کلمه جو
صفحه اصلی

جلا


مترادف جلا : برق، تلالو، درخشش، درخشندگی، صیقل، پرداخت، آب وتاب، رونق، آوارگی

برابر پارسی : درخشندگی، زنگارزدایی، پرداخت، تابش

فارسی به انگلیسی

burnish, glaze, gloss, lacquer, luster, polish, shine, shininess, varnish, patina, water, colors, emigration, exile, lustre

emigration, exile


polish, lustre


burnish, glaze, gloss, lacquer, luster, patina, polish, shine, shininess, varnish, water


فارسی به عربی

اصفر داکن , بریق , ثقل , حریر , صبغ , لمعان , یابان

فرهنگ اسم ها

(تلفظ: jalā) (عربی) درخشش ، پرتو افکنی؛ (به مجاز) جلوه ، زیبایی ، رونق .


مترادف و متضاد

gloss (اسم)
شرح، تصریح، نرمی، تفسیر، حاشیه، جلا، تفصیل، صافی، توضیح، سفرنگ، تاویل، براقی، جلوه ظاهر

vermeil (اسم)
جلا، شنگرف، لعل قرمز رنگ

radiation (اسم)
تابش، جلا، تشعشع

buff (اسم)
ضربت، ضرب، چرم گاومیش، چرم زرد خوابدار، گاو وحشی، جلا

satin (اسم)
جلا، اطلس نما، اطلس، دبیت

polish (اسم)
ارایش، جلا، صیقل، پرداخت، واکس زنی

varnish (اسم)
جلا، صیقل، لاک الکل

burnish (اسم)
جلا، صیقل، پرداخت

japan (اسم)
جلا

shininess (اسم)
جلا، زرق و برق

برق، تلالو، درخشش، درخشندگی، صیقل


پرداخت


آب‌وتاب، رونق


آوارگی


۱. برق، تلالو، درخشش، درخشندگی، صیقل
۲. پرداخت
۳. آبوتاب، رونق
۴. آوارگی


فرهنگ فارسی

( مصدر ) روشن کردن افروختن . ۲- زدودن صیقل دادن . ۳- ( مصدر ) آواره شدن جلائ وطن . ۴-( اسم ) آوارگی .
کشتی گرفتن و انداختن مرد را بر زمین یا انداختن جامه را .

برّاقیت ناشی از کنار هم بودن نواحی تاریک و روشن در سطح شیء


فرهنگ معین

(جَ) [ ع . ] (مص ل .) کوچ کردن ، از وطن دور شدن ، آوارگی .


(جَ ) [ ع . جلاء ] (مص م . ) ۱ - واضح و روشن کردن . ۲ - صیقل دادن .
(جَ ) [ ع . ] (مص ل . ) کوچ کردن ، از وطن دور شدن ، آوارگی .

(جَ) [ ع . جلاء ] (مص م .) 1 - واضح و روشن کردن . 2 - صیقل دادن .


لغت نامه دهخدا

جلا. [ ج َ ] ( از ع ، اِ ) سرمه که جلا میدهد بصر را. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). جِلاء. ( اقرب الموارد ) :
گر خاک پای دوست خداوند شوق را
در دیدگان کشند جلای بصر بود.
سعدی.
- روغن جلا ؛ از تربانتین و پاره چیزهای دیگر کنند.

جلأ. [ ج َل ْءْ ] ( ع مص ) کشتی گرفتن و انداختن مرد را بر زمین. ( از اقرب الموارد ). || انداختن جامه را. ( ازاقرب الموارد ) : جَلَاءَ بثوبه ؛ انداخت جامه را. ( منتهی الارب ). رجوع به جلاء و جلاءة شود.

جلأ. [ ج َل ْءْ ] (ع مص ) کشتی گرفتن و انداختن مرد را بر زمین . (از اقرب الموارد). || انداختن جامه را. (ازاقرب الموارد) : جَلَاءَ بثوبه ؛ انداخت جامه را. (منتهی الارب ). رجوع به جلاء و جلاءة شود.


جلا. [ ج َ ] (از ع ، اِ) سرمه که جلا میدهد بصر را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). جِلاء. (اقرب الموارد) :
گر خاک پای دوست خداوند شوق را
در دیدگان کشند جلای بصر بود.

سعدی .


- روغن جلا ؛ از تربانتین و پاره چیزهای دیگر کنند.

فرهنگ عمید

۱. تابش، درخشش.
۲. (اسم ) هر نوع مادۀ روغنی که اشیا و به ویژه فلزات را با آن درخشان می کنند.
۳. [قدیمی، مجاز] روشنی چشم.
۴. [قدیمی] دور شدن و کوچ کردن از وطن.
۵. (اسم ) [قدیمی] چیزی که موجب روشنی چشم می شود.

دانشنامه عمومی

جَلا در زمین شناسی یکی از معیارهای شناسایی و توصیف کانی ها است.جلا توصیف شیوه ای است که نور با سطح یک بلور، سنگ یا کانی تعامل می کند.
ویکی پدیای انگلیسی.
برای توصیف گونه های جلا از صفت های گوناگونی مانند خاکی، فلزی، چرب، ابریشمی، شیشه ای و غیره بهره می گیرند.
برخی کانی ها در مقابل نور می درخشند مانند الماس و شماری دیگر کدر و مات هستند مانند پیروکس ها.

دانشنامه آزاد فارسی

جِلا (Gela)
(یا: گلا) شهری ساحلی در جنوب سیسیل، به فاصلۀ ۴۵کیلومتری جنوب شرقی کالْتانیسِتا۱، با ۶۱,۳۰۰ نفر جمعیت (۱۹۹۱). صید ماهی تُن و ساردین در این شهر رواج دارد و یک حوزۀ نفتی و پالایشگاه نفت نیز دارد. صنایع آن عبارت اند از تولید پارچه های پشمی و پنبۀ زبر. یونانیان، در ۶۸۸پ م جلا را بنا کردند. چندی بعد این شهر اهمیت فراوانی یافت و در ۵۸۲پ م آکراگاس۲ (آگریگنتوم۳) را ساختند. جلا در دوران سلطنت جبار هیپوکراتس۴ (۴۹۸ـ۴۹۱پ م) به اوج شکوفایی خود رسید. هیپوکراتس جای خود را به گلون۵ داد و پس از انتقال نیمی از جمعیت جلا به سیراکوز۶، آن جا را پایتخت خود ساخت و خود را جبار آن خواند. سرانجام پس از ۲۸۰پ م ماموتی ها۷ (مزدورانی از کامپانیا۸ی ایتالیا) شهر را ویران کردند. در ۱۲۳۰م فردریک دوم، امپراتور مقدس روم۹، آن را بازسازی کرد. این شهر دارای کلیسایی از قرن ۱۸ است.
CaltanissettaAcragasAgrigentumHippocratesGelonSyracuseMamertineCampaniaHoly Roman Emperor

فرهنگستان زبان و ادب

{luster} [شیمی، مهندسی بسپار علوم و فنّاورى رنگ] برّاقیت ناشی از کنار هم بودن نواحی تاریک و روشن در سطح شیء

واژه نامه بختیاریکا

( جِلا (جلاک) * ) ملار ورکش
( جِلاّ ) جز؛ غیر
( جِلا ) زلال؛ شفاف

پیشنهاد کاربران

جَلا یا جَلاء وطن یعنی: آوارگی از وطن، دور شدن از وطن.
معنای واژه اش هم: درخشش، تابش.

آب و رنگ

برابر پارسی واژه جلا درخشندگی و روشنی میباشد


کلمات دیگر: