مترادف جذاب : فریبنده، گیرا، تودل برو، دلربا، زیبا، ملیح، خوشایند، دلپذیر، دلکش
برابر پارسی : گیرا، دلربا، فریبا، فریبنده
(very) attractive
appealing, attractive, catching, charming, cunning, engaging, engrossing, fetching, lovely, magnetic, nice, prepossessing, stunner, taking, winning, winsome
کشنده , جاذب , جالب , دلکش , دلربا , فريبنده , گيرنده , خيلي ظريف , از روي مهارت , عجيب و جالب
خوشایند، دلپذیر، دلکش
تودلبرو، دلربا، زیبا، ملیح
فریبنده، گیرا
۱. فریبنده، گیرا
۲. تودلبرو، دلربا، زیبا، ملیح
۳. خوشایند، دلپذیر، دلکش
جذاب . [ ج َ ] (ع اِ) مرگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). علم است مرگ را. (از قطر المحیط). منیة. زیرا نفوس را جذب میکند. (از اقرب الموارد).
جذاب . [ ج َذْ ذا ] (ع ص ، اِ)جذب کننده . بسیار جذب کننده . بجانب خود کشنده . (ناظم الاطباء). قیاساً صیغه ٔ مبالغه از جذب به معنی کشیدن است . سخت کشنده . کشنده . (یادداشت مؤلف ). گیرا. جلب کننده . آنچه یاآنکه سخت توجه مردم را بخود جلب کند.
جذاب . [ ج ِ ] (ع اِ) پیه خرمابن یا پیه سخت از آن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). شحم خرما یا سخت از آن . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). جَذَب . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). و فی الحدیث : «کان [ اَی محمد ]یحب الجذب .» (از اقرب الموارد). واحد آن جَذابَه . (منتهی الارب ). || (مص ) کشیدن . (یادداشت مؤلف ). کشیدن چیزی از یکدیگر. (آنندراج ). || با کسی منازعت کردن درکشیدن . (از قطر المحیط). نزاع کردن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و منه «و کانت بینهم مجاذبات ثم اتفقوا». (اقرب الموارد). || برگردانیدن چیزی از جای . (از قطر المحیط) (منتهی الارب ). || (ص ، اِ) شترماده ٔ کم شیر. (آنندراج ). || ج ِ جاذبه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)