کلمه جو
صفحه اصلی

حمیه

عربی به فارسی

پرهيز , رژيم گرفتن , شورا


فرهنگ فارسی

رشک و ننگ

جای گل آلود و تیره

فرهنگ معین

(حَ مْ یَ ) [ ع . حَمیة ] (مص م . ) ۱ - پرهیز دادن . ۲ - آن چه که نگه داشته شود.

لغت نامه دهخدا

حمیة. [ ح َ می ی َ ] (ع اِ) رشک و ننگ . (منتهی الارب ). انفه زیرا آن سبب حمایت است . (اقرب الموارد). ج ،حمیات . (منتهی الارب ) : اذ جعل الذین کفروافی قلوبهم الحمیة حمیة الجاهلیة. (قرآن 26/48). || نخوت و مروت . (اقرب الموارد) :
حدیث کافر و غازی بمانم
که آن بی دین بود این بی حمیة.

سوزنی .


|| (مص ) ننگ و عار داشتن . (منتهی الارب ). محمیة بر وزن منزلة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). انفه . (اقرب الموارد).

حمیة. [ ح ِ ی َ ] (ع مص ) نگاهبانی کردن گیاه و چریدن ندادن . حمایة. حمی . حموة. (منتهی الارب ). رجوع به حمی شود. || بازداشتن طعام و شراب از بیمار. (تاج المصادر بیهقی ). || (اِ) آنچه نگاهداشته شود از غیر. || پرهیز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). پرهیز بیمار از آنچه برای وی زیان دارد. (اقرب الموارد). و تخلیط؛ مقابل آن است یعنی ناپرهیزی . (اقرب الموارد): المعدة رأس کل داءو الحمیة رأس کل دواء. از کلمات قصار پیغمبر(ص ).


( حمئة ) حمئة. [ ح َ م ِ ءَ ] ( ع ص ) جای گل آلود و تیره. ( از اقرب الموارد ). حتی اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فی عین حمئة.( قرآن از اقرب الموارد ).و عین حامیه نیز خوانده شده است. ( اقرب الموارد ).

حمئة. [ ح َ م ِ ءَ ] (ع ص ) جای گل آلود و تیره . (از اقرب الموارد). حتی اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فی عین حمئة.(قرآن از اقرب الموارد).و عین حامیه نیز خوانده شده است . (اقرب الموارد).


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی حَمِیَّةَ: حمیّت (نیروی غضب وقتی فوران کند و شدت یابد)
ریشه کلمه:
حمی (۶ بار)

به حالت «تب»، «حُمّی» از مادّه «حَمّ» (بر وزن کبری) گفته می شود.
خودداری. امتناع غیرت. در مجمع گوید: چون کسی اهل غضب و امتناع باشد گویند: حمیّت ناپسند دارد. بنا بر این حمیّت از خشم سرچشمه می‏گیرد. در اقرب آن را از حمایت گرفته و گوید: به معنی امتناع است که سبب حمایت و طرفداری است در نهایه امتناع و غیرت گفته است «اذ» اگر متعلق به «هُمُ الَّذینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ» باشد که در آیه ما قبل است معنی آیه چنین می‏شود: شما را وقتی از مسجدالحرام منع کردند که کفّار در دلهای خود تکبّر و امتناع و تکبّر جاهلیّت. ناگفته نماند: حمیّت در صورتی نذموم است که درباره باطل و ناحق باشد و اگر درباره باطل و ناحق باشد و اگر از برای حق باشد مرغوب و پسندیده است در نهج البلاغه خطبه 39 هست: «اَمّا دینٌ یَجْمَعکُمْ وَلا حَمِیَّةَ تُحْمِشُکُمْ» آیا دینی نیست که شما را جمع و حمیّتی نیست که شما را به غضب آورد. پیداست که مراد حمیت پسندیده است و قید «حَمِیَّةَ الْجاهِلِیَةَ» نیز این مطلب را روشن می‏کند.

