زاویه بحال و بجست
تا سحرگاه نعره از کاغک .
حقیقی صوفی .
مسلم جوان راست بر پای جست
که پیران برند استعانت بدست .
سعدی .
- جست و خیز ؛ جستن و خیز برداشتن . پرش . (از فرهنگ فارسی معین ).
|| فرار کردن . گریختن . (از فرهنگ فارسی معین ) :
نگه کرد بیژن درفشش بدید
بدانست کو جست خواهد گزید.
فردوسی .
|| رها شدن . خلاص شدن . (از فرهنگ فارسی معین ).
جست . [ ج ُ ] (مص مرخم ، اِمص )جُستن . تفحص کردن . جست و جو. (از فرهنگ فارسی معین ). تفحص و تجسس و بحث . طلب . کاوش . تفتیش :
ترا گر بدی فر و رای درست
ز البرز شاهی نبایست جست .
شکست آمد از ترک بر تازیان
ز جست فزونی برآمد زیان .
مرد دین تا بجست دینار است
همچو ناقه درست بیمار است .
زار مانده ست مرده ای دنیا
نکند جست را کری دنیا.
بسا که از پس جست جهان چون پرگار
چو دایره همه تن گشته بود زنارم .
|| نام علمی است که شعبه ای از جدل باشد. ابن خلکان گوید: کان اماماً فی فن الخلاف خصوصاً الجست و هو اول من افرده بالتصنیف . (از دزی ج 1).
ترا گر بدی فر و رای درست
ز البرز شاهی نبایست جست .
فردوسی .
شکست آمد از ترک بر تازیان
ز جست فزونی برآمد زیان .
فردوسی .
مرد دین تا بجست دینار است
همچو ناقه درست بیمار است .
سنائی .
زار مانده ست مرده ای دنیا
نکند جست را کری دنیا.
سنائی .
بسا که از پس جست جهان چون پرگار
چو دایره همه تن گشته بود زنارم .
؟
|| نام علمی است که شعبه ای از جدل باشد. ابن خلکان گوید: کان اماماً فی فن الخلاف خصوصاً الجست و هو اول من افرده بالتصنیف . (از دزی ج 1).
فرهنگ عمید
=جَستن
= جستوخیز: پرش؛ جهیدن و خیز برداشتن.
جُستن#NAME?
=جَستن
= جست وخیز: پرش، جهیدن و خیز برداشتن.
=جُستن
= جست وخیز: پرش، جهیدن و خیز برداشتن.
=جُستن
دانشنامه آزاد فارسی
جَست
افزایش موقت سرعت باد۱، با دوامی کمتر از دو دقیقه. جَست ناشی از حرکت سریع هوا در لایه های فوقانی جَو است که با هوای کُندروی نزدیک سطح زمین مخلوط می شود. جَست در نواحی شهری، که در آن جا باد بین ساختمان های مرتفع و نزدیک به هم تنوره می کشد، متداول است. بادهای جَستی بیش از بادهای پایا۲ به ساختمان ها و محصولات کشاورزی صدمه می زنند. سرعت جَست های قدرتمند ممکن است از ۱۰۰ متر در ثانیه نیز بیشتر باشد.
windsteady winds
افزایش موقت سرعت باد۱، با دوامی کمتر از دو دقیقه. جَست ناشی از حرکت سریع هوا در لایه های فوقانی جَو است که با هوای کُندروی نزدیک سطح زمین مخلوط می شود. جَست در نواحی شهری، که در آن جا باد بین ساختمان های مرتفع و نزدیک به هم تنوره می کشد، متداول است. بادهای جَستی بیش از بادهای پایا۲ به ساختمان ها و محصولات کشاورزی صدمه می زنند. سرعت جَست های قدرتمند ممکن است از ۱۰۰ متر در ثانیه نیز بیشتر باشد.
windsteady winds
wikijoo: جست
فرهنگستان زبان و ادب
{coppice shoot} [مهندسی منابع طبیعی- محیط زیست و جنگل] آنچه پس از قطع درخت از رویش جوانه های موجود در کُنده به وجود آید
{gust} [علوم جَوّ] افزایش ناگهانی و کوتاه مدت سرعت باد
{gust} [علوم جَوّ] افزایش ناگهانی و کوتاه مدت سرعت باد
واژه نامه بختیاریکا
( جُست ) ( تح ) ؛ ؛ دنبال. مثلاً جست چه اگردی ؟ یعنی دنبال چه میگردی ؟ بعضی از واژگان فارسی در بختیاری معنی دیگری میدهند.
پیشنهاد کاربران
جهید ، پرید
پرش، جهش
کلمات دیگر: