حل شدنی
فارسی به انگلیسی
dissoluble, resolvable
فارسی به عربی
قابل للذوبان
مترادف و متضاد
حل شدنی، پرداختنی، عدم اعسار، قدرت پرداخت دین، حل کردنی، تحلیل بردنی، ملائت
جدا شدنی، حل شدنی، تجزیه پذیر، قابل حل
محلول، حل شدنی، قابل حل، حل پذیر
حل شدنی، تجزیه شدنی، اب شدنی، معاف شدنی
محلول، حل شدنی، قابل حل، قابل پرداخت، حل پذیر، قادر به تادیه وام، واریز شدنی
فرهنگ فارسی
قابل حل
لغت نامه دهخدا
حل شدنی. [ح َ ش ُ دَ ] ( ص لیاقت ) قابل حل. آنچه حل پذیر باشد.
کلمات دیگر: