مترادف جلا : برق، تلالو، درخشش، درخشندگی، صیقل، پرداخت، آب وتاب، رونق، آوارگی
برابر پارسی : درخشندگی، زنگارزدایی، پرداخت، تابش
emigration, exile
polish, lustre
burnish, glaze, gloss, lacquer, luster, patina, polish, shine, shininess, varnish, water
(تلفظ: jalā) (عربی) درخشش ، پرتو افکنی؛ (به مجاز) جلوه ، زیبایی ، رونق .
برق، تلالو، درخشش، درخشندگی، صیقل
پرداخت
آبوتاب، رونق
آوارگی
۱. برق، تلالو، درخشش، درخشندگی، صیقل
۲. پرداخت
۳. آبوتاب، رونق
۴. آوارگی
برّاقیت ناشی از کنار هم بودن نواحی تاریک و روشن در سطح شیء
(جَ) [ ع . ] (مص ل .) کوچ کردن ، از وطن دور شدن ، آوارگی .
(جَ) [ ع . جلاء ] (مص م .) 1 - واضح و روشن کردن . 2 - صیقل دادن .
جلأ. [ ج َل ْءْ ] (ع مص ) کشتی گرفتن و انداختن مرد را بر زمین . (از اقرب الموارد). || انداختن جامه را. (ازاقرب الموارد) : جَلَاءَ بثوبه ؛ انداخت جامه را. (منتهی الارب ). رجوع به جلاء و جلاءة شود.
سعدی .