[ویکی الکتاب] معنی حَمِئَةٍ: گل سیاه - لجن (منظورازعین حمئة چشمهای دارای گل سیاه یعنی لجن است ،گاهی عین برای در یا نیز به کار می رود)
ریشه کلمه:
حم ء (۴ بار)

«حَمِئَة» از مادّه «حَمْأ» در اصل به معنای «گِلِ سیاه و بد بو»، و یا به تعبیر دیگر «لجن» است و این نشان می دهد: سرزمینی را که «ذو القرنین» به آن رسیده بود دارای لجنزارهای فراوان بود، به طوری که «ذو القرنین» به هنگام غروب آفتاب، احساس می کرد خورشید در آن لجنزارها فرو می رود، همان گونه که همه مسافران دریا و ساحل نشینان، چنین احساسی را درباره خورشید دارند که در دریا غروب می کند و یا از دریا سر برمی آورد.
لجن سیاه بد بو. در مفردات گوید: «طین اسود منتن» صحاح و اقرب گل سیاه گفته‏اند، کشّاف گل سیاه‏متغیر، مجمع آن را جمع حماة و گل متغیر به سیاهی و در ذیل آیه 86 کهف گل سیاه بد بو گفته است. مجموع این کلمات در کلمه «لجن سیاه بد بو» خلاصه می‏شود. انسان را از گل خشک از گل سیاه بد بو آفریدیم. راجع به تفصیل بیشتر به «آدم» رجوع شود. این کلمه سه بار در قرآن آمده است سوره حجر، آیات 26-28-33. * «عَیْنٍ حَمِئَةٍ» یعنی چشمه‏ای که در آن گل سیاه هست (مجمع - اقرب) ناگفته نماند: کسی که در خشکی است چنان می‏داند که آفتاب از زمین طلوع و در زمین غروب می‏کند و کسی که در دریاست چنان می‏بیند که آن از دریا طلوع و در دریا فرود می‏رود، از آیه شریفه به دست می‏آید که ذوالقرنین به آخرین آبادی در مغرب در نظر بیننده در آبی که در اثر لجن، سیاه به نظر می‏آید و یا در آبی که روی لجن را پوشانده بود، غروب می‏کرد لذا فرموده «وَجَدَهاتَغْرُبُ» یعنی او چنان یافت نه اینکه واقع از آن قرار بود. طبق تحقیقات ابوالکلام آزاد محقق همندی ذوالقرنین (به نظر او کوروش کبیر) در سفر اوّل خود برای سرکوبی دولت لیدی به طرف غرب (آسیای صغیر) حرکت کرد و آفتاب را چنان دید. می‏گوید، اکنون نقشه سواحل غربی آسیای صغیر را برابر خود بگذاریم، در این نقشه می‏بینیم که بیشتر ساحل به خلیج‏های کوچک منتهی می‏شود مخصوصاً در نواحی حدود «ازمیر» که دریا تقریباً صورت یک چشمه بزرگ به خود می‏گیرد. سارد (پایتخت کشور لیدی) در نزدیکی ساحل غربی قرار داشت و چندان از شهر ازمیر فعلی فاصله نداشت، در اینجا می‏توانیم بگوئیم کوروش بعد از استیلاء بر سارد به نقطه‏ای از سواحل دریای اژه نزدیک ازمیر می‏رساند و در آمجا متوجّه می‏گردد که دریا صورت چشمه‏ای به خود گرفته و آب نیز از گل و لای ساحل تیره رنگ به نظر می‏رسد. در حئالی غروب اگر کسی اینجا ایستاده باشد خواهد دید که قرص خورشید چنان می‏نماید که در آب محو می‏شود، این چیزی است که قرآن از آن تعبیر به این جمله می‏نماید «وَجَدَها تَغْرُبُ فی عَیْنٍ حَمِئَةٍ» یعنی چنین دید که خورشید در محلی که آب آن تیره رنگ بود فرو می‏رفت. مسلم است که خورشید در محلی معیّن غروب نمی‏کند ولی اگر در سواحل دریا ایستاده باشیم، در نتیجه کرویّت زمین و انحنای سطح آب خواهیم دید که خورشید هنگام غروب کم کم و آرام آرام در سینه دریا جای می‏گیرید (ذوالقرنین باستانی پاریزی ص 93) .


کلمات دیگر